امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Disjointed

dɪsˈdʒɔɪntɪd dɪsˈdʒɔɪntɪd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
بیربط، گسیخته، متلاشی، در رفته، نامربوط

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- a disjointed society
- جامعه‌ی از هم گسیخته
- A disjointed cooked chicken.
- مرغ پخته‌ای که تکه‌تکه شده است.
- disjointed words
- واژه‌های نامربوط
- disjointed conversation
- مکالمه‌ی بی سر و ته
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disjointed

  1. adjective loose, disconnected
    Synonyms:
    aimless confused cool discontinuous disordered displaced disunited divided far-out fitful fuzzy inchoate incoherent incohesive irrational jumbled muddled out-of-it out-to-lunch rambling separated spaced-out spacey spasmodic split unattached unconnected unorganized
    Antonyms:
    coherent connected contiguous jointed ordered united

ارجاع به لغت disjointed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disjointed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disjointed

لغات نزدیک disjointed

پیشنهاد بهبود معانی