با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Brush

brʌʃ brʌʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    brushed
  • شکل سوم:

    brushed
  • سوم شخص مفرد:

    brushes
  • وجه وصفی حال:

    brushing
  • شکل جمع:

    brushes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
برس، قلم‌مو، فرچه (که از آن برای صاف کردن موها یا تمیز کردن اشیا یا رنگ‌آمیزی و غیره استفاده می‌شوند)
- a soft brush
- برس نرم
- hairbrush
- برس موی سر
- clothes brush
- برس (=پرزگیر) لباس
noun
انگلیسی بریتانیایی برس‌کاری (تمیز کردن با برس یا فرچه)
- Your shoes need a good brush.
- کفش‌هات یه برس‌کاری خوب می‌خواد.
- Give your hair a brush.
- یه برس به موهات بزن.
noun countable
لمس (سریع و سطحی)، تماس سطحی (معمولاً به‌صورت singular می‌آید)
- He felt the brush of her hand on his.
- لمس دستش را روی دست خود احساس کرد.
- a gentle brush
- لمس ملایم
noun uncountable
انگلیسی آمریکایی بوته‌زار، علف هرزه
- She walked through the brush.
- از میان بوته‌زار گذشت.
- The brush covered the entire hillside.
- بوته‌زار تمام دامنه‌ی تپه را پوشانده بود.
noun countable
جانورشناسی دم (قلم‌مویی) (به‌ویژه دم روباه)
- The fox had a beautiful brush.
- آن روباه دم زیبایی داشت.
- The brush of the fox brushed the ground as it ran.
- دم روباه هنگام دویدن زمین را جارو می‌کرد.
- brushtail possum
- صاریغ‌ دم‌قلم‌مویی
verb - intransitive verb - transitive
لمس کردن (سریع و سطحی یا از روی بی‌احتیاطی)
- Her lips gently brushed his cheek.
- لب‌هایش به‌آرامی گونه‌ی او را لمس کرد.
- The child's long hair brushed her mother's arm.
- موی بلند کودک بازوی مادرش را نوازش می‌داد.
verb - transitive
کنار زدن، پاک‌ کردن (با دست و غیره)
- Tears welled up in his eyes and he brushed them aside with his handkerchief.
- اشک در چشمانش جمع شد و او با دستمال آن را پاک کرد.
- My mother brushed away a tear.
- مادرم اشکش را پاک کرد.
- She brushed aside the hair from her eyes.
- موها را از جلو چشمانش کنار زد.
verb - transitive
برس زدن (چیزی)، مسواک زدن، شانه کردن، تمیز کردن (چیزی) (با برس)
- Brush your teeth after each meal.
- دندان‌های خود را پس از هر خوراک مسواک بزنید.
- Brush my hair, Petra, it feels so nice.
- پترا، موهام رو شونه کن، خیلی لذت‌بخشه.
- She was brushing her hair hastily.
- با شتاب موی خود را برس می‌زد.
noun countable
مواجهه، کشمکش، برخورد، رویارویی (کوتاه)
- a brush with the law
- برخورد کوتاه با قانون
- a brush with disaster
- مواجهه با فاجعه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد brush

  1. noun tool with bristles for cleaning
    Synonyms: besom, broom, hairbrush, mop, polisher, sweeper, toothbrush, waxer, whisk
  2. noun fight
    Synonyms: clash, conflict, confrontation, encounter, engagement, fracas, rub, run-in, scrap, set-to, skirmish, tap, touch, tussle
  3. noun scrappy bushes
    Synonyms: boscage, bracken, brushwood, chaparral, coppice, copse, cover, dingle, fern, gorse, grove, hedge, scrub, sedge, shrubbery, spinney, thicket, undergrowth, underwood
  4. verb touch lightly
    Synonyms: caress, contact, flick, glance, graze, kiss, scrape, shave, skim, smooth, stroke, sweep, tickle
  5. verb clean, prepare by whisking
    Synonyms: buff, clean, paint, polish, sweep, wash, whisk, wipe

Phrasal verbs

  • brush aside

    اهمیت ندادن، نادیده گرفتن، کنار گذاشتن، کم‌محلی کردن، بی‌توجهی کردن، از سر باز کردن، (در جدل‌ها و کشمکش‌های سیاسی) جارو کردن

  • brush down

    (باضربه‌های تند و سطحی) ماهوت پاک‌کن کشیدن

  • brush off

    از سر باز کردن، کم‌محلی کردن

  • brush up

    معلومات خود را تجدید کردن، دوره کردن، مرور کردن، دوباره خواندن

  • brush up on

    (تجدید یادگیری مطالبی که بخشی از آن‌ها ممکن است فراموش شده باشد) مرور کردن

Collocations

  • brush past

    (با مالش یا تماس بدنی سطحی) از کنار کسی یا چیزی رد شدن

  • carbon brush

    برق‌گیر، جاروبک کربن، زغال دینام

Idioms

ارجاع به لغت brush

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brush» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brush

لغات نزدیک brush

پیشنهاد بهبود معانی