با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Cloy

klɔɪ klɔɪ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb
سیرکردن، بی‌رغبت کردن، بی‌میل شدن
- The wedding cake really cloyed me.
- کیک عروسی دلم را حسابی زد.
- cloyed
- زده، دل‌زده، بیزار
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cloy

  1. verb overfill
    Synonyms: disgust, fill, glut, gorge, jade, nauseate, pall, sate, satiate, satisfy, sicken, stall, stodge, suffice, surfeit, weary

ارجاع به لغت cloy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cloy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cloy

لغات نزدیک cloy

پیشنهاد بهبود معانی