امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Explaining

ɪkˈspleɪnɪŋ ɪkˈspleɪnɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    explained
  • شکل سوم:

    explained
  • سوم‌شخص مفرد:

    explains

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable
توضیح، شرح، تبیین

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- You'll have a lot of explaining to do when your dad finds out what happened.
- وقتی پدرت بفهمد چه اتفاقی افتاده است، باید توضیحات زیادی برای ارائه داشته باشی.
- You've got some explaining to do!
- باید توضیح بدهی.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد explaining

  1. verb Serve as a reason or cause or justification of
    Synonyms:
    excusing rationalizing justifying
  1. verb Make plain and comprehensible
    Synonyms:
    explicating interpreting expounding manifesting elucidating resolving annotating simplifying deciphering unfolding unravelling rationalizing justifying defining paraphrasing revealing translating illustrating construing solving emphasizing articulating rephrasing restating describing untangling expatiating illuminating expanding disentangling clarifying elaborating rendering dilating reading refining telling demonstrating disclosing teaching amplifying
    Antonyms:
    confusing confounding mystifying perplexing complicating puzzling obscuring
  1. verb To find a solution for
    Synonyms:
    unravelling solving resolving deciphering

لغات هم‌خانواده explaining

ارجاع به لغت explaining

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «explaining» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/explaining

لغات نزدیک explaining

پیشنهاد بهبود معانی