امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Brood

bruːd bruːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    brooded
  • شکل سوم:

    brooded
  • سوم‌شخص مفرد:

    broods
  • وجه وصفی حال:

    brooding
  • شکل جمع:

    broods

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb
کلیه جوجه‌هایی که یکباره سر از تخم درمی‌آورند، جوجه‌های یک وهله جوجه‌کشی، جوجه،(به‌اصطلاح) بچه، توی فکر فرورفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- The pigeons were trying to find food for their brood.
- کبوترها می‌کوشیدند برای جوجه‌های خود خوراک بیابند.
- Every Friday, Akbar and his brood came to our garden.
- هر جمعه اکبر و بچه‌اش به باغ ما می‌آمدند.
- a new brood of poets
- گروه تازه‌ای از شعرا
- An eagle constantly brooding over her young.
- عقابی که نوزادان خود را دائماً می‌پاید.
- Mountains brooding high over the village.
- کوه‌هایی که بر فراز دهکده سر به آسمان کشیده‌اند.
- He brooded revenge.
- او در فکر انتقام بود.
- I found her brooding in front of the mirror.
- او را در حالی یافتم که جلو آینه در بحر اندیشه فرو رفته بود.
- Don't brood over your failures.
- مرتب به شکست‌های خود فکر نکن.
- a brood rooster
- خروس تخم‌کشی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد brood

  1. noun cluster of children
    Synonyms:
    begats breed chicks clutch descendants family flock hatch infants issue litter offspring posterity progeniture progeny scions seed young
    Antonyms:
    child
  1. verb agonize over
    Synonyms:
    be in brown study bleed chafe inwardly consider daydream deliberate despond dream dwell upon eat one’s heart out fret gloom grieve lament languish meditate mope mull over muse ponder reflect repine ruminate sigh speculate stew over sulk sweat out sweat over think about think upon worry
    Antonyms:
    not worry

ارجاع به لغت brood

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brood» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brood

لغات نزدیک brood

پیشنهاد بهبود معانی