با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Boot

buːt buːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    booted
  • شکل سوم:

    booted
  • سوم شخص مفرد:

    boots
  • وجه وصفی حال:

    booting
  • شکل جمع:

    boots

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
پوتین، چکمه، پای افزاری که لااقل تا قوزک پا برسد، روکفشی
- a well-dressed, booted officer
- افسر خوش‌لباس و چکمه‌پوشیده
- riding boots
- چکمه‌ی (اسب) سواری
- climbing boots
- کفش (یا پوتین) کوهنوردی
noun countable
تیپا، لگد، اردنگی
- He needs a good boot up the backside!
- احتیاج به یک اردنگی حسابی در نشیمنگاه دارد!
- Gave him the boot.
- لگد را به او زد.
noun countable
(قدیمی) سود، فایده
noun countable
انگلیسی بریتانیایی صندوق عقب اتومبیل
noun countable informal
انگلیسی آمریکایی سرباز وظیفه‌ی نیروی دریایی یا تفنگداران دریایی به‌ویژه در اردوگاه نظامی
noun countable
هیجان و لذت، اشتیاق
- Got a big boot out of the joke.
- لذتی بزرگ از شوخی بردم.
noun countable
کامپیوتر بار موجود در حافظه، بوت
- A cold boot is starting up a computer whose power has been turned off.
- بوت سرد کامپیوتری را راه اندازی می کند که برق آن قطع شده است.
verb - transitive
منفعت بردن یا دادن، بهره جستن
verb - transitive
چکمه پوشیدن
verb - transitive
اردنگی زدن، (عامیانه) (شغل یا مکان) اخراج کردن، با تیپا بیرون کردن، لگد زدن
- He was booted out of town.
- او را از شهر بیرون کردند.
- Hassan was given the boot.
- حسن اخراج شد.
- He booted the ball back onto the field.
- دوباره توپ را با لگد به داخل زمین فرستاد.
verb - transitive verb - intransitive
کامپیوتر بوت کردن، پروسه بوت شدن روشن کردن کامپیوتر تا رفتن به سیستم عامل را شامل میشود
- Boot a computer.
- کامپیوتر را بوت کنید.
- The program boots automatically.
- برنامه به طور خودکار بوت می شود
- She is smart, rich and beautiful to boot.
- او باهوش و ثروتمند است و علاوه‌بر این‌ها خوشگل هم هست.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد boot

  1. noun heavy, often tall, shoe
    Synonyms: brogan, footwear, galoshes, mukluk, oxford, snow shoes, waders, waters
  2. verb kick; oust
    Synonyms: ax, bounce, can, chase, chuck, cut, discharge, dismiss, drive, dropkick, eighty-six, eject, evict, expel, extrude, fire, heave, kick out, knock, punt, sack, shove, terminate, throw out
  3. verb start operating system
    Synonyms: bootstrap, cold boot, load, reboot, reset, restart, start, start computer, warm boot

Idioms

  • bet your boots

    (عامیانه) مطمئن بودن، اطمینان داشتن

  • die with one's boots on

    بدون بیماری و بستری شدن مردن، حین کار یا نبرد مردن

  • get (or be) booted out

    اخراج شدن، با تیپا بیرون شدن

  • get the boot

    اخراج شدن، با تیپا بیرون شدن

  • get too big for one's boots

    (عامیانه) پر افاده شدن، از خود راضی شدن

  • give the boot

    اخراج کردن، با تیپا بیرون کردن

  • lick the boots of

    خوش‌خدمتی و چاپلوسی کردن، چکمه لیسی کردن

  • put the boot in

    (انگلیس - عامیانه) چزاندن، (به کسی که از پیش ناراحت و افتاده است) حمله یا درشتی کردن

  • the boot is on the other foot

    ورق برگشته است

  • to boot

    به‌علاوه، اضافه بر آن، همچنین، هم، وَ نیز، علاوه بر آن

ارجاع به لغت boot

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «boot» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/boot

لغات نزدیک boot

پیشنهاد بهبود معانی