با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Vote

voʊt vəʊt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    voted
  • شکل سوم:

    voted
  • سوم شخص مفرد:

    votes
  • وجه وصفی حال:

    voting
  • شکل جمع:

    votes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
رأی، اخذ رأی، آرا
- The Democrats lost the farm vote.
- دموکرات‌ها آرای روستاها را از دست دادند.
- Your proposal was rejected by five votes.
- پیشنهاد شما با پنج رأی (مخالف) رد شد.
- How many votes does it take to get an Oscar nomination?
- چند رأی برای گرفتن نامزدی اسکار لازم است؟
- by the vote of the people
- طبق رأی مردم
- vote count
- شمارش آرا
- to take a vote
- رأی گرفتن
- a light vote
- آرای قلیل
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
رأی دادن، نظر دادن
- to cast votes
- رأی دادن
- I voted in favor of that bill.
- من به آن لایحه رأی دادم.
- to vote down a motion
- پیشنهادی را با رأی دادن رد کردن
- Voting with their money, our customers showed their trust in us.
- مشتریان ما با خرج کردن پول خود به ما رأی اعتماد دادند.
- The students voted our picnic a success.
- شاگردان نظر دادند که پیک‌نیک ما موفقیت‌آمیز بود.
- I vote we leave now.
- نظر من این است که هم اکنون برویم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
(انتخاب برای جایزه) انتخاب کردن کسی یا چیزی برای جایزه‌ای خاص به وسیله‌ی رأی‌گیری
- In 2016 Leonardo DiCaprio was voted Best Actor for "The Revenant."
- در 2016 لئوناردو دی کاپریو برای "The Revenant" به عنوان بهترین بازیگر مرد انتخاب شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد vote

  1. noun decision or right to decide representation
    Synonyms: aye, ballot, choice, franchise, majority, nay, plebiscite, poll, referendum, secret ballot, show of hands, suffrage, tally, ticket, will, wish, yea, yes or no
  2. verb decide on representation
    Synonyms: ballot, cast ballot, cast vote, choose, confer, declare, determine, effect, elect, enact, enfranchise, establish, go to the polls, grant, judge, opt, pronounce, propose, put in office, recommend, return, second, suggest
    Antonyms: abstain

Phrasal verbs

  • vote (something) down

    رد کردن، نپذیرفتن (قانون، طرح، مصوبه، لایحه، وغیره) به وسیله‌ی رأی دادن

  • vote (somebody) out

    (با رأی دادن) کسی را از موقعیت قدرت، شغل و یا از سِمتی برکنار کردن

  • vote (something) through

    تصویب (قانون، طرح، مصوبه، لایحه، وغیره) به وسیله‌ی رأی دادن

لغات هم‌خانواده vote

  • noun
    vote, voter
  • verb - transitive
    vote

ارجاع به لغت vote

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «vote» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/vote

لغات نزدیک vote

پیشنهاد بهبود معانی