امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Edge

edʒ edʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    edged
  • شکل سوم:

    edged
  • سوم‌شخص مفرد:

    edges
  • وجه وصفی حال:

    edging
  • شکل جمع:

    edges

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
کنار، کناره، لب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The children were playing at the water's edge.
- بچه‌ها کنار آب‌ بازی می‌کردند.
- The cat tiptoed along the edge of the table.
- گربه با نوک پنجه در امتداد کناره‌ی میز راه رفت.
noun countable B2
لبه (تیغ و چاقو و غیره)
- The blade's edge gleamed in the sunlight.
- لبه‌ی تیغ زیر نور خورشید برق می‌زد.
- Be careful not to touch the sharp edge.
- مراقب باشید که لبه‌ی تیز را لمس نکنید.
noun countable
مجازی لبه، مرز، آستانه، (در) شرف
- The world was driven to the edge of war.
- دنیا به آستانه‌ی جنگ کشانده شده بود.
- The economy is teetering on the edge of a recession.
- اقتصاد در لبه‌ی رکود است.
noun singular C2
امتیاز، برتری، مزیت
- His language skills gave him the edge over other candidates during the job interview.
- مهارت‌های زبانی او در طول مصاحبه‌ی شغلی باعث امتیاز او نسبت به سایر کاندیداها شد.
- The company's innovative technology gave them the edge over their competitors.
- فناوری نوآورانه‌ی این شرکت به آن‌ها نسبت به رقبای خود برتری داد.
noun uncountable
تندوتیزی (خشم اندک اما قابل توجه در صدای کسی)
- I could hear the edge in her voice as she sternly reprimanded her children.
- می‌توانستم تندوتیزی صدای او را بشنوم وقتی که فرزندانش را به‌شدت سرزنش می‌کرد.
- The edge to her tone made me feel uneasy.
- تندوتیزی لحنش باعث شد بی‌آرام شوم.
noun countable
ورزش ضربه با لبه (اشاره به ضربه به توپ با لبه‌ی چوب در کریکت)
- The inside edge saved the batsman from being bowled out.
- ضربه با لبه‌ی داخلی ضربه‌زننده را از حذف شدن نجات داد.
- The outside edge sent the ball flying towards the boundary.
- ضربه با لبه‌ی بیرونی، توپ را به‌سمت خارج از محدوده فرستاد.
verb - transitive
یواش‌یواش حرکت دادن، یواش‌یواش پیش بردن، کم‌کم جلو بردن (کسی یا چیزی)
- They carefully edged the furniture across the room.
- آن‌ها با احتیاط اثاثیه را در اتاق کم‌کم حرکت دادند.
- The workers edged the heavy machinery.
- کارگران ماشین‌آلات سنگین را یواش‌یواش پیش بردند.
noun countable B1
کنار، لبه، نبش، کناره
- He was standing on the edge of the precipice.
- او بر لبه‌ی پرتگاه ایستاده بود.
- The paper was yellow at the edges.
- حاشیه‌های (صفحه‌ی) کاغذ زرد شده بود.
verb - intransitive
کم‌کم پیش رفتن، کم‌کم جلو رفتن، به‌آهستگی حرکت کردن، با تأنی رفتن
- She edged her way to the window.
- با تأنی به طرف در رفت.
- The car edged forward in the traffic jam.
- ماشین در راه‌بندان کم‌کم جلو رفت.
verb - transitive
شکست دادن (با اختلاف کم) (اغلب با out می‌آید)
- He edged out his opponent six to five.
- رقیب را شش به پنج شکست داد.
- The swimmer edged out his competitor.
- این شناگر رقیبش را شکست داد.
verb - transitive
ورزش با لبه به ... ضربه زدن، ... را با لبه زدن (توپ) (با چوب) (در بازی کریکت)
- She expertly edged the ball.
- توپ را ماهرانه با لبه زد.
- The batsman tried to edge the ball.
- ضربه‌زننده سعی کرد با لبه به توپ ضربه بزند.
verb - transitive
ورزش یک‌وری کردن (اسکی)
- He edged his skis to slow down before the jump.
- پیش از پرش، اسکی‌هایش را یک‌وری کرد تا سرعتش را کم کند.
- I need to edge my skis to make a controlled stop.
- برای توقف کنترل‌شده باید اسکی‌هایم را یک‌وری کنم.
noun
تیزی، برندگی
- The sickle has no edge.
- داس تیز نیست.
- This knife has no edge.
- این چاق تیزی‌ای ندارد.
noun
اثربخشی
- The blunted edge of the legislation resulted in an increase in illegal activities.
- اثربخشی ضعیف این قانون منجر به افزایش فعالیت‌های غیرقانونی شد.
- The lawmakers failed to consider the blunted edge of the legislation.
- قانون‌گذاران نتوانستند اثربخشی ضعیف این قانون را در نظر بگیرند.
noun
تب‌وتاب، شورواشتیاق
- The old man has lost his edge.
- پیرمرد تب‌وتاب خود را از دست داده است.
- The dancer's edge was impressive.
- شورواشتیاق این رقصنده چشمگیر بود.
noun
نافذ بودن
- The speaker's argument lacked an edge, failing to convince the audience.
- استدلال سخنران نافذ نبود و نتوانست مخاطبان را متقاعد کند.
- Your argument lacked an age.
- استدلالت نافذ نبود.
noun
هندسه یال
- The edge of the pyramid was perfectly sharp.
- یال هرم کاملاً تیز بود.
- The edge of the pyramid cast a long shadow on the ground below.
- یال هرم سایه‌ی بلندی روی زمین زیر آن انداخت.
noun plural
نازک‌موی جلویی (موهای نازک کوتاهی که در امتداد خط موی فرد رشد می‌کنند)
- She decided to grow out her edges
- تصمیم گرفت نازک‌موی جلویی‌اش رشد کند.
- I need to touch up my edges with some gel before going out.
- باید قبل از بیرون رفتن با مقداری ژل، دستی به سر و روی نازک‌موی جلویی‌ام بکشم.
verb - transitive
لبه‌دار کردن
- He used a file to edge the metal piece.
- از سوهان برای لبه‌دار کردن این قطعه‌ی فلزی استفاده کرد.
- The artist carefully edged the pencil.
- هنرمند با دقت مداد را لبه‌دار (تیز) کرد.
- a sharp-edged knife
- چاقوی (لبه) تیز
verb - transitive
حاشیه‌دار کردن، حاشیه دادن، حاشیه گذاشتن برای، در حاشیه‌ی ... قرار داشتن
- She edged the curtain with lace.
- او به پرده حاشیه‌ی توری زد.
- A road edged with grass.
- جاده‌ای که حاشیه‌ی آن چمن‌کاری شده است.
- The tennis court was edged with grass.
- اطراف زمین تنیس چمن کاشته بودند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد edge

  1. noun border, outline
    Synonyms:
    bend berm bound boundary brim brink butt circumference contour corner crook crust curb end extremity frame fringe frontier hem hook ledge limb limit line lip margin molding mouth outskirt peak perimeter periphery point portal rim ring shore side skirt split strand term threshold tip trimming turn verge
    Antonyms:
    center inside interior middle surface
  1. noun advantage
    Synonyms:
    allowance ascendancy bulge dominance draw handicap head start lead odds start superiority upper hand vantage
    Antonyms:
    block disadvantage
  1. verb border, trim
    Synonyms:
    bind bound decorate fringe hem margin outline rim shape skirt surround verge
    Antonyms:
    center
  1. verb defeat narrowly
    Synonyms:
    creep ease inch infiltrate nose out sidle slip by slip past squeeze by squeeze past steal worm
    Antonyms:
    lose wallop
  1. verb sharpen
    Synonyms:
    file grind hone polish sharpen strop whet
    Antonyms:
    blunt dull thicken

Phrasal verbs

  • edge out

    چیرگی و پیروزی بر چیزی/کسی با اختلاف اندک و به‌زور

    (معمولاً بدون رضایت از موقعیت شغلی و مکانی) کنار گذاشته شدن

Collocations

  • bevelled edge

    لبه‌ی شیب‌دار، لبه‌ی پخ، لبه‌ی پخ‌دار

Idioms

  • on edge

    1- عصبی، ناراحت و دلخور، رنجیده 2- مشتاق، خواهان، بی‌تاب و بی‌قرار

  • set one's teeth on edge

    1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن، کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تخته‌سیاه) 3- برانگیختن، ناراحت کردن، آزردن

    2- (بسیار) ناراحت کردن، رنجه داشتن

  • on the ragged edge

    در شرف از دست دادن مشاعر یا خودداری یا شکیبایی و غیره

ارجاع به لغت edge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «edge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/edge

لغات نزدیک edge

پیشنهاد بهبود معانی