با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Unclench

ənˈklentʃ ˈʌnˈklentʃ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive verb - intransitive
( unclinch ) شل شدن، سست شدن، شل کردن یا شدن
- He clenched and then unclenched his fists.
- او مشت‌های خود را گره کرد؛ سپس از هم گشود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد unclench

  1. verb Unfurl
    Synonyms: unlock, release, relax

ارجاع به لغت unclench

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unclench» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unclench

لغات نزدیک unclench

پیشنهاد بهبود معانی