امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Hasten

ˈheɪsn ˈheɪsn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    hastened
  • شکل سوم:

    hastened
  • سوم‌شخص مفرد:

    hastens
  • وجه وصفی حال:

    hastening

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb verb - transitive
تسریع کردن، شتاباندن، شتافتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He hastened his steps.
- او گام‌های خود را تندتر کرد.
- Nadder hastened toward Shiraz to face the enemy.
- نادر برای مقابله با دشمن به شیراز شتافت.
- Since she was missing her husband, she hastened her return.
- چون برای شوهرش دلتنگ شده بود بازگشت خود را تسریع کرد./ ازآنجایی‌که دلش برای شوهرش تنگ شده بود، سریع بازگشت.
- She hastened so much that she burned the food.
- او آن‌قدر عجله کرد که غذا را سوزاند.
- he hastened to add (that) ...
- او با عجله اضافه کرد که ...، او به سرعت افزود که ...
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hasten

  1. verb speed something; hurry
    Synonyms:
    accelerate advance bolt bound burn bustle clip cover ground dash dispatch expedite express flee fly gallop get cracking get the lead out goad haste hie hustle leap make haste make tracks move quickly not lose a minute pace plunge precipitate press push quicken race run rush scamper scoot scurry scuttle shake a leg skip sprint spurt step on it step up take wing tear trot urge waste no time whip around
    Antonyms:
    go slow lag linger loiter procrastinate rest tarry

ارجاع به لغت hasten

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hasten» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hasten

لغات نزدیک hasten

پیشنهاد بهبود معانی