امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Eat

iːt iːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    ate
  • شکل سوم:

    eaten
  • سوم‌شخص مفرد:

    eats
  • وجه وصفی حال:

    eating

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A1
خوردن، مصرف کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Carnivores eat meat.
- گوشت‌خواران گوشت می‌خورند.
- I eat dinner at six.
- من ساعت شش شام می‌خورم.
- He ate himself sick.
- آن‌قدر خورد که مریض شد.
- What's eating Hassan?
- حسن چشه؟ (حسن چی‌اش می‌شود؟)
verb - transitive
تحلیل بردن، فرسایش دادن، از بین بردن
- Acids eat into iron.
- اسیدها آهن را می‌خورند.
- The chemical ate holes in my table.
- ماده‌ی شیمیایی میز مرا سوراخ‌سوراخ کرد.
- Waves keep eating away the shore.
- امواج مدام ساحل را فرسایش می‌دهند.
- the inheritance that was eaten up by debt
- میراثی که بدهی آن را از بین برد
- Rust had eaten right through the fenders.
- زنگ کاملاً گل‌گیرها را خورده (و سوراخ کرده) بود.
verb - intransitive
غذا خوردن
- He eats fast.
- او تند (غذا) می‌خورد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد eat

  1. verb consume food
    Synonyms:
    absorb attack banquet bite bolt break bread breakfast chew chow down cram devour digest dine dispatch dispose of fall to feast upon feed gobble up gorge gormandize graze have a bite have a meal have for ingest inhale lunch make pig of oneself masticate munch nibble nosh partake of peck at pick pig out polish off pork out put away ruminate scarf scoff snack sup swallow take food take in take nourishment wolf
  1. verb erode, wear away; use up
    Synonyms:
    bite condense corrode crumble decay decompose disappear disintegrate dissipate dissolve drain exhaust gnaw liquefy melt nibble rot run through rust spill squander vanish waste away
    Antonyms:
    build maintain preserve

Phrasal verbs

  • eat in

    در خانه خوراک خوردن (در برابر eat out)

  • eat through

    (زنگ یا اسید و غیره) خوردن

  • eat out

    بیرون غذا خوردن

    مؤاخذه‌ی شدید کردن، گوشمالی دادن

  • eat up

    تا انتها خوردن

    مصرف کردن

Idioms

  • eat like a horse

    پرخوری کردن، مثل گاو غذا خوردن، اشتهای خوبی داشتن

  • eat one's words

    حرف خود را پس گرفتن، گفته‌ی خود را انکار کردن

  • eat high on the hog

    مثل اشراف‌زاده‌ها زندگی کردن، لای پر قو زندگی کردن

  • eat humble pie

    شکر خوردن، به غلط کردن افتادن، پوزش خواستن، معذرت‌خواهی کردن، اشتباه خود را پذیرفتن، به اشتباه خود اعتراف کردن

ارجاع به لغت eat

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «eat» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/eat

لغات نزدیک eat

پیشنهاد بهبود معانی