امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Track

træk træk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    tracked
  • شکل سوم:

    tracked
  • سوم‌شخص مفرد:

    tracks
  • وجه وصفی حال:

    tracking
  • شکل جمع:

    tracks

توضیحات

شکل دیگر این لغت در معنای پنجم: track and field

در معنای پنجم در انگلیسی بریتانیایی به‌جای track از athletics استفاده می‌شود.

در معنای دهم در انگلیسی بریتانیایی به‌جای track از stream استفاده می‌شود.

در معنای نوزدهم در انگلیسی بریتانیایی به‌جای track از stream استفاده می‌شود.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable C1
ریل (قطار)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Workers inspected the track for any signs of damage.
- کارگران برای هرگونه علائم خسارت، ریل قطار را مورد بازرسی قرار دادند.
- We watched the train disappear into the distance on the track.
- ما تماشا کردیم که قطار در امتداد ریل ناپدید می‌شود.
noun countable B1
انگلیسی بریتانیایی مسیر، راه، جاده‌ی خاکی
- The hikers followed a narrow track through the dense forest.
- کوه‌نوردان مسیر باریکی را از طریق جنگل متراکم دنبال کردند.
- We discovered an old track leading to the abandoned cabin.
- ما جاده‌ی خاکی قدیمی را که به کابین متروکه منتهی شد، کشف کردیم.
noun countable B1
ورزش مسیر مسابقه، پیست، زمین دو
- a half-mile track
- زمین (مسابقه‌ی) دو به طول نیم میل
- The athletes trained on the new track for the upcoming race.
- ورزش‌کاران برای مسابقه‌ی آینده در مسیر جدید آموزش دیدند.
noun uncountable B2
انگلیسی آمریکایی مسابقه‌ی دو
- She excels in track, winning races effortlessly.
- او در مسابقه‌ی دو عالی است و بدون دردسر برنده مسابقات می‌شود.
- He is a track champion.
- او قهرمان دو است.
noun uncountable
انگلیسی آمریکایی مسابقات دوومیدانی
- The track team practices every afternoon.
- تیم دوومیدانی هر بعدازظهر تمرین می‌کند.
- Many athletes specialize in different disciplines within track.
- بسیاری از ورزش‌کاران در رشته‌های مختلف دوومیدانی تخصص دارند.
noun plural countable B2
ردّپا، جای پا، اثر، رد
- the huge track of a bull elephant
- ردپای عظیم فیل نر
- The tire track was clearly visible on the road.
- رد تایر به‌وضوح در جاده قابل مشاهده بود.
- the children's muddy tracks on the carpet
- جای پای گل‌آلود بچه‌ها روی فرش
noun countable uncountable C2
مسیر، جهت حرکت، خط سیر
- the track of a storm
- جهت حرکت توفان
- She decided to change her career track to pursue her passion for art.
- او تصمیم گرفت تا مسیر شغلی خود را تغییر دهد تا اشتیاق خود را به هنر دنبال کند.
- the track of a bullet
- خط سیر گلوله
noun plural countable
(تانک) چرخ زنجیری، چرخ شنی
- Soldiers inspected the damaged track for repairs.
- سربازان چرخ زنجیری آسیب‌دیده را برای تعمیرات بازرسی کردند.
- Engineers designed a new track for improved durability.
- مهندسان چرخ شنی جدیدی را برای دوام بیشتر طراحی کردند.
noun singular countable
مسیر (بسط دادن یا گسترش ایده یا موضوع)
- The discussion shifted to a new track, exploring innovative solutions.
- بحث وارد مسیر جدیدی شد و به بررسی راه‌حل‌های نوآورانه پرداخت.
- He was on the right track, connecting concepts that seemed unrelated.
- او در مسیر درست قرار داشت و مفاهیمی را که به نظر غیرمرتبط بودند را بهم متصل می‌کرد.
noun countable
انگلیسی آمریکایی کلاس درس، کلاس آموزشی (مجموعه‌ای از کلاس‌ها برای دانش‌آموزان با توانایی‌های مشابه که تقریباً هم‌سن هستند و به‌طور مشترک آموزش می‌بینند)
- The school offers an advanced track for gifted students.
- این مدرسه کلاس آموزشی پیشرفته‌ای برای دانش‌آموزان بااستعداد ارائه می‌دهد.
- Students in the same track often collaborate on projects and assignments.
- دانش آموزان در کلاس درسی یکسان، اغلب در پروژه‌ها و تکالیف همکاری می‌کنند.
noun countable
انگلیسی آمریکایی سیستم گردشی (سیستمی که گروهی از دانش‌آموزان در زمان معین به مدرسه می‌روند در حالی که گروه دیگر از همان مدرسه در تعطیلی به سر می‌برند)
- The school implemented a new track to accommodate more students.
- این مدرسه سیستم گردشی جدیدی اجرا کرد تا دانش‌آموزان بیشتری را در خود جای دهد.
- The dual track system helps manage classroom sizes effectively.
- سیستم گردشی دوگانه به مدیریت موثر جمعیت کلاس کمک می‌کند.
noun countable B2
قطعه‌ی موسیقی، آهنگ
- I love this track because it always puts me in a good mood.
- من این آهنگ را دوست دارم چون همیشه حال من را خوب می‌کند.
- The new album features ten incredible tracks.
- آلبوم جدید شامل ده قطعه‌ی موسیقی فوق‌العاده است.
noun countable
موسیقی بخش (ضبط ساز یا صدایی در آهنگ، که می‌تواند شامل صدای اصلی، گیتار، سینتی‌سایزر یا... باشد و چندین "بخش" با هم ترکیب شده و آهنگ کامل را تشکیل می‌دهند)
- Each track on the magnetic strip holds a different instrument.
- هر بخش آهنگ در نوار مغناطیسی، ساز متفاوتی را در خود جای داده است.
- She listened carefully to each track before finalizing the mix.
- او قبل از نهایی کردن میکس بادقت به هر بخش آهنگ گوش داد.
verb - transitive C2
رد گرفتن، ردیابی کردن، دنبال کردن (رد)
- The detective worked tirelessly to track the missing person.
- کارآگاه خستگی‌ناپذیر برای ردیابی شخص مفقود کار کرد.
- She decided to track her spending habits this month.
- او تصمیم گرفت تا این ماه عادات خرج کردن خود را دنبال کند.
- to track game
- رد شکار را گرفتن
verb - transitive
(کالا یا مرسوله) رهگیری کردن، پیگیری کردن
- We can track the package using the courier's app.
- ما می‌توانیم بسته را با استفاده از برنامه‌ی پیک پیگیری کنیم.
- They track the parcels to ensure timely arrivals at their destinations.
- آن‌ها بسته‌ها را رهگیری می‌کنند تا از رسیدن به موقع به مقصد اطمینان حاصل کنند.
verb - transitive C2
دنبال کردن، ثبت کردن (روند)
- The teacher will track the students' progress throughout the semester.
- معلم پیشرفت دانش‌آموزان را در طول ترم دنبال خواهد کرد.
- She decided to track her fitness goals with a dedicated app.
- او تصمیم گرفت اهداف تناسب اندام خود را در برنامه‌ی اختصاصی ثبت کند.
verb - intransitive
سینما و تئاتر فیلم‌برداری (در حین حرکت)
- The camera tracks smoothly across the landscape.
- دوربین به آرامی در سراسر منظره در حین حرکت فیلم‌برداری می‌کند.
- During the chase scene, the camera tracks swiftly along the path.
- در طول صحنه تعقیب‌وگریز، دوربین به‌سرعت در امتداد مسیر فیلم‌برداری می‌کند.
verb - intransitive
سینما و تئاتر (بخش حرکت‌کننده دستگاه‌های ظبط و پخش) در جای درست قرار گرفتن، در موقعیت درست قرار گرفتن
- The needle began to track smoothly across the vinyl record.
- سوزن به آرامی در جای درست خود روی صفحه‌ی گرامافون قرار گرفت.
- The tape head failed to track properly, resulting in distorted audio.
- سر نوار نتوانست در موقعیت درست قرار بگیرد و در نتیجه صدای مخدوش ایجاد شد.
- The scanner will track accurately once calibrated.
- اسکنر پس از کالیبراسیون، به طور دقیق در جای درست قرار می‌گیرد.
verb - transitive
انگلیسی آمریکایی (مدرسه) گروه‌بندی و آموزش دادن (به دانش‌آموزان با توانایی یکسان و تقریباً هم‌سن)
- The school decided to track students based on their math skills.
- این مدرسه تصمیم گرفت دانش‌آموزان را براساس مهارت‌های ریاضی خود گروه‌بندی کند و آموزش دهد.
- The principal chose to track the art classes by talent and interest.
- مدیر تصمیم گرفت کلاس‌های هنر را براساس استعداد و علاقه گروه‌بندی کند.
verb - transitive
کثیف کردن، رد کثیف به جا گذاشتن
- He forgot to wipe his shoes and tracked mud all over the clean floor.
- او فراموش کرد که کفش‌های خود را پاک کند و رد گل را در تمام زمین تمیز به جا گذاشت.
- The children played outside and tracked grass stains onto their clothes.
- بچه‌ها در بیرون بازی کردند و با لکه‌های چمن لباس خود را کثیف کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد track

  1. noun mark, print made by something
    Synonyms:
    clue footmark footprint footstep groove impress impression imprint indication memorial monument path print record remains remnant rut scent sign slot spoor step symbol token trace tract trail tread vestige wake
  1. noun path, way
    Synonyms:
    alley artery avenue beaten path boulevard clearing course cut drag footpath highway lane line orbit passage pathway rail rails road roadway route street thoroughfare trackway trail trajectory walk
  1. verb follow, pursue
    Synonyms:
    apprehend beat the bushes be hot on the trail bird-dog bring to light capture catch chase cover dig up discover do dog dog footsteps of draw an inference expose ferret out find go after hunt piece together put together run down scout shadow smell out sniff out stalk stick to tail trace trail travel traverse unearth
    Antonyms:
    run away

Phrasal verbs

  • track down

    1- تعقیب کردن و گرفتن، پی‌جویی کردن 2- (دقیقاً یا کاملاً) بررسی کردن، سنجیدن

Collocations

  • lose track of

    حساب (چیزی را) از دست دادن، رشته کار را از دست دادن، بی خبرماندن

Idioms

  • in one's tracks

    محل بودن شخص درحال‌حاضر، بودگاه، (در) حین عمل یا ارتکاب

  • keep track

    چیزی را پیگیری کردن، تعداد یا مقدار چیزی را دانستن، حساب چیزی را داشتن، آگاه بودن

  • make tracks

    1- (عامیانه) با شتاب رفتن، رهسپارشدن 2- (مثلاً با کفش گل‌آلود) رد پا باقی گذاشتن

  • on (or off) the track

    در (یا خارج از) مسیر، مربوط (یا نامربوط) به موضوع، متوجه (یا منحرف از) هدف

ارجاع به لغت track

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «track» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/track

لغات نزدیک track

پیشنهاد بهبود معانی