با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

فشار به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

نیروی واردشده

فونتیک فارسی

feshaar
اسم
pressure, stress, squeeze, wring, squeezing, tension, tug, beat, constriction, impression, push, constraint, compression, brunt, force, duress

- با فشار این دکمه ماشین به کار می‌افتد.

- Pushing this button will activate the machine.

- فشار به سوی بالا سطح صخره را گنبدسان کرده است.

- Upward pressure has domed the rock surface.
رنج روحی یا جسمی

فونتیک فارسی

feshaar
اسم
hustle, tension, press, depression, push, coercion, pinch, pressure, burden, demand, compulsion, urge, tax, strain

- تسلیم فشار شدن

- to bow to pressure

- جنگ صنایع را تحت فشار شدید قرار داد.

- The war made heavy demands on the industry.
فیزیک potential
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد فشار

ارجاع به لغت فشار

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «فشار» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/فشار

پیشنهاد بهبود معانی