امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Appearance

əˈpɪrns əˈpɪərəns
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    appearances

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B2
ظاهر، سیما، نمود، منظر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Appearances can be deceptive.
- ظاهر می‌تواند فریبنده باشد.
- The most striking feature of his appearance was his long hair.
- بارزترین ویژگی ظاهری او موهای بلندش بود.
- He had the appearance of a drunk.
- او ظاهر مست‌ها را داشت.
- From all appearances, he is innocent.
- تا آنجایی که به نظر می‌رسد او بی‌گناه است.
- the appearance of impropriety
- شبهه‌ی عمل خارج از نزاکت
noun countable
ظاهر (بیرونی)، نمود، تظاهر، وانمود
- Although hostile, he preserved an appearance of neutrality.
- گرچه برضد (بود)، اما ظاهر بی‌طرفی را حفظ کرد.
- He gave the appearance of being busy.
- وانمود کرد که سرش شلوغ است.
noun countable
حضور
- It was his first television appearance.
- اولین حضور تلویزیونی او بود.
- his appearance in church
- حضور او در کلیسا
noun countable
نمایش
noun uncountable
پیدایش
- The appearance of dark clouds is a sign of rain.
- پیدایش ابر سیاه نشانه‌ی باران است.
- the first appearance of that word in Arabic
- اولین پیدایش آن لغت در عربی
noun countable
(usually singular) ظهور
- the appearance of the prophet
- ظهور پیامبر
noun countable
(قانون)‌ (معرفی خود در دادگاه به عنوان طرف دعوی که غالباً از طرف وکیل صورت می‌گیرد) حضور یا معرفی (خود در دادگاه)
- He is due to make another court appearance on Monday.
- وی قرار است روز دوشنبه در دادگاهی دیگر حضور یابد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد appearance

  1. noun coming into sight
    Synonyms: actualization, advent, appearing, arrival, coming, debut, display, emergence, entrance, exhibition, introduction, manifestation, materialization, presence, presentation, representation, rise, showing up, turning up, unveiling
    Antonyms: absence, departure, disappearance, leaving
  2. noun outward aspect, characteristic
    Synonyms: air, attitude, bearing, blind, carriage, cast, character, condition, countenance, demeanor, dress, expression, face, fashion, feature, figure, form, front, guise, image, look, looks, manner, mannerism, mien, mode, outline, pose, presence, presentation, screen, semblance, shape, stamp
  3. noun outward show; pretense
    Synonyms: aura, beard, blind, countenance, dream, facade, front, guise, idea, illusion, image, impression, mirage, phenomenon, reflection, screen, seeming, semblance, sound, specter, vision
    Antonyms: reality

Collocations

  • to (or) from all appearances

    (نظر و قضاوت با توجه به چیزهایی که قابل مشاهده هستن) از هر لحاظ، از هر نظر، تا آنجایی که به نظر می‌رسد

Idioms

لغات هم‌خانواده appearance

ارجاع به لغت appearance

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «appearance» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/appearance

لغات نزدیک appearance

پیشنهاد بهبود معانی