امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Detachment

dɪˈtætʃmənt dɪˈtætʃmənt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun
دسته، قسمت، جداسازی، تفکیک، کناره‌گیری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- the detachment of a leaf from a stem
- جدا‌شدگی برگ از ساقه
- retinal detachment
- جداشدگی شبکیه
- the detachment of five tanks to defend the bridge
- گسیل پنج تانک برای دفاع از پل
- a detachment of gunners
- واحد توپچی‌ها
- a medical detachment
- گروه پزشکان اعزامی
- He studied the problem with detachment and gave his views.
- او مسئله را با بی‌طرفی (بی‌گرایشی) بررسی کرد و نظر خود را داد.
- She spoke with an air of detachment.
- او با حالتی حاکی از بی‌علاقگی صحبت می‌کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد detachment

  1. noun disconnection
    Synonyms:
    disengagement disjoining dissolution disunion division divorce divorcement partition rupture separation severing split-up
    Antonyms:
    attachment combination connection linkage merger
  1. noun aloofness
    Synonyms:
    brown study coldness coolness disinterestedness dreaminess impartiality incuriosity indifference neutrality nonpartisanship objectivity preoccupation remoteness reverie unconcern woolgathering
    Antonyms:
    bias compassion interest kindness sympathy
  1. noun military troop
    Synonyms:
    army body detail division force organization party patrol special force squad task force troupe unit

لغات هم‌خانواده detachment

ارجاع به لغت detachment

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «detachment» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/detachment

لغات نزدیک detachment

پیشنهاد بهبود معانی