امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Thrust

θrʌst θrʌst
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    thrusts
  • وجه وصفی حال:

    thrusting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb
فرو کردن، انداختن، پرتاب کردن، چپاندن، سوراخ کردن،رخنه کردن در، به زور بازکردن، نیرو، فشار موتور، نیروی پرتاب، زور، فشار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- He thrust his gloves into his pocket.
- دستکش‌های خود را در جیبش چپاند.
- Kazem thrust the chair forward.
- کاظم صندلی را جلو کشید.
- She thrust me from her.
- مرا از خودش دور کرد (پس زد).
- Batool thrust aside our advice.
- بتول پند ما را نپذیرفت.
- Afrasiab thrust the dagger into his heart.
- افراسیاب خنجر را به قلب او فرو کرد.
- New responsibilities were thrust upon him.
- مسئولیت‌های جدیدی را به گردن او انداختند.
- Reza grabbed the cat and thrust it into my arms.
- رضا گربه را گرفت و انداخت توی بغل من.
- The tree thrusts its roots in every direction.
- درخت ریشه‌های خود را در تمام جوانب گسترده می‌کند.
- Railroads began to thrust into the desert.
- خطهای راه آهن در صحرا گسترش یافت.
- a bayonet thrust in the stomach
- فروبری سر نیزه در شکم
- One of the knife thrusts was fatal.
- یکی از ضربات چاقو مهلک بود.
- the thrust of a jet engine
- رانش موتور جت
- The main thrust of modern technology has not been limited to computers.
- رانش تکنولوژی جدید محدود به رایانه (کامپیوتر) نبوده است.
- the upward thrust of skyscrapers
- فراز آسمان‌خراش‌ها
- the thrust of his speech
- نکته‌ی اصلی سخنرانی او
- They thrust their way through the crowd.
- با فشار از میان جمعیت رد شدند.
- Bob thrust out his chest and pulled in his stomach.
- باب سینه‌ی خود را بیرون داد و شکم خود را فرو برد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد thrust

  1. noun point of communication
    Synonyms: burden, core, effect, gist, meaning, meat, pith, purport, sense, short, substance, upshot
  2. noun forward movement
    Synonyms: advance, blitz, boost, drive, impetus, impulsion, jump, lunge, momentum, onset, onslaught, poke, pressure, prod, propulsion, punch, push, shove, stab, whack, wham
    Antonyms: pull
  3. verb push hard
    Synonyms: advance, assail, assault, attack, bear down, boost, buck, butt, chuck, chunk, clip, clout, crowd, cut, dig, drive, elbow, embed, fire, force, heave, hump, impale, impel, interject, jab, jam, jostle, lob, lunge, nick, nudge, peg, pierce, pitch, plunge, poke, pour it on, press, prod, propel, punch, push forward, put, railroad, ram, run, shove, sink, sling, smack, stab, stick, toss, transfix, urge, wham
    Antonyms: pull

Phrasal verbs

Collocations

ارجاع به لغت thrust

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «thrust» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/thrust

لغات نزدیک thrust

پیشنهاد بهبود معانی