امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Sick

sɪk sɪk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    sicker
  • صفت عالی:

    sickest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
ناخوش، بیمار، مریض، دمق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- a sick child
- کودک بیمار
- She has been sick for the last two months.
- در دو ماه اخیر بیمار بوده است.
- After eating the fish, I felt sick to my stomach.
- پس از خوردن ماهی احساس تهوع می‌کردم.
- to become carsick
- در اتومبیل حالت تهوع پیدا کردن
- to become seasick
- در کشتی حالت استفراغ پیدا کردن
- a sick expression
- حالت بیمارگونه
- sick leave
- مرخصی استعلاجی
- sick thoughts
- اندیشه‌های بیمارگونه
- a sick personality
- شخصیت بیمارگونه
- sick benefits
- مزایای ناخوشی
- Seeing those orphans made me sick at heart.
- دیدن آن یتیمان مرا قلباً غم‌زده کرد.
- sick with fear
- وحشت‌زده
- I am sick of flattery.
- از چاپلوسی بیزارم.
- Their inefficiency makes one sick.
- بی‌عرضگی آن‌ها آدم را دل‌زده می‌کند.
- I am sick of such excuses.
- از این بهانه‌ها خسته شده‌ام.
- sick and tired
- بیزار و خسته
- homesick
- در فراق وطن
- sick for one's parents
- دلتنگ برای والدین خود
- a sick joke
- شوخی تنفرآمیز
- wheat-sick soil
- خاک نابارور برای گندم
- a sick tree
- درخت بیمار
- a sick economy
- اقتصاد بیمار
- a sick market
- بازار کساد
- heartsick
- قلباً متأسف یا دل‌زده
- airsick
- دچار تهوع در هواپیما
- We were pretty sick about losing the game.
- از باختن در مسابقه خیلی دمق شدیم.
- He suddenly took sick and died.
- ناگهان بیمار شد و مرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun uncountable
استفراغ
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sick

  1. adjective not healthy, not feeling well
    Synonyms:
    ailing bedridden broken down confined debilitated declining defective delicate diseased disordered down feeble feverish frail funny green hospitalized ill impaired imperfect in a bad way incurable indisposed infected infirm in poor health invalid laid-up lousy mean nauseated not so hot peaked poorly qualmish queasy rickety rocky rotten run down sick as a dog suffering tottering under medication under the weather unhealthy unwell weak wobbly
    Antonyms:
    healthy undiseased well
  1. adjective morbid, gross
    Synonyms:
    black ghoulish macabre morose sadistic sickly
    Antonyms:
    clean gentle moral nice
  1. adjective fed up, displeased
    Synonyms:
    blasé bored disgusted jaded revolted satiated tired up to here with weary
    Antonyms:
    content happy pleased satisfied

Phrasal verbs

  • sick (something) up

    (انگلیس - عامیانه) قی کردن، بالا آوردن، وامیدن

Collocations

  • fall sick

    بیمار شدن، مریض شدن

Idioms

  • be sick

    (انگلیس - عامیانه) قی کردن، بالا آوردن، تهوع داشتن

  • on the sick list

    (عامیانه) غایب (به‌واسطه‌ی بیماری)، جزو بیماران

  • sick to one's stomach

    1- دچار تهوع 2- (امریکا - عامیانه) بیزار، ملول، منزجر

  • take sick

    بیمار شدن، مریض شدن

لغات هم‌خانواده sick

ارجاع به لغت sick

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sick» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sick

لغات نزدیک sick

پیشنهاد بهبود معانی