امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Commotion

kəˈmoʊʃn kəˈməʊʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    commotions

معنی و نمونه‌جمله

noun
آشوب، اضطراب، جنبش، اغتشاش، هیاهو

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- All that commotion gave me a headache.
- از آن همه سرو صدا سرم درد گرفت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد commotion

  1. noun clamor, uproar
    Synonyms:
    ado agitation annoyance backwash ballyhoo bedlam big scene big stink brouhaha bustle clatter combustion confusion convulsion discomposure disquiet dither excitement ferment fermentation flap flurry furor fuss hell broke loose hubbub hurly-burly insurgence insurrection lather mutiny outcry pandemonium perturbation pother racket rebellion revolt riot rumpus stew stir to-do tumult turbulence upheaval uprising upset upturn vexation welter whirl
    Antonyms:
    calm calmness peace quiet quietude repose silence stillness tranquility

ارجاع به لغت commotion

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «commotion» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/commotion

لغات نزدیک commotion

پیشنهاد بهبود معانی