جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
دیکشنری
مترجم
AI
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
مشاهده
نرمافزار آیاواس
مشاهده
افزونهی کروم
مشاهده
راهنما
تماس با ما
دربارهی ما
خرید اشتراک
وبلاگ
لغات من
الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
لیست الفبای فارسی: حرف "و" (صفحه 12)
وضع انسان اولیه
وضع بد
وضع بدن
وضع بغرنج
وضع بهتر
وضع ترحم انگیز
وضع ثابت
وضع چشمگیر
وضع حساس
وضع حقوقی
وضع حمل
وضع خرده کشاورزان
وضع خوب
وضع خودمانی
وضع خوشایند
وضع خون
وضع درب و داغون
وضع دشوار
وضع سلامتی
وضع صوتی
وضع ظاهر
وضع عادی
وضع غیرعادی
وضع فعلی
وضع فکری
وضع فوق العاده
وضع قابل انفجار
وضع قانون
وضع کردن
وضع کلی
وضع گیج کننده
وضع لیف در چوب
وضع مالی
وضع مالی بنگاه بازرگانی
وضع مالیات
وضع مزاج
وضع معلق
وضع موجود
وضع میانی
وضع ناجور
وضع و طرز حرکت
وضع هوا
وضعی
وضعیت
وضعیت از نظر تجربه و تحصیلات
وضعیت قانونی
وضعیت مالی
وضو
وضو کردن
وضو گرفتن
وضوح
وضوح وشمردگی
وضیع
وطن
وطن پرست
وطن پرستی
وطن فروش
وطنی
وطواط
وظائف
وظائف الاعضائ
وظایف دخترانه نسبت به والدین
وظایف زن خانه
وظایف صاحب منصبی را انجام دادن
وظایف مدیر تصفیه امور ورشکستگان
وظایف و حقوق رعایا
وظیفه
وظیفه اخلاقی
وظیفه اشخاص نجیب و شرافتمند به رفتار خوب و مهرآمیز
وظیفه تعیین کردن
وظیفه خوار
وظیفه خور
وظیفه خوردن
وظیفه دار
وظیفه رعیت نسبت به ارباب
وظیفه رعیت نسبت به تیول دار
وظیفه شناس
وظیفه شناسانه
وظیفه شناسی
وظیفه محول کردن
وظیفه محوله
وظیفه نشناس
وظیفه نشناسی
وظیفه نشناسی کردن
وعائی
وعاظ
وعده
وعده خوراک
وعده دادن
وعده دار
وعده دروغین دادن
وعده کردن
وعده گاه
وعده گرفتن
وعده ملاقات
وعده ملاقات گذاشتن
وعده و وعید
وعظ
وعظ کردن
وعید
وغ کردن
وفا
وفا کردن
وفا کردن به قول
وفا کردن به وعده
وفا نکردن در انجام وظیفه
وفات
وفات کردن
وفات یافتن
وفادار
وفادار به دولت
وفادار ماندن
وفادار ماندن به
وفادارانه
وفاداری
وفاداری به قول و قرار از کسی انتظار داشتن
وفاداری به قول و قرار را از کسی خواستن
وفاداری کردن
وفار
وفاق
وفر
وفق
وفق دادن
وفق دادن با
وفق دادن با خود
وفق دهنده
وفور
وفور داشتن
وفور ناگهانی
وفور نعمت
وقاحت
وقاحت آمیز
وقار
وقار آمیز
وقایع
وقایع متقابل
وقایع نامه
وقایع نگار
وقایه
وقت
وقت آزاد
وقت آغاز مسابقه
وقت اضافی
وقت بازی
وقت بخصوص
وقت پررفت و آمد
وقت تفریح
وقت تلف کردن
وقت تلف کن
وقت چیزی را بد تعیین کردن
وقت خواب
وقت خود را به بطالت گذراندن
وقت خوراک
وقت خوش
وقت را به بطالت گذراندن
وقت رسمی
وقت رفتن به بستر
وقت شام
وقت شناس
وقت شناسی
وقت فراغت
وقت قبلی
وقت کردن
وقت کشی کردن
وقت گذراندن
وقت گذرانی
وقت گیر
وقت مرکز امریکا
وقت ملاقات
وقت نشناس
وقت نگاه داشتن
وقت نگهدار در مسابقات
وقتی
وقتی که
وقس علی هذا
وقع
وقع گذاری
وقع گذاشتن به
وقعه
وقف
وقف چیزی کردن
وقف سازی
وقف کردن
وقف مال
وقف نامه
وقفه
وقفه در پیشرفت
وقوع
وقوع جنگ
وقوع چیزی راتسریع کردن
وقوع دادن
وقوع ناگهانی
وقوع نیافته
وقوف
وقیح
وقیحانه
وقیه
وک وک کردن
وکالت
وکالت انتخابی
وکالت دادن
وکالت دادن به
وکالت کردن
وکالت نامه
وکالتا
وکلا
وکلای دادگستری
وکیل
وکیل بعد از این
وکیل تسخیری
وکیل جزا
وکیل جنایی
وکیل خرج
وکیل دادگاه
وکیل دادگستری
وکیل دادگستری اجیر کردن با پیش پرداخت
وکیل دادگستری زرنگ و پشت هم انداز
وکیل دعاوی
وکیل رسمی دادگستری
وکیل عمومی
وکیل قانونی
وکیل کردن
وکیل کیفری
وکیل مجلس
وکیل مجلسی
وکیل مدافع
وکیل مراقعه
وگرنه
ول
ول دادن
ول سازی
ول شدگی
ول شدن
ول شده
ول کردن
ول کردن از دست خود
ول کردن زن و بچه
ول کردن شغل خود
ول کردن عادت
ول کردن معشوق
ول گشتن
ول گویی
ول گویی کردن
ول نکردن
ولائ
ولات
ولادت
ولاسکس
ولاگ
ولان
ولانه
ولایت
ولایت عهد
ولایتی
ولت
ولت چندی
ولت سنج
ولت متر
ولتا
ولتاژ
ولتاژ زیاد
ولتاژسنج
ولتایی
ولتاییک
ولحالا
ولخرج
ولخرجی
ولخرجی کردن
ولخرچی
ولد
ولد الزنائ
ولد تعمیدی
ولرم
ولرمی
ولز
ولع
ولع داشتن
ولف رامیت
ولکان
ولکانش
ولکانیدن
ولکانیزاسیون در لاستیک سازی
ولکانیزه کردن
ولکرو
ولگرد
ولگرد در کرانه های گرمسیر
ولگرد و خوشگذران
ولگردان
ولگردی
ولگردی در ساحل
ولگردی کردن
ولگردی و عیاشی کردن
ولگردی و گدایی کردن
ولگو
ولنگ و باز
ولنگار
ولنگاری
ولو
ولو آنکه
ولو اینکه
‹
1
2
...
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
›
لغات تصادفی
اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!
جعبه خزانه
جفت و جور کردن واقعیت
جلسه ارتباط با مردگان
جلسه محاوره
جلسه گفت و شنود
جلوس کردن
جلوه خود نمایانه
جمنده
جنباندن ناگهانی
جنبش مدرسی
جنبه سود جویی دادن به
جنتیانا
جنجال آمیزی
جنوبگانی
جنگار
جنگپرواز
جهانگیرانه
جهشمند
جهش دادن
جهندگی داشتن
جواب دادنی
جواب قبول
جواهر کم بها
جودوسری
جور شده با خیاطی
جوراجور کردن
جوزغه
جوهر پس دادن
جوهرعصیرمعده
جوهرکرم
جکش خور
جگردیس
جیک جیک مانند