امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Clean

kliːn kliːn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    cleaned
  • شکل سوم:

    cleaned
  • سوم‌شخص مفرد:

    cleans
  • وجه وصفی حال:

    cleaning
  • صفت تفضیلی:

    cleaner
  • صفت عالی:

    cleanest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
پاکیزه، عفیف، طاهر، تمیز، نظیف، سترده، مطهر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- cleaning liquid
- مایع تمیزکننده
- The room was spotlessly clean.
- اتاق تر و تمیز بود.
adjective
پاک، صاف، زلال، باطراوت، روشن
- a clean white shirt
- پیراهن پاک و سپید
- This soap cleans the stains.
- این صابون لکه‌ها را پاک می‌کند.
adjective
(از نظر اخلاقی) پاک، منزه، عاری از گناه
- She has always led a clean life.
- او همیشه پاک و معصوم زندگی کرده است.
adjective
(در مورد شوخی و بذله) با نزاکت
- a clean joke
- شوخی (جوک) با نزاکت
adjective
خوش قواره، خوش هیکل، متناسب
- a clean profile
- نیمرخ خوش‌فرم
adjective
صاف و ساده (و عاری از تزئینات درهم و پیچیده)
- clean architectural lines
- خطوط (و سطوح) ساده‌ی معماری
adjective
پر مهارت، تردست
- a clean stroke
- ضربه‌ای ماهرانه
adjective
(در مورد مجرا و لوله و غیره) باز، بند نیامده، عاری از گرفتگی
- a clean drain
- راه آب (یا زیر آب) باز
adjective
کامل، بی‌کم‌وکاست
- He made a clean sweep of the matches.
- او کلیه‌ی مسابقات را برد.
- I had clean forgotten.
- کاملاً فراموش کرده بودم.
adjective
عاری از خط خوردگی یا قلم زدگی، تمیز و خوانا
- a clean copy for the printer
- نسخه‌ی پاک‌نویس جهت (حروف‌چین) چاپخانه
adjective
(امریکا-خودمانی) غیر مسلح، بدون سلاح یا مواد مخدر (و سایر چیزهای غیر قانونی)، (در مورد اتهام) بی گناه
- The police searched him and found him clean.
- پلیس او را گشت و چیزی گیر نیاورد.
- a rough but clean contest
- مبارزه‌ی خشن ولی منصفانه
adjective
(مذهب) حلال، طیب
- Moslems and Jews do not consider pork clean.
- مسلمانان و یهودیان گوشت خوک را حلال نمی‌دانند.
adjective
(سگ، گربه و غیره) تربیت شده
- Cats are clean animals.
- گربه حیوان تمیزی است.
adjective
تازه، دست‌نخورده، مصرف نشده، (کاغذ) سفید، (لباس، ملافه) شسته
- to clean up past-due bills
- حل و فصل کردن بدهی‌های معوقه
- The ball went clean through the hoop.
- توپ درست از وسط حلقه گذشت.
verb - transitive
زدودن، منزه کردن، تنظیف کردن، پاک کردن، تمیز کردن
- Pari cleans the house every day.
- پری هر روز خانه را تمیز می‌کند.
verb - transitive
تصفیه کردن، درست کردن
verb - intransitive
تمیز شدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد clean

  1. adjective not dirty; uncluttered
    Synonyms:
    apple-pie order blank bright cleansed clear delicate dirtless elegant faultless flawless fresh graceful hygienic immaculate laundered neat neat as a button neat as a pin orderly pure sanitary shining simple snowy sparkling speckless spic and span spotless squeaky stainless taintless tidy trim unblemished unpolluted unsmudged unsoiled unspotted unstained unsullied untarnished vanilla washed well-kept white
    Antonyms:
    cluttered dirty filthy foul polluted stained tarnished
  1. adjective sterile
    Synonyms:
    antiseptic aseptic clarified decontaminated disinfected hygienic pure purified sanitary sterilized unadulterated uncontaminated uninfected unpolluted unsullied wholesome
    Antonyms:
    adulterated dirty impure unsterile
  1. adjective chaste, virtuous
    Synonyms:
    blameless crimeless decent exemplary faultless good guiltless honorable inculpable innocent modest moral respectable sinless undefiled unguilty unsullied upright wholesome
    Antonyms:
    besmirched defiled impure unchaste unvirtuous
  1. adjective precise, sharp
    Synonyms:
    clear clear-cut correct definite distinct legible neat plain readable simple trim uncluttered
    Antonyms:
    imprecise indefinite muddled
  1. adjective complete, thorough
    Synonyms:
    absolute conclusive decisive entire final perfect total unimpaired whole
    Antonyms:
    incomplete
  1. verb make undirty, uncluttered
    Synonyms:
    absterge bath bathe blot brush cauterize clarify cleanse clear the decks clear up deodorize depurate deterge disinfect do up dredge dust edulcorate elutriate erase expunge expurgate flush hackle launder lave mop neaten pick pick up polish purge purify rake rasp refine rinse rout out sanitize scald scour scrape scrub shake out shampoo soak soap sponge spruce up sterilize straighten up swab sweep tidy up vacuum wash whisk winnow wipe
    Antonyms:
    adulterate defile dirty foul soil stain

Phrasal verbs

  • clean out

    تمیز و مرتب کردن

    بی‌پول کردن، مفلس کردن

  • clean up

    خوب پاک کردن

    (از اعتیاد به الکل و مخدر و غیره) پاک شدن

    سود کلان کردن، پول هنگفت به دست آوردن

  • clean up after

    (بریز و بپاش دیگران را) نظافت کردن

  • clean up on

    (امریکا ـ عامیانه) شکست دادن، مغلوب کردن

Idioms

  • come clean

    (امریکا ـ عامیانه) اذعان کردن، اقرار کردن، راست گفتن

لغات هم‌خانواده clean

  • adjective
    clean

ارجاع به لغت clean

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «clean» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/clean

لغات نزدیک clean

پیشنهاد بهبود معانی