با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Imputed

آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
(پیش از محاسبه و برآورد به‌طور دقیق) ادعاشده، مفروض، فرضی، نسبت‌داده‌شده، انتسابی، تخمینی
- the imputed values
- ارزش‌های فرضی
- the imputed cost of home ownership
- هزینه‌ی تخمینی مالکیت خانه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد imputed

  1. adjective supposed
    Synonyms: claimed, charged, accused, likely

ارجاع به لغت imputed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «imputed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/imputed

لغات نزدیک imputed

پیشنهاد بهبود معانی