Explain
ɪkˈspleɪn
ɪkˈspleɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
-
گذشته‌ی ساده:
explained -
شکل سوم:
explained -
سوم‌شخص مفرد:
explains -
وجه وصفی حال:
explaining
معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
verb - transitive
A2
توضیح دادن، روشن کردن، با توضیح روشن کردن، شرح دادن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
- طرز کار یک موتور را توضیح دادن
- او قول داد که راز موفقیت خود را شرح بدهد.
- این شعر را برایم تفسیر کن!
verb - intransitive
توضیح دادن
مترادف و متضاد explain
-
verb make clear; give a reason forSynonyms:account for analyze annotate break down bring out clarify clear up construe decipher define demonstrate describe diagram disclose elucidate excuse explicate expound get across go into detail illustrate interpret justify make plain manifest paraphrase point out put across put in plain English rationalize read refine render resolve reveal set right solve spell out teach tell throw light upon translate unfold unravel untangleAntonyms:be vague complicate confuse mystify obscure perplex
Phrasal verbs
-
توجیه کردن، بهانه آوردن، (اشتباه و غیره‌ی خود را) کم‌اهمیت جلوه دادن
Collocations
-
1- منظور خود را بیان کردن 2- اعمال خود را توجیه کردن
لغات هم‌خانواده explain
-
nounexplaining, explanation
-
adjectiveunexplained, explanatory, explicable
-
verb - transitiveexplain
-
adverbinexplicably
ارجاع به لغت explain
از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوه‌ی رفرنس‌دهی:
کپی
معنی لغت «explain» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/explain
لغات نزدیک explain
- - expired
- - expiry
- - explain
- - explain away
- - explain oneself