امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Fifty

    ˈfɪfti ˈfɪfti
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      fifties

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    noun A2
    پنجاه

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    - fifty dollars
    - پنجاه دلار
    - a fifty-day trip
    - سفر پنجاه روزه
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد fifty

    1. noun A United States bill worth 50 dollars
      Synonyms: quinquagenarian, 50, fifty dollar bill, l
    2. adjective Being ten more than forty
      Synonyms: quinquagenarian, 50, l

    Collocations

    • the fifties

      سال‌های پنجاه (مثلا از 1850 تا 1859 یا از 1950 تا 1959)

    ارجاع به لغت fifty

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «fifty» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fifty

    لغات نزدیک fifty

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند