با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Spit

spɪt spɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    spit
  • شکل سوم:

    spit
  • سوم شخص مفرد:

    spits
  • وجه وصفی حال:

    spitting
  • شکل جمع:

    spits

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive C2
تف کردن، بیرون دادن (از دهان)، بالا آوردن (غذا و خون و غیره)، تف کردن، آب دهان انداختن، تف انداختن، آب دهان پاشیدن
- Do not spit on the sidewalk!
- روی پیاده‌رو تف نیندازید!
- We ate grapes and spat the seeds at each other.
- انگور می‌خوردیم و هسته‌های آن را به هم تف می‌کردیم.
- The baby spat his food out onto my lap.
- کودک خوراک خود را روی دامن من بالا آورد.
- He was coughing and spitting blood.
- او سرفه می‌کرد و خون بالا می‌آورد.
verb - intransitive verb - transitive
ادبی گفتن، بر زبان آوردن (تف‌کنان یا با خشم و دهان کف‌کرده)
- The old man frowned and spat out an oath.
- پیرمرد اخم کرد و فحش داد.
- She spat out her words of criticism.
- حرف‌های انتقاد‌آمیز خود را با خشم گفت.
verb - intransitive
جلزوولز کردن، جزجز کردن (روغن داغ و غیره)
- The eggs spat in the pan.
- تخم‌مرغ‌ها در ماهیتابه جلز‌ولز می‌کردند.
- The bacon spat in the frying pan.
- بیکن در ماهیتابه جزجز کرد.
verb - intransitive informal
نم‌نم باریدن
- The cold rain was spitting off and on.
- باران سرد گهگاه نم‌نم می‌بارید.
- Don't forget your umbrella; it might spit later.
- چترت یادت نره؛ ممکنه بعداً نم‌نم کنه.
noun countable
غذا و آشپزی سیخ
- Kebab spits are usually flat.
- سیخ کباب معمولاً پهن است.
- Dad turned the spit slowly.
- بابا سیخ رو به‌آرومی می‌چرخوند.
noun countable
جغرافیا زبانه
- The spit extended for kilometers.
- زبانه کیلومترها امتداد داشت.
- We walked along the spit.
- در امتداد زبانه قدم زدیم.
noun uncountable informal
تف، آب دهان
- The wrestler wiped the spit from his opponent off his face.
- کشتی‌گیر تف حریفش را از روی صورتش پاک کرد.
- Wipe off the spit from your chin.
- آب دهان رو از روی چونه‌ات پاک کن.
verb - transitive
به سیخ کشیدن
- They spitted a whole lamb.
- یک گوسفند درسته را به سیخ کشیدند.
- He learned how to spit the fish.
- یاد گرفت که چگونه ماهی را به سیخ بکشد.
verb - transitive
گیراندن (برای سوختن گذاشتن)
- She used a match to spit the firewood.
- از کبریت برای گیراندن هیزم استفاده کرد.
- The arsonist spit the documents to conceal the evidence.
- آتش‌افروز اسناد را گیراند تا شواهد را پنهان کند.
noun
تف کردن (عمل)
- She was taken aback by the sudden spit from the angry man.
- او از تف کردن ناگهانی مرد عصبانی غافل‌گیر شد.
- The sight of someone's spit made me lose my appetite.
- دیدن تف کردن یکی باعث شد اشتهایم کور شود.
noun
جانورشناسی بزاق (کف‌آلود) (حشرات)
- The gardener noticed the spit on the leaves.
- باغبان متوجه بزاق روی برگ‌ها شد.
- The spit was sticky.
- بزاق چسبنده بود.
noun
لنگه (برای اشاره به شباهت کامل)
- The sculpture was a spit of the ancient Greek goddess.
- این مجسمه لنگه‌ی الهه یونان باستان بود.
- The replica was a spit of the original artifact from the museum.
- این ماکت لنگه‌ی مصنوعات اصلی موزه بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spit

  1. noun saliva
    Synonyms: discharge, dribble, drool, slaver, spittle, sputum, water
  2. verb eject saliva or substance
    Synonyms: discharge, drool, expectorate, hawk, hiss, sibilate, sizz, slobber, spatter, spew, splutter, spritz, sputter, throw out
    Antonyms: swallow

Phrasal verbs

  • spit up

    قی کردن، بالا آوردن

Idioms

ارجاع به لغت spit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/spit

لغات نزدیک spit

پیشنهاد بهبود معانی