امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Hear

hɪr hɪə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    heard
  • شکل سوم:

    heard
  • وجه وصفی حال:

    hearing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A1
شنیدن (هرنوع صدایی به‌صورت غیرارادی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He didn't hear me.
- او (صدای) مرا نشنید.
- His singing could be heard from afar.
- آواز او از دور شنیده می‌شد.
verb - transitive
گوش کردن، گوش دادن به، توجه کردن (به وسیله‌ی گوش کردن یا شنیدن)
- Please hear what I have to say!
- لطفاً به حرف‌هایم گوش بدهید!
- I went to hear her speak.
- رفتم که نطق او را گوش کنم.
- Please hear him out!
- لطفاً بگذارید حرفش را بزند!
- to hear a child's lessons
- به درس پس دادن شاگرد گوش کردن
verb - transitive
حضور داشتن (و گوش کردن)
- to hear a concert
- در کنسرتی حضور داشتن
- to hear mass
- در مراسم عشای ربانی شرکت کردن
verb - transitive
خبر داشتن
- I haven't heard from him in two months.
- دو ماه است از او خبری ندارم.
- I came as soon as I heard.
- تا خبردار شدم آمدم.
- I heard she is sick.
- خبر یافتم که مریض است.
- I always hear the latest rumors from him.
- همیشه آخرین شایعات را از او می‌شنوم.
verb - transitive
رسیدگی کردن، دادرسی کردن
- a formal hearing of the complaints received against her
- گزارش رسمی شکایات رسیده علیه او
- to hear a case
- به دعوی حقوقی رسیدگی کردن
verb - transitive
شنیدن (شهادت در دادگاه)
- Now the court will hear your testimony.
- اکنون دادگاه شهادت شما را استماع خواهد کرد.
verb - transitive
درک کردن، فهمیدن
- I hear you.
- تو را درک می‌کنم (می‌فهمم).
- I hate this job, do you hear?
- من از این کار بیزارم، فهمیدی؟
verb - intransitive
شنوا بودن، شنوایی (سامعه) داشتن
- He can't hear at all, poor fellow!
- بیچاره اصلاً نمی‌شنود!
verb - intransitive
پذیرفتن، اطاعت کردن
- Hear my plea!
- استدعای مرا برآورده کن!
- Write it, or else you'll hear from me!
- بنویس. والا هر چه ببینی از چشم خودت دیده‌ای!
- You mustn't pay; no, I won't hear of it!
- شما نباید پول بدهید، نه اصلاً نمی‌گذارم!
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hear

  1. verb detect by perceiving sound
    Synonyms:
    apprehend attend auscultate be all ears become aware catch descry devour eavesdrop get get an earful get wind of give an audience to give attention give ears hark hearken heed listen make out overhear pick up read strain take in
  1. verb become aware of information
    Synonyms:
    apperceive ascertain be advised be informed be led to believe be told of catch catch on descry determine discover find out gather get the picture get wind of get wise to glean have on good authority learn pick up receive see tumble understand unearth
    Antonyms:
    ignore

Phrasal verbs

  • hear from

    1- (از طریق نامه یا تلفن و غیره) خبر داشتن از، در تماس بودن

    2- انتقاد شدن، مورد تنبیه قرار گرفتن

Idioms

  • hear! hear!

    (نشان تحسین حضار) احسنت! احسنت!

  • hear tell

    (محلی) خبردار شدن، خبر یافتن، آگاه شدن

  • not hear of

    اجازه ندادن، مسموع ندانستن، مورد بررسی قرار ندادن

لغات هم‌خانواده hear

ارجاع به لغت hear

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hear» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hear

لغات نزدیک hear

پیشنهاد بهبود معانی