امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Clumsy

ˈklʌmzi ˈklʌmzi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    clumsier
  • صفت عالی:

    clumsiest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
ناشی، ناشیانه، دست‌وپاچلفتی، خام‌دست، ناپخته، بی‌مهارت، سربه‌هوا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The meeting had been arranged clumsily.
- جلسه به‌طرز ناشیانه‌ای ترتیب داده شده بود.
- The clumsy waiter dropped a tray of glasses.
- پیشخدمت دست‌وپاچلفتی سینی لیوان را انداخت.
adjective
ناکارآمد، نامناسب، بدقلق، بدترکیب، بدقواره، بدریخت، بدشکل، بدقیافه
- a clumsy design
- طرح بدقواره
- Despite his best efforts, he couldn't seem to improve his clumsy handwriting.
- باوجود تمام تلاش‌هایش، به نظر نمی‌رسد که او بتواند دستخط بدشکلش را بهبود بخشد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد clumsy

  1. adjective not agile; awkward
    Synonyms:
    all thumbs blundering blunderous bulky bumbling bungling butterfingered clownish crude elephantine gauche gawkish gawky graceless ham-handed heavy heavy-handed helpless hulking ill-shaped incompetent inelegant inept inexperienced inexpert lubberly lumbering lumpish maladroit oafish ponderous splay stumbling unable unadept uncoordinated uncouth undexterous uneasy ungainly unhandy unskillful untactful untalented untoward unwieldy weedy
    Antonyms:
    adroit agile athletic clever coordinated couth dexterous expert graceful

ارجاع به لغت clumsy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «clumsy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/clumsy

لغات نزدیک clumsy

پیشنهاد بهبود معانی