با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

In

ɪn ɪn
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

in در معنای بیست‌وششم مخفف لغت inch است.

IN در معنای بیست‌ونهم مخفف لغت Indiana است.

in در معنای سی‌وپنجم مخفف لغت inlet است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

preposition A1
در، توی (بیانگر مکان)، روی (تختخواب و غیره)
- in the room
- در اتاق
- He was forced to stay in for a day.
- مجبور شد یک روز در داخل (خانه) بماند.
preposition
داخل، در، درون، توی (چیزی)
- Come in!
- داخل شوید!
- She poured the milk in the glass.
- شیر را داخل لیوان ریخت.
- I threw her in the swimming pool.
- او را در استخر انداختم.
preposition A2
در (بیانگر بخشی از چیزی)
- There was too many spelling mistakes in her writing.
- اشتباه‌های املایی بسیار زیادی در نوشتار او وجود داشت.
- What does he look for in a relationship?
- او در یک رابطه به‌دنبال چه چیزی است؟
preposition A1
در (بیانگر زمان)
- We're going to Kurdistan in April.
- ما در آوریل به کُردستان می‌رویم.
- I started working here in 2022.
- من در سال ۲۰۲۲ اینجا کارم را شروع کردم.
preposition A2
در، ظرفِ (بیانگر مدت)، تا (زمان) دیگر، پس از (زمان)
- I can finish this task in 10 minutes.
- من می‌توانم این کار را در ده دقیقه تمام کنم.
- Please submit your report in a week.
- لطفاً ظرف یک هفته گزارش خود را ارسال کنید.
- done in a day
- انجام شده در یک روز
- I will return in one hour.
- تا یک ساعت دیگر برخواهم گشت.
preposition B1
در (بیانگر وضعیت و حالت)
- He's living in luxury in the south of Iran.
- او در شمال ایران در رفاه زندگی می‌کند.
- You're in great danger.
- ما در خطر بزرگی هستیم.
preposition B2
به، با (بیانگر بیان یا نوشتار)
- We spoke in Kurdish the whole time.
- ما در تمام مدت به کُردی صحبت می‌کردیم.
- She paints in oil.
- او با رنگ روغن نقاشی می‌کند.
preposition B2
در (برای اشاره به چیزی که در نتیجه‌ی چیز دیگری انجام می‌شود استفاده می‌شود)
- In response to their request, I provided them with a detailed report.
- در پاسخ به درخواستشان گزارش مفصلی به آن‌ها ارائه کردم.
- His silence was his in reply to their incessant questions.
- سکوتش در پاسخ به پرسش‌های بی‌وقفه‌ی آنان بود.
preposition B1
در، به (بیانگر نحوه‌ی چیدمان یا تقسیم اشیا یا افراد)
- The desks were arranged in rows of twelve.
- میزها در ردیف‌های دوازده‌تایی چیده شده بودند.
- The books are arranged in alphabetical order on the shelf.
- کتاب‌ها به‌ ترتیب حروف الفبا در قفسه چیده شده‌اند.
preposition
در (برای اشاره به سن کسی یا دمای هوا به‌طور تقریبی)
- In her early twenties, Sarah started her own business.
- سارا در اوایل دهه‌ی دوم زندگی‌اش کسب‌وکار خود را راه‌اندازی کرد.
- Temperatures will remain in the thirties all week long.
- دما در تمام هفته حدود سی و خورده‌ای [درجه] خواهد بود.
preposition B1
در (درگیر یا مرتبط با یک موضوع یا فعالیت خاص)، در کارِ (بیانگر اشتغال و فعالیت)
- a degree in linguistics
- مدرک زبان‌شناسی
- advances in nature science
- پیشرفت‌هایی در علوم طبیعی
- He is in medicine.
- او در کار پزشکی است.
preposition B1
پوشاک در، با (بیانگر پوشش)
- I always feel comfortable in my favorite pair of jeans.
- همیشه در شلوار جین محبوبم احساس راحتی می‌کنم.
- You look nice in red (= red clothes).
- در لباس قرمز زیبا به نظر می‌رسی.
preposition
از (بیانگر نسبت)
- One in ten will fail.
- از هر ده نفر یکی مردود خواهد شد.
- The study found that one in twelve people have a fear of flying.
- این مطالعه نشان داد که از هر دوازده نفر یک نفر از پرواز ترس دارد.
preposition
از (برای نشان دادن اینکه کدام ویژگی یا بخشی از یک شخص یا چیز در حال توصیف است)
- The old version was bad in every respect.
- نسخه‌ی قدیمی از هر نظر بد بود.
- He's deaf in his right ear.
- از [ناحیه‌ی] گوش راستش ناشنوا است.
preposition
با (پس از آن شکل ingدار فعل می‌آید)
- In refusing to apologize, he damaged his relationship with his friend.
- با امتناع از عذرخواهی، به رابطه‌اش با دوستش آسیب زد.
- In refusing to compromise, the negotiations reached a stalemate.
- با امتناع از مصالحه، مذاکرات به بن‌بست رسید.
adverb A2
به داخل، داخل (از بیرون)
- Could you bring the bags in for me?
- آیا می‌توانید کیسه‌ها را برای من به داخل بیاورید؟
- She brought her furniture in.
- اثاثیه‌اش را به داخل برد.
adverb B1
در ... بودن، تشریف داشتن (خانه یا محل کار)
- Mr. Brown isn't in this week.
- آقای براون این هفته نیست.
- He is in today.
- امروز تشریف دارد.
adverb
بودن، داشتن (چیزی درون چیزی دیگر)
- She has been shut in all day.
- کل روز محبوس بود.
- Has the soup got any pepper in?
- آیا سوپ فلفل دارد؟
adverb B2
سفر رسیدن
- What time is Susan's flight due in?
- پرواز سوزان کی می‌رسد؟
- Our flight will due in this morning.
- پرواز ما امروز صبح می‌رسد.
adverb B2
تحویل دادن (چیزی) (به مقام رسمی تا او آن را بخواند)
- She handed in the report just in time.
- او گزارش را به‌موقع تحویل داد.
- Get your application in by the end of the day.
- درخواست خود را تا پایان روز تحویل دهید.
adverb
رسیدن، وارد شدن (به ساحل یا بندر)
- We stood watching the boat come in.
- ما ایستاده بودیم و رسیدن قایق را تماشا می‌کردیم.
- The tide comes in quickly.
- جزرومد به‌سرعت می‌رسد.
adverb
برای اشاره به فعالیتی استفاده می‌شود که چیزی را کامل می‌کند
- Let me pencil something in for tomorrow's meeting.
- بگذارید برای جلسه‌ی فردا چیزی را آماده بنویسم.
- She finished the text, but the pictures will have to be pasted in later.
- او متن را تمام کرد اما عکس‌ها باید بعداً اضافه شوند.
adverb
ورزش داخل بودن، توی زمین بودن (توپ) (در تنیس و بدمینتون و غیره)
- The ball was in.
- توپ داخل بود.
- The referee signaled that the ball was in.
- داور نشان داد که توپ توی زمین است.
adverb
ورزش نوبت (برای زدن توپ)
- Who's in next for your team?
- نوبت بعدی تیم شما چه کسی است؟
- His team was going in to bat.
- برای زدن توپ نوبت تیم او بود.
adjective informal
مد، باب، رایج
- Short skirts are in.
- دامن کوتاه مد است.
- She always wears the most in clothes.
- او همیشه باب‌ترین لباس‌ها را می‌پوشد.
abbreviation noun countable
اینچ (واحد طول)
- The tailor carefully stitched each in of the fabric together.
- خیاط هر اینچ پارچه را با دقت به هم می‌دوخت.
- She only missed the gold medal in the high jump by an in.
- او فقط به خاطر یک اینچ مدال طلا در پرش ارتفاع را از دست داد.
prefix
نا-، بی-، بدون (پیش از l می‌شود: -il، پیش از b و m و p می‌شود: -im، پیش از rمی‌شود: -ir)
- The painting looked incomplete.
- نقاشی ناقص به نظر می‌رسید.
- The irregular shape of the cloud caught everyone's attention.
- شکل نامنظم ابر توجه همه را به خود جلب کرد.
adjective
پزشکی داخل بینی
- The doctor prescribed an IN medication for my sinus infection.
- دکتر برای عفونت سینوسی من داروی داخل بینی را تجویز کرد.
- The IN spray cleared up my stuffy nose in no time.
- افشانه‌ی داخل بینی در کمترین زمان گرفتگی بینی من را برطرف کرد.
abbreviation
جغرافیا ایندیانا (ایالتی در ایالات متحده‌ی آمریکا)
- My friend lives in IN.
- دوستم در ایندیانا زندگی می‌کند.
- The package was shipped to the recipient's address in IN.
- بسته به آدرس گیرنده در ایندیانا ارسال شد.
suffix
(اسم‌ساز) برای تشکیل اسمی استفاده می‌شود که فعالیتی را توصیف می‌کند که افراد زیادی در آن شرکت می‌کنند
- The teach-in on climate change was well-attended by students and faculty.
- دانشجویان و استادان از نشست آموزشی تغییرات اقلیمی استقبال خوبی کردند.
- The phone-in contest attracted hundreds of participants eager to win the grand prize.
- این مسابقه‌ی تلفنی صدها شرکت‌کننده که مشتاق بردن جایزه‌ی بزرگ بودند، به خود جذب کرد.
adjective
داخلی، درونی
- I prefer the in part of the cake.
- بخش داخلی کیک را ترجیح می‌دهم.
- the in part of the apple
- قسمت درونی سیب
adjective
سیاست حاکم (اشاره به حزبی که قدرت را در دست دارد)
- The in party won the election.
- حزب حاکم انتخابات را برد.
- Are you going to vote for the in party?
- آیا به حزب حاکم رأی می‌دهی؟
adjective
ورودی
- The in train approached the platform with a loud rumble.
- قطار ورودی با صدای بلندی به سکو نزدیک شد.
- The in ship docked at the port.
- کشتی ورودی در بندر پهلو گرفت.
noun countable
کسی که قدرت را در دست دارد
- The in have the ability to shape the nation's future.
- کسانی که قدرت را در دست دارند این توانایی را دارند که آینده‌ی کشور را شکل دهند.
- It's not easy to gain access to the ins.
- دسترسی به کسانی که قدرت را در دست دارند، آسان نیست.
abbreviation
جغرافیا خلیج کوچک، خلیجک
- The boat glided smoothly through the in.
- قایق به‌آرامی از خلیج کوچک عبور کرد.
- The boat approached the in.
- قایق به خلیجک نزدیک شد.
symbol
شیمی ایندیم (In)
- In is a soft, malleable metal.
- ایندیم فلزی نرم و چکش‌خوار است.
- The price of In has been steadily increasing due to high demand.
- قیمت ایندیم به دلیل تقاضای بالا به‌طور پیوسته در حال افزایش است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد in

  1. adjective Within
    Synonyms: inside, surrounded by, in the midst of, within the boundaries of, in the area of, within the time of, concerning the subject of, as a part of, inside of, enclosed in, protected by, hold a grudge against, wish to harm, be out to destroy, detest
  2. Into
    Synonyms: to the center of, into the midst of, in the direction of, within the extent of, under, near, against
  3. While engaged in
    Synonyms: in the act of, during the process of, while occupied with
  4. In favor
    Synonyms: stylish, popular, in vogue
  5. A unit of length equal to one twelfth of a foot
    Synonyms: indium, inch, atomic number 49
  6. noun A state in midwestern United States
    Synonyms: indiana, hoosier-state
  7. adverb To or toward the inside of
    Synonyms: inwards, herein, inward, therein
  8. adjective Concerned with or attuned to the latest fashions:
    Synonyms: fashionable

Phrasal verbs

  • send in

    فرستادن، رهسپار کردن

    (در حین مسابقه بازیکنی را) وارد مسابقه کردن، به زمین فرستادن

  • lie in

    (بیشتر از حد معمول) در بستر بودن، در رختخواب ماندن

    قرار داشتن، وجود داشتن، بودن، نهفته بودن، به‌خاطر چیزی بودن

  • step in

    میانجی شدن، پا در میانی کردن

    بازدید مختصر و کوتاهی کردن

  • chip in

    شرکت کردن، همکاری کردن، کمک کردن

  • kick in

    مشارکت کردن، شرکت کردن، سهیم شدن

    اثر کردن، عمل کردن

    مردن

  • swear in

    با سوگند به شغلی وارد کردن، با مراسم تحلیف به کاری گماشتن

  • weigh in

    وزن شدن، وزن‌کشی کردن (در مسابقات و...)

    در بحث شرکت کردن، اظهارنظر کردن، نظر دادن، مداخله کردن، دلیل آوردن، استدلال کردن

  • break in

    به‌ زور یا خلاف مقررات وارد جایی شدن، شکستن و به‌ زور داخل شدن

    وارد کاری شدن، کاری را شروع کردن

    مختل کردن، اختلال ایجاد کردن، مداخله کردن، در حرف کسی پریدن، در گفت‌وگوی کسی پریدن

    عادت دادن، عادت کردن (کفش و غیره)

  • roll in

    گرد آمدن، ظاهر شدن

    با تاخیر رسیدن

  • shut in

    محاصره کردن، دور (چیزی را) گرفتن، احاطه کردن

    مسدود کردن، بستن

  • pull in

    جلوگیری کردن، مانع شدن، مهار کردن

    دستگیر کردن، توقیف کردن

    به داخل کشیدن، به دست آوردن، جذب کردن

    (اتومبیل یا قطار) رسیدن

  • chime in

    شرکت کردن در بحث

  • listen in

    استراق سمع کردن

  • fill in

    باخبر کردن، مطلع کردن، آگاه کردن، در جریان گذاشتن

    پر کردن (فرم و غیره)، تکمیل کردن (در جای خالی در فرم و غیره)

    جای کسی را پر کردن، جایگزین شدن، جانشین شدن (موقتاً)

  • log in

    وارد شدن به سیستم، به حساب کاربری وارد شدن

  • drop in

    سرزده به جایی رفتن، بی‌خبر رفتن

  • put in

    درخواست دادن، پیشنهاد کردن، درخواست را تسلیم کردن

    وقت صرف کردن، وقت گذاشتن

    (دادخواست و شکایت) به ثبت رساندن

    نصب کردن، کار گذاشتن

    مداخله کردن، حرف کسی را قطع کردن، توی حرف کسی پریدن

    (گیاه و نهال) کاشتن

  • trade in

    مبادله کردن

  • tie in

    پیوند داشتن، رابطه داشتن، بستگی داشتن

  • bring in

    کسب کردن، به دست آوردن، عاید کردن

  • give in

    تسلیم شدن، دست برداشتن

    تسلیم کردن، دادن، ارائه دادن

    شکست را پذیرفتن، تسلیم شدن

  • plug in

    (دوشاخه و غیره) به پریز زدن، وصل کردن، به برق زدن

  • pitch in

    همکاری کردن

  • stand in

    جایگزین کسی شدن، جانشین کسی شدن، به جای کسی رفتن، به نیابت کسی عمل کردن، از سوی کسی عمل کردن

  • call in

    (پول یا اوراق بهادار و غیره را) از گردش خارج کردن، جمع‌آوری کردن

    (برای کمک یا مشورت) احضار کردن، فراخواندن

    تلفن کردن

  • come in

    وارد شدن (به اتاق یا ساختمان)

    رسیدن، آمدن (به یک نقطه‌ی خاص) (اتوبوس و قطار و هواپیما و غیره)

    موجود شدن، آمدن (به بازار)، در دسترس قرار گرفتن (محصول)

    اعمال شدن (قانون و دستورالعمل و غیره)

    مد شدن، متداول شدن

    رسیدن، دریافت شدن (خبر و اطلاعات و غیره)

    به دست آمدن، حاصل شدن، درآمدن (پول و غیره)

    وارد شدن

    نفر ... شدن، رتبه‌ی ... را به دست آوردن، به مقام ... رسیدن (رقابت و مسابقه)

    وارد شدن (شروع نواختن یا آواز خواندن به عنوان بخشی از یک قطعه‌ی موسیقی برای اولین بار یا پس از مکث)

    بالا آمدن (آب)

  • fall in with

    اتفاقی ملاقات کردن، برخوردن به

    موافق بودن، هم‌رای بودن

  • get in

    (حقیقی یا مجازی) وارد شدن، داخل شدن

    عضویت در مدرسه‌ی گزینشی

    انتخاب شدن برای شغل

  • get in with

    درگیر یا وابسته شدن به چیزی

  • get taken in

    گول خوردن

    به طور غیررسمی به فرزندی پذیرفته شدن

  • give in to

    تسلیم شدن، واگذار کردن

    سخت نکوهش یا تنبیه کردن

  • go in

    وارد شدن

    از دیده پنهان شدن (خورشید) (به دلیل پوشانده شدن توسط ابرها)

    فهمیدن، در مغز کسی رفتن

  • go in for

    دفاع کردن، طرفداری کردن

    دوست داشتن، علاقه داشتن

    امتحان دادن، وارد رقابت شدن

    انتخاب کردن شغل

  • sit in

    تحصن کردن، بست نشستن

    حضور داشتن

  • set in

    گنجاندن، جا دادن

    تثبیت شدن

  • sleep in

    (درمورد مستخدم و غیره) در محل کار خود جای خواب داشتن

    دیر از خواب برخاستن

  • lay in

    اندوختن، ذخیره کردن

  • cut in

    شروع به کار کردن

    (بدون رعایت حق تقدم) در مسیر اتومبیل دیگر وارد شدن

    منقطع کردن، مزاحم کار کسی شدن، توی حرف کسی دویدن

    سهیم کردن

  • drive-in

    وارد کردن، راندن

  • fade-in

    به‌تدریج ظاهر شدن، به‌تدریج ظاهر کردن، به‌تدریج روشن شدن، به‌تدریج روشن کردن، به‌تدریج پدید آمدن (تصویر و صحنه و غیره)، به‌تدریج بلند شدن، به‌تدریج بلند کردن (صدا)

  • ask in

    دعوت کردن از کسی برای داخل شدن به خانه

  • be in for

    چیز ناخوشایندی را پیش‌بینی کردن

    به خاطر جرمی زندانی شدن

  • be in on

    عضو بودن در گروهی کوچک که از رازی مطلع‌اند

  • come in for

    در معرض قرار گرفتن

  • come out in

    رنجور شدن

    حرف غیرمنتظره زدن

  • fall in

    فرو ریختن، پایین آمدن

    (نظام و ارتش) به خط شدن، صف بستن

    خاتمه دادن، به پایان رساندن

  • go in with

    وارد شدن، پیوستن، ملحق شدن

  • hold in

    خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن، در دل نگه‌ داشتن، بروز ندادن

  • jump in

    توی حرف کسی پریدن

  • keep in

    داخل نگه داشتن

  • let in

    اجازه‌ی ورود دادن

  • let in on

    فاش کردن

  • put in practice

    اجرا کردن، عملی کردن

  • run in

    (به‌ عنوان چیز اضافی) افزودن، شامل کردن، گنجاندن

    توقف کوتاه کردن

    بازداشت کردن

  • see in

    خوشامد گفتن

  • stand in for

    جانشین شدن، به نیابت کسی عمل کردن، از سوی کسی عمل کردن

  • take in

    راه دادن، پذیرفتن، پذیرا شدن

    کوتاه کردن لباس

    درک کردن، فهمیدن

    گول زدن، فریفتن، فریب دادن

  • take it out in

    غرامت گرفتن

  • throw in

    اشانتیون دادن، هدیه تبلیغاتی دادن

  • turn in

    وارد شدن، داخل شدن

    تحویل دادن، سپردن، دادن

    پس دادن، اعاده کردن

    به بستر رفتن

    خیانت کردن

  • walk in on

    سرزده وارد شدن

  • believe in

    (به وجود چیزی) اعتقاد داشتن، ایمان داشتن، باور داشتن، معتقد بودن

    (به درستی چیزی) اعتقاد داشتن، ایمان داشتن، باور داشتن، معتقد بودن

    اعتماد داشتن، باور داشتن

  • book in

    رزرو کردن، در دفتر هتل ثبت نام کردن و جا گرفتن

  • close in on

    جمع شدن، کوچک شدن

    رسیدن، نزدیک شدن

    به هدف نزدیک شدن

  • clock in

    (در کارخانه و اداره و غیره) ساعت شروع کار خود را ثبت کردن (با قرار دادن کارت در دستگاه کارت‌زنی)

    سنجیده شدن

  • count in

    وارد گروه کردن، به حساب آوردن، در لیست قرار دادن

  • do in

    خسته کردن

    فریب دادن، گول زدن

  • draw in

    جذب کردن

    ترغیب کردن

    نزدیک شدن

  • drink in

    جذب کردن، با اشتیاق پذیرفتن، به ضمیر خود وارد کردن

  • fit in

    سازگار بودن

    خود را وفق دادن

  • hand in

    تحویل دادن، دادن، تسلیم کردن، ارائه کردن

  • lock in

    سخت درگیر کاری بودن

  • phase in

    به‌تدریج استفاده کردن

  • read in

    خواندن اطلاعات ورودی (کامپیوتر)

  • rule in

    محتمل دانستن

  • settle in

    جا افتادن، خو گرفتن، عادت کردن، جاگیر شدن

    مستقر شدن، اسکان دادن، کمک کردن (برای جا افتادن)

  • show in

    کسی را به داخل اتاق راهنمایی کردن

  • sink in

    عمق موضوع را درک کردن

  • stay in

    در خانه ماندن

  • write in

    نامه نوشتن

    درج کردن، پر کردن

  • add in

    به حساب آوردن، افزودن بر

  • bid in

    (در حراج) پیشنهادی بالاتر از بالاترین پیشنهاد دادن

  • block in

    اتومبیل خود را جلو اتومبیل دیگر پارک کردن، راه ماشین دیگر را سد کردن

  • blow in

    (امریکا ـ عامیانه) وارد شدن، سر رسیدن

  • bound up in (or with)

    دارای تعلق خاطر به، ملزم به ایثارگری، عمیقا وابسته

  • bow out (or in)

    با تعظیم به بیرون (و درون) راهنمایی کردن

  • box in

    1- احاطه کردن، محبوس کردن 2- (در مسابقات دو و غیره) حریف را در تنگنا قرار دادن

  • break in on (or upon)

    1- مخل شدن، مزاحم شدن، سرزده وارد شدن 2- کلام کسی را قطع کردن

  • brick in

    با دیوار آجری محصور کردن، با آجر پر کردن

  • bulge in (or into)

    سرزده وارد شدن

  • bury oneself in

    جایگزین شدن، خود را دفن کردن در

  • butt in

    فضولی کردن، دخالت بی‌جا کردن، خود را وسط انداختن

  • buy in

    1- سهم (در چیزی) خریدن 2- (در حراج و مزایده) خریدن جنس توسط خود فروشنده (چون قیمتهای پیشنهادی کافی نیست) 3-(عامیانه) پول دادن (برای عضویت یا شرکت در کاری) 4- (برای روز مبادا) خریدن

  • cash in

    1- تبدیل به پول نقد کردن، نقد کردن 2- (عامیانه) مردن

  • cash in on

    بهره‌گیری کردن از، سود بردن از

  • cave in

    فروریختن، ریزش کردن (سقف و ساختمان و غیره)

    تسلیم شدن، تن دادن، موافقت کردن (تحت فشار)

  • chime in with

    رابطه‌ی منطقی داشتن، جور آمدن با

  • close in

    احاطه کردن، محاصره کردن، دورادور چیزی را گرفتن

  • color something in

    (تصویر سفید را با مداد رنگ و غیره) رنگی کردن

  • contract in

    به پیمان یا قراردادی پیوستن

  • cue in

    (در تئاتر) مکالمه یا موسیقی را (در لحظه‌ی خاصی) آغاز کردن

  • dangle before (or in front of) someone

    (به منظور وسوسه) چیزی را به کسی نشان دادن، چیزی را جلو کسی تکان دادن

  • dig in

    (سنگر یا جان‌پناه و غیره) کندن، حفاری کردن

    خوردن، (مجازاً) زدن توی رگ

    شروع به کار کردن

  • dig something into something (dig something in)

    کندن و با خاک آمیختن

  • dine in

    در منزل شام خوردن

  • dub in

    (فیلم و تلویزیون و غیره) صداگذاری کردن

  • eat in

    در خانه خوراک خوردن (در برابر eat out)

  • figure in

    افزودن بر، شامل کردن، به حساب آوردن

  • fold in

    (آشپزی) چیزی را به خوراک افزودن و آهسته به هم زدن (با قاشق)

  • get in (on)

    1- داخل شدن، وارد شدن 2- ملحق شدن یا کردن (به دسته یا کلوپی)، پیوستن به 3- صمیمی شدن با، رابطه‌ی نزدیک برقرار کردن با

  • to glass in

    دورادور چیزی را شیشه گرفتن، با شیشه‌ی جام پوشاندن

  • to glory in

    مفتخر بودن به، بالیدن به

  • hedge somebody in

    محدود کردن، احاطه کردن، دست‌وپاگیر شدن (برای کسی)

  • hem in (or about, around)

    1- محاصره کردن، دور چیزی را گرفتن

    2- محدود کردن، دست و بال کسی را بستن، بازداری کردن

  • home (in) on

    (به کمک حرارت یا با رادار و غیره) به سوی هدف راندن

  • horn in (on)

    فضولی کردن، دخالت بیجا کردن

  • indulge in

    تن‌پروری کردن، زیاده‌روی کردن، شور (کاری را) درآوردن، گزاف‌کاری کردن

  • join in

    شرکت کردن در، پیوستن به

  • keep in with (somebody)

    با کسی دوستی کردن، دوستی مصلحتی کردن

  • key(-)in

    (کامپیوتر ـ ورود اطلاعات از راه صفحه‌ی کلید) درون‌داد کلیدی، وارد کردن، بژنگان کردن

  • land up (in)

    (عامیانه) افتادن در، گرفتار شدن

  • live in

    در محل خدمت (یا پیش‌خدمتی) خود زیستن

  • look in (on)

    ملاقات کوتاه کردن، (به کسی) سر زدن

  • move in

    (به خانه یا دفتر جدید) نقل مکان کردن، اسباب‌کشی کردن

    پا میان گذاردن، مداخله کردن

  • move in on

    1- به منزل تازه اسباب‌کشی کردن، به محل جدید نقل مکان کردن 2- آماده‌ی در دست‌گیری زمام امور شدن

  • muster in (or out)

    به خدمت نظام فراخواندن (یا از خدمت نظام مرخص کردن)

  • nip in

    (انگلیس - عامیانه - رانندگی یا مسابقه) یک‌وری رفتن، قیقاج رفتن، جلوی کسی پیچیدن

  • pack something in (or into) something

    (در جای محدود) انباشتن، چپاندن، چپیدن

  • pack something in

    (عامیانه) ترک کردن، ول کردن، دست برداشتن

  • paint something in

    (داخل خطوط تصویر یا چیزی را) رنگ کردن، (تصویر سفید را) رنگی کردن

  • pipe in

    (با دستگاه الکترونیکی موسیقی و صدا را در تمام خانه) پراکندن، آوا رسانی کران

  • pop in

    سر زدن (به کسی یا جایی به‌طور کوتاه)

  • punch in

    1- (به‌ویژه کارخانه و کارگاه) ساعت شروع کار خود را ثبت کردن (با قرار دادن کارت در منگنه‌ی ساعتی) 2- (با فشردن دکمه‌ها اطلاعات را به کامپیوتر) خوراندن، پانچ کردن

  • put in for

    درخواست کردن، داوطلب شدن

  • rake in

    به‌سرعت مقدار زیادی از چیزی را گرد‌آوری کردن یا به دست‌آوردن

  • reel in

    1- دور قرقره (یا بوبین یا ماسوره) پیچیدن 2- ماهی گرفتن

  • rejoice in

    بهره‌مند شدن، داشتن

  • ring in (or out)

    1- (با مهر زدن یا punch کردن) ورود یا خروج خود را ثبت کردن 2- (با سلام و صلوات) آوردن (یا بردن)

  • rope in

    1- با کمند گرفتن 2- (عامیانه) با شیره مالی یا حیله به کاری واداشتن

  • round in

    (کشتیرانی) طنابها را به درون کشتی کشیدن

  • sack out (or in)

    (آمریکا - عامیانه) به رختخواب رفتن، به بستر رفتن

  • seal something in

    (با درزگیری و کیپ کردن و غیره) چیزی را در درون نگاه‌داشتن، حفظ کردن

  • show in (or out)

    به داخل (یا خارج از محلی) راهنمایی کردن

  • sign in (or out)

    هنگام آمدن (یا رفتن) دفتر را امضا کردن

  • sink in (or into) something

    خورد چیزی دادن، کاملاً آغشتن

  • snow somebody (or something) in (or up)

    در برف گیر افتادن یا گیر انداختن

  • sock in

    (امریکا) فرودگاه را بستن، هواپیما را زمین‌گیر کردن (معمولاً به‌دلیل هوای نامساعد)

  • stake up (or in)

    (با نرده یا چوب‌های فرو‌شده در زمین) مرزنمایی کردن، محصور کردن

  • stop over (or in)

    سرزدن به، به ملاقات کسی رفتن

  • suck in

    1- توکشیدن، توگرفتن

    2- (عامیانه) کلاه سر کسی گذاشتن، مغبون کردن

  • tip in

    (صحافی - نقشه یا جدول یا تصویر به داخل) کتاب چسباندن

  • trust in

    توکل کردن به، متکی بودن به، اعتماد کردن به

  • tuck in

    روی کسی پتو کشیدن

  • tune in

    1- (رادیو و تلویزیون) گرفتن، (روی ایستگاه یا موج به‌خصوص) میزان کردن

    2- (امریکا - عامیانه) آگاه کردن یا شدن، اهل حال کردن یا شدن

  • wait in

    (انگلیس - درانتظار کسی) در خانه ماندن

  • want in

    خواستار یا مایل به وارد شدن (به جا یا شغل و غیره) بودن

  • whip in

    گرد آوردن، جلسه تشکیل دادن (به‌ویژه توسط رئیس فراکسیون حزب در پارلمان)

  • work in (or into)

    1- داخل کردن، وارد (چیزی) کردن، (به‌تدریج) جا دادن، جاسازی کردن 2- (به‌تدریج) جا گرفتن یا داخل شدن

  • zero in

    1- (درجه‌ی صفر جنگ‌افزار را) تنظیم کردن، تیار کردن، قلق‌گیری کردن 2- هدف‌گیری کردن، نشانه رفتن (یا گرفتن)، واداشتن

  • result in

    منجر شدن، موجب شدن، ختم شدن، سبب شدن، باعث شدن

  • zoom in

    بزرگ‌نمایی کردن، زوم کردن، متمرکز شدن (با دوربین)

  • delight in

    لذت بردن از، خوش آمدن از، حال کردن با

  • barge in

    در نزده وارد شدن، سر خود را پایین انداختن و داخل رفتن، مزاحم شدن، سرزده رفتن

  • end in

    منتهی شدن، منجر شدن

  • break out in

    مشکل پوستی پیدا کردن (مثل خارش و جوش و غیره)

  • prejudice somebody against (or in favor of) somebody (or something)

    کسی را دچار پیش‌داوری علیه (یا له) کسی (یا چیزی) کردن

  • zero in on

    1- (جنگ‌افزار را) هدف‌گیری کردن، تنظیم کردن 2- (توجه و غیره را روی چیزی) متمرکز کردن

Collocations

  • in my opinion

    به عقیده‌ی من

    به نظر من

  • in that

    چون، زیرا، نظر به اینکه

  • in order that

    تا اینکه، برای اینکه

  • all in all

    همه چیز، جمعا، روی‌هم‌رفته

  • in posse

    بالقوه، ممکن، امکان‌پذیر

  • in arrear(s)

    انجام‌نشده، نکول‌شده، نکولی، معوق، عقب، پس‌افتاده / (انگلیس) پرداخت (حقوق و غیره) در آخر مدت نه پیشاپیش

  • in the ascendant

    در حال ترقی، طالع، در حال فرازش

  • in cahoots (with)

    همدست (با)، در تبانی (با)

  • in all likelihood

    به احتمال زیاد

  • in the long run

    در درازمدت، در طی زمان

  • in sync (or synch)

    1- هم‌زمان(با) 2- هم‌ساز، متوافق، هماهنگ(با)، جور

  • in waiting

    در خدمت (سلطان یاشخص اشرافی)، ملتزم رکاب

  • wanting in

    دارای کمبود، فاقد

  • get involved in

    درگیر شدن در، دچار شدن

  • in the affirmative

    موافق، همراه، با جواب مثبت، با آری گفتن

  • hold in abomination

    متنفر بودن (از)

  • in accord with

    (بر) طبق، به پیروی از

  • catch in the act (of)

    مچ کسی را گرفتن، حین ارتکاب جرم سر رسیدن

  • get in an act

    در کاری شرکت کردن، کار دیگری را تقلید کردن

  • in action

    فعال، در حال کار، در حال عمل

  • to be active (in)

    فعال بودن (در)، فعالیت داشتن (در)

  • in actuality

    در واقع، عملاً

  • in addition

    به‌علاوه، ضمناً، همچنین

  • in addition to

    علاوه بر این، به اضافه

  • in advance of

    جلوتر از، پیشرفته‌تر از

  • in this day and age

    در این دوره و زمانه

  • in the aggregate

    جمعاً، بر افزوده، همگی

  • in all

    روی‌هم‌رفته، در کل، در جمع

  • in any case

    به هر حال، در هرحال، به هر‌صورت

    به هرحال، در هر صورت، هرچه که باشد

  • arm in arm

    دست در دست، بازو در بازو

  • knights in armor

    جنگاوران زره پوشیده

  • to stand (or be) in awe of

    احساس بیم و احترام کردن (نسبت به)

  • (in) back of

    درعقب، در پشت، به سوی پشت

  • balance in hand

    موجودی

  • in the ballpark

    (امریکا ـ عامیانه) 1- (تخمین) نسبتاً دقیق 2- (تقریباً) مناسب

  • into (or in) the bargain

    به علاوه، اضافه بر قرارداد

  • in battery

    (در مورد توپ سنگین) توپ آماده برای آتش

  • in (or on) behalf of

    از سوی، به جانبداری از

  • in between

    در میان، در وسط، در وضع میانه، لای

  • be in (full) bloom

    شکوفا بودن، پرگل بودن، پرغنچه بودن

  • bottled in bond

    در بطری ریخته و انبارشده در انبارهای رسمی و متعهد (بیشتر در مورد ویسکی به کار می‌رود)

  • in bulk

    به‌طور عمده (در مقابل خرده‌فروشی)، بسته‌بندی نشده، به مقدار زیاد، قلمبه

  • burn a hole in something

    (در اثر سوختگی آتش یا اسید و غیره) چیزی را سوراخ کردن

  • in cabinet

    در جلسه‌ی کابینه

  • in capitals

    با حروف بزرگ

  • in case

    اگر، مبادا، چنانچه

  • in case of

    در صورت، اگر، در صورتی که

  • in that case

    در آن صورت، در آن مورد، در آن حالت

  • in (or for) a good cause

    بخاطر آرمانی نیکو، در راه کار خیر

  • give somebody in charge

    (انگلیس) تحویل پلیس دادن

  • in charge

    مسئول (کاری)، متصدی

  • in check

    مهار شده، تحت کنترل، تحت مراقبت

  • in chief

    رئیس، دارای بالاترین مقام، پیشگه، سر

  • in the same class (as)

    هم‌درجه، هم‌جور، از یک نوع یا طبقه، هم‌رده، هم‌ردیف

  • in commemoration of

    به یادبود، به خاطر بزرگداشت

  • in committee

    (به‌ویژه در مورد لایحه یا مصوبه) تحت مطالعه در کمیسیون

  • be in communication with

    در ارتباط بودن با...، در تماس بودن با...

  • in company of

    به همراه، همراه

  • in compliance with

    به پیروی از

  • in concert

    متفقا، با هماهنگی، با هم

  • in concert with (someone or something)

    در همکاری یا هماهنگی با (شخص یا چیزی)

  • in conclusion

    بالأخره، در خاتمه، در پایان

  • in concordance with

    در توافق با، در هماهنگی با، مطابق، طبق

  • confirm someone in his (or) her opinion

    کسی را در عقیده (و غیره‌ی) خود تقویت و تأیید کردن

  • in conflict (with)

    درگیر (با)، هم‌ستیز (با)، در تعارض (با)

  • in connection with

    در رابطه با، راجع به، درباره‌ی، در ارتباط با

  • in all conscience

    منصفانه، وجداناً، به هر دلیل (منطقی و معقول)

  • in consequence (of)

    در نتیجه‌ی، پیامد، در اثر (آن)

  • in consideration of

    1- به واسطه‌ی، به دلیل، به خاطر 2- در مقابل، در پاداش

  • in consonance with

    در توافق با، در هماهنگی با

  • (be) in contention for (or to)

    در رقابت (بودن برای)، هم‌چشمی کردن

  • contradiction in terms

    تناقض کلام، تناقض‌گویی

  • in contradiction with

    در تناقض با

  • in contradistinction to

    در مقابل، در مقایسه با، در تمایز با

  • by contrast, in contrast

    در مقابل، در عوض، از سوی دیگر

  • in the course of

    طی، در حین، به هنگام

  • appear in court

    در دادگاه حاضر شدن

  • in one's court

    1- (تنیس و بسکتبال و غیره) در نیمه‌ی زمین خود 2- در اختیار و کنترل شخصی

  • in curl

    فردار، فر زده

  • in custody

    در بازداشت، تحت توقیف

  • in danger

    در خطر، در معرض خطر

  • be in someone's debt

    مدیون کسی بودن

  • get into debt (be in debt)

    وامدار بودن، قرض داشتن، وام داشتن

  • in decline

    در حال کاهش، رو به کاهش، در حال نقصان

  • in deference to somebody

    به خاطر حرمت کسی، به ملاحظه‌ی کسی

  • in defiance of

    به سرپیچی از

  • take delight in doing something

    از انجام دادن کاری لذت بردن

  • in the depths of something

    در شور چیزی، در وسط یا بحبوحه‌ی چیزی

  • in detail

    جز به جز، مو به مو، به تفصیل

  • have (or find) difficulty in doing something

    در انجام کاری اشکال داشتن

  • in difficulty (or difficulties)

    در تنگنا (به‌ویژه از نظر مالی)، دست‌خوش گرفتاری، در مضیقه، دچار

  • discrimination against (or in favor of) someone

    تبعیض علیه (یا له) کسی

  • be in disgrace with

    از چشم افتادن، مغضوب بودن، مورد بی‌مهری بودن، رو سیاه بودن

  • in dispute

    قابل بحث، مورد بحث، مورد مذاکره، تحت بررسی

  • an airplane (or ship) in distress

    هواپیما (یا کشتی) دست‌خوش گیرودار (در معرض خطر)

  • (be) in doubt

    مورد شک بودن، معلوم نبودن، نامعلوم بودن

  • stand in dread of

    بیم داشتن از، هراسیدن از

  • in duplicate

    در دو نسخه، در دو رونوشت

  • in earnest

    1- جدی، بی‌شوخی

    2- مصممانه، بی‌رودربایستی

  • burn (or hang) in effigy

    هم‌تندیس کسی را سوزاندن (یا به دار زدن)

  • in the end

    1- در پایان 2- بالأخره، به هرحال

  • in english

    به انگلیسی

  • in plain english

    به انگلیسی ساده، به زبان ساده

  • in its entirety

    کلاً، به‌طور‌کامل، تماماً، سراپا، سراسر

  • in escrow

    در اسکرو (در اختیار شخص ثالث تا پس از انجام تعهد)

  • in essence

    در اصل، در کنه، اساساً، درکیاده

  • in the event

    (انگلیس) چنانچه، آن‌طور که پیداست (یا پیدا بود)، در واقع

  • in the event of

    درصورت

  • in the event that

    به این احتمال که، اگر چنین اتفاق بیفتد

  • in excess of

    بیش از، فزون بر، اضافه بر

  • in exchange

    در مقابل، دربرابر، به عوض، در تلافی

  • in exile

    1- تبعیدشده، تبعیدی، در هجرت 2- (در مورد دولت‌هایی که در خارج از کشور خود مستقر هستند) دور از میهن

  • live in exile

    در تبعید به سر بردن، دور از میهن زیستن

  • in view of the fact that

    نظر به اینکه

  • in faith

    راستی، براستی، درواقع، واقعاً

  • in good faith

    با حسن نیت، با قصد خوب، با صمیمیت، از روی نیت پاک

  • in so far as

    تاآنجا‌که، تا مقداری که

  • in fashion

    رایج، مد، رسم، باب

  • in favor

    مورد لطف، سوگلی، محبوب

  • in one's favor

    به سود کسی، به نفع کسی

  • in fear and trembling

    با ترس و لرز، در واهمه‌ی زیاد

  • in fear of one's life

    از ترس جان خود، از ترس مرگ

  • in fine fettle

    در وضع خوب، سر و مر و گنده، سر دماغ

  • study (or test) in the field

    در زمینه یا حوزه‌ی واقعی خود مورد آزمایش و بررسی قرار دادن

  • in file

    به صف، به ردیف، به ستون

  • flow in (or into) something

    به‌طورمداوم به درون چیزی جریان داشتن

  • in (or into) flower

    پر از گل، پرگل، شکوفا، گل‌دار

  • in foal (or with foal)

    (اسب و غیره) آبستن

  • in folio

    به شکل یا اندازه رحلی

  • in front of

    در جلو، پیشاپیش

  • in full

    1- به‌طورکامل (و خلاصه‌نشده)، تمام و کمال، بدون حذف و زدگی، مشروح 2- به مبلغ کامل، به میزان تمام

  • for (or in) fun

    به شوخی، از روی شوخی، به‌طور غیر‌عمدی، تفریحی

  • in a fury

    با نهایت خشم، با غیظ و اعراض

  • be in a fuss

    سراسیمه بودن، جوش‌زدن، کولی‌بازی درآوردن

  • in gala

    در لباس مهمانی رسمی

  • gallantry in action

    (ارتش) رشادت در عملیات رزمی

  • in gear

    وصل به دنده‌ی ماشین، توی دنده، آماده به کار

  • in general

    به‌طور‌کلی، معمولاً، غالباً، اکثراً

  • in the gross

    1- به‌طور عمده (به‌ویژه در مورد کالا)، به مقدار زیاد، عمده‌فروشی 2- به‌طور کلی (by the gross هم می‌گویند)

  • in half

    دونیم، (تقسیم‌شده به) نصفه‌ها، نیم‌نیم

  • hand in hand

    1- دست در دست

  • there is no harm in it

    ضرری ندارد، بی‌زیان است، چرا نه

  • in harmony (with)

    در هماهنگی(با)، در همدلی با

  • in double harness

    1- دو مهاره (اسبی که با اسب دیگر مال‌بندی شده‌است) 2- عیال‌وار، متأهل، شوهردار، زن دار 3- دو شغله، دو کاره، دارای دوکار

  • in harness

    1- (اسب) بسته‌شده به کالسکه (و غیره)، مال‌بندی شده، مشغول بارکشی 2- (مجازی) گرفتار، مشغول به کار روزمره

  • in harness with

    در همکاری با، هماهنگ با، سازوار با

  • in haste

    باعجله، شتابان

  • go down in history

    در تاریخ ذکر شدن

  • hold in honor

    محترم داشتن، بزرگداشت کردن

  • in honor to

    به افتخار (کسی)، برای بزرگداشت (کسی)

  • in the hope (that or of)

    به امید اینکه

  • in hospital

    (انگلیس) بستری در بیمارستان

  • in a hurry

    باعجله، باشتاب، به‌سرعت

  • in no hurry (not in a hurry)

    1- تأمل، درنگ، باتأنی، آهستگی 2- بی‌میل، بی‌اشتیاق

  • in the hush of the night

    در سکوت شب

  • in this instance

    در این مورد، در این حالت، در این موقعیت

  • feel (or have or show, or express) interest in something (or someone)

    نسبت به چیزی (یا کسی) احساس علاقه کردن (یا علاقه داشتن یا نشان دادن یا بیان کردن)

  • lose interest in

    کم‌علاقه شدن نسبت به

  • take interest in (something or someone)

    به (چیزی یا کسی) دلبستگی یا توجه داشتن

  • interfere in

    دخالت کردن در

  • be lacking in (something)

    کمبود داشتن، (چیزی را) کسر داشتن

  • in a lather

    مشتاق و دلواپس (به‌ویژه به‌خاطر کمبود وقت یا شتاب)

  • in leaf

    برگدار، پر برگ، برگ آورده، سبز و خرم

  • in league (with)

    هم‌پیمان (با)، متحد، دارای گاوبندی، دارای بند و بست

  • hold in leash

    مهار کردن، لگام زدن، تحت کنترل درآوردن

  • lie in wait (for)

    کمین کردن (برای)، در انتظار نشستن

  • in lieu of

    به‌جای، درعوض

  • in line

    1- در صف، به خط، ردیف 2- در توافق، هم‌ساز 3- دارای رفتار خوب یا بجا

  • in line of duty

    (به‌ویژه درمورد مأمور انتظامی) حین انجام وظیفه

  • in little

    به اندازه‌ی کوچک، به قطع کوچک، به میزان کم

  • be in love with someone

    عاشق کسی بودن

  • in love

    عاشق، اسیر عشق، شیدا، واله، شیفته

  • by the lump (or in the lump)

    یکجا، یکپارچه، جمعاً، چکی، روی‌هم‌رفته

  • in a (or one) lump

    یکجا، به‌صورت یک تکه یا قطعه‌ی کامل، تماماً، قلمبه

  • in the mail

    در پست

  • in the main

    مطلب یا بخش اصلی، به‌طور کلی، به‌طور عمده

  • be in the market for

    خریدار بودن، خواستار خرید چیزی بودن

  • in the mass

    دسته جمعی، همه با هم، به طور کلی، مشترکا

  • in the matter of (something)

    (قدیمی) درباره‌ی (چیزی)

  • in a measure

    تا اندازه‌ای، تا درجه‌ی به‌خصوصی، تا حدی

  • to the memory of somebody (in memory of somebody)

    به یادبود کسی

  • within (or in) living memory

    در خاطره‌ی زندگان، (آنچه که) زندگان به یاد دارند.

  • in the middle

    1- در وسط، از میان 2- در مخمصه، دچار گرفتاری

  • in our (or your or their) midst

    در میان ما (شما یا آنها)

  • in the midst of

    در میان، در وسط، درطی، درحین

  • in the mill

    در دست ساختمان یا آماده‌سازی

  • in miniature

    به مقیاس کم، به میزان کم، به صورت بسیار ریز

  • be in a (or the) minority

    در اقلیت بودن

  • in moderation

    در حد اعتدال، با میانه‌روی، به اندازه

  • in (or out of) mothballs

    در ایمن‌داری (یا از ایمن‌داری درآمده)، بدون استفاده (یا مورد استفاده)

  • in motion

    در جنبش، در تحرک، در حرکت، در جوشش

  • in the name of

    به نام

  • of (or in) the nature of

    مانند، همانند، مثل، دارای، دارای ویژگی

  • in the negative

    در رد یا نفی طرح یا نقشه یا پیشنهاد

    با پاسخ منفی

  • in the nude

    به‌طور برهنه، بی‌جامه، لخت و پتی

  • in office

    مصدر کار، در تصدی

  • in operation

    1- درحال کار کردن، دایر، به راه، مشغول تولید 2- دارای اعتبار قانونی، لازم‌الاجرا، به قوت خود باقی، مؤثر، کارا، کاری

  • in opposition

    (حزب) در اقلیت، در جناح مخالف

  • in opposition to something (or someone)

    در مخالفت با چیزی (یا کسی)، در مقام مخالفت با چیزی (یا کسی)

  • in (or out of) order

    1- درست (یا خراب) 2- خارج از ترتیب یا نوبت، مغشوش

    3- خلاف مقررات و دستور جلسه

  • in short order

    به‌سرعت، بدون تأخیر، بی‌معطلی، زود

  • set in order

    منظم و مرتب کردن، سامان بخشیدن

  • in the ordinary way

    در شرایط عادی، معمولاً

  • in outline

    به‌طور خلاصه، با ذکر مطالب اصلی

  • in pairs

    دوتا دوتا، جفتی، به‌صورت زوج

  • in particular

    به‌خصوص، علی‌الخصوص، به‌ویژه، مخصوصاً

  • pay in installment

    قسطی پرداخت کردن

  • in peace

    در صلح، در صلح و صفا، با آسودگی

  • in perpetuity

    تا ابد، برای همیشه، به‌طور جاودانه

  • in person

    شخصاً، عملاً حاضر

  • in perspective

    در پیش‌بینی، در مد‌نظر

  • in phase

    هم‌مرحله، هماهنگ، همگام، هم‌زمان، هم‌فاز

  • in (or out of) play

    (توپ بازی و غیره) قابل‌‌بازی کردن (یا نکردن)، داخل (یا خارج) زمین

  • take pleasure in

    لذت بردن از

  • in plenty

    به مقدار زیاد، فراوان

  • in point of

    درباره‌ی، در مورد، در ...

  • in point of fact

    درحقیقت، درواقع

  • hold in position

    در جای خود نگه داشتن (یا محکم کردن یا مستقر کردن)

  • in quest of

    در جستجوی، در طلب، به‌دنبال، در‌پی

  • in quadruplicate

    در چهار نسخه، در چهار روگرفت

  • in pursuit of (something)

    به دنبال (چیزی)، در پی چیزی

  • in public

    آشکار، آشکارا، در ملأ‌عام، جلو همه

  • in proportion to something

    نسبت به چیزی

  • in proportion

    دارای تناسب، متناسب، همگر

  • in progress

    در حال ادامه، دردست اقدام

  • in the process (of)

    در طی، درحین، در اثنای

  • in all probability

    به احتمال زیاد، خیلی امکان دارد (که)

  • in private

    به‌طور خصوصی، محرمانه، در خلوت

  • in print

    (کتاب) موجود، در معرض فروش

  • in principle

    اصولاً، ازنظر اصولی، از نظر اخلاقی، از نظر تئوری

  • in practice

    در عمل

  • in power

    مصدر قدرت

  • in one's power

    در قدرت کسی، تحت نفوذ کسی

  • in posthaste

    باشتاب، به‌سرعت

  • be in possession (of something)

    (چیزی را) مالک بودن یا در اختیار داشتن

  • in response(to)

    در پاسخ (به)، در واکنش (به)

  • in respect of (something)

    درباره(ی چیزی)، مربوط به (چیزی)

  • in reserve

    در ذخیره، در پس‌انداز، در احتیاط

  • held in high repute

    دارای شهرت خوب، معتبر، به نیکی شناخته شده، سربلند

  • in repair

    مرمت‌شده

  • remain in force

    به قوت خود باقیماندن

  • in relief

    برجسته‌کاری‌شده، برجسته، برجسته‌نما

  • in (or with) relation to

    درباره‌ی، مربوط به

  • draw rein (or draw in the reins)

    1- عنان را کشیدن 2- (اسب) ایستاندن، متوقف کردن

  • in rehearsal

    (نمایش و غیره) در حال تمرین، در دست تمرین

  • in reference to

    در اشاره به، عطف به، بازگشت به

  • in recess

    (درحال) تعطیل، در فترت، (در) فرویش

  • in (or within) reason

    مطابق با عقل و منطق

  • in reality

    درواقع، عملی، به‌درستی‌که

  • in rapid succession

    تند و پی‌در‌پی، بلافاصله یکی پس از دیگری

  • in quintuplicate

    در پنج نسخه، در پنج روگرفت

  • in question

    موردبحث، مذکور، فوق‌الذکر

  • in retreat

    1- درحال عقب‌نشینی 2- در خلوت

  • in retrospect

    با نگاهی به گذشته، در نگاه به گذشته، از دیدگاه امروز (درباره‌ی گذشته)

  • in return (for)

    در ازای، در عوض، درمقابل

  • in reverse

    به عقب، وارونه، وارون، معکوس

  • be in a revolt against something (or someone)

    بر علیه چیزی (یا کسی) در حال شورش بودن

  • in one's own right

    رأساً، به مسئولیت خود، از سوی خود، بدون اتکا به دیگران

  • in the right

    ذی‌حق، حق‌دار

  • in rotation

    نوبتی، به تناوب، پستایشی، به ترتیب

  • in a row

    پشت‌سرهم، پی‌درپی، متوالی

  • be in ruins

    خرابه بودن، مخروبه بودن

  • in sail

    (کشتی) با بادبان‌های افراشته (یاگسترده)

  • take in sail

    بادبان‌ها را کمی جمع کردن (برای کاهش سرعت یا فشار باد)

  • seek sanctuary (in a place)

    (به محلی) پناه بردن، برای بست نشستن یا تحصن (در محلی) اقدام کردن، درخواست تحصن کردن

  • in scale

    طبق مقیاس و نسبت‌های معین، با تناسب

  • in search of

    در جستجوی، به دنبال

  • in good season

    به‌هنگام، به‌موقع، کمی قبل از وقت

  • in season

    1- (میوه و سبزیجات و غیره) فصل

    2- فصل قانونی برای شکار، دوران مجاز برای شکار کردن 3- در وقت مناسب، به هنگام 4- زود، کمی پیش از وقت 5- (جانور) فحل، گشن، خواهان جفت‌گیری

  • in secret

    نهانی، پنهانی، زیرجلی، مخفیانه

  • in sequence

    به ترتیب (ترتیب خاص)، پشت سر هم

  • in session

    (مدرسه) باز، (مجلس و گروه و غیره) در حال اجلاس، دست به کار، در جریان

  • in settlement

    در واریز، برای تسویه

  • in (or under) the shadow of

    1- مجاور، در شرف 2- تحت‌الشعاع، تحت‌تأثیر

  • in any shape (or in any shape or form)

    به هر شکل، اصلاً، به‌هیچ‌وجه

  • in shape

    سرحال، سر و مر و گنده، ورزیده

  • in the shape of something (or someone)

    به‌صورت چیزی (یا کسی)

  • share in something

    در چیزی سهیم بودن

  • in short

    به‌طور خلاصه، لب مطلب

  • in sight

    نزدیک، درمدنظر، آشکار

  • be sunk in something

    در اندوه غرق بودن

  • soaked in something

    مغروق درچیزی، اشباع از چیزی، مملو از چیزی، سرشار

  • in sooth

    (قدیمی) به‌راستی، واقعاً

  • in specie

    1- به صورت سکه 2- تهاتری، پایاپای

  • in spirit

    روحاً، از لحاظ فکری

  • in (or with) the spirit of ...

    با روح ...، با نیت ...

  • in bad (or poor) taste

    با بدسلیقگی

  • get in a tangle with

    در افتادن با، درگیر شدن با، گلاویز شدن با

  • in tandem

    1- پشت سرهم، دوپشته (یاسه پشته و غیره)، دوترکه

  • in sympathy with

    در همدردی با، در همدلی با، برای ابراز همدردی با

  • in suspension

    در تعلیق، آویخته، آونگان

  • in support of

    در پشتیبانی از، در هواداری از

  • be in short supply

    دستخوش کمبود بودن، کم بودن، به اندازه‌ی کافی وجود نداشتن

  • in sunder

    تکه‌تکه، پاره‌پاره، به‌صورت قطعات مجزا

  • in sum

    به‌طور‌خلاصه، باری، خلاصه

  • in succession

    پی‌در‌پی، پشت‌ سر هم، متوالی، یکی پس از دیگری

  • in substance

    1- عملاً، واقعاً، درواقع 2- از نظر کلی، از اصل، در کنه

  • in style

    مد، باب، دارای رواج

  • in straitened circumstances

    در مضیقه مالی، در شرایط سخت

  • in store

    در ذخیره، برای آینده، در انبار

  • in one's stocking feet

    جوراب پوشیده؛ ولی بی‌کفش

  • in stock

    موجود، آماده‌ی فروش یا تحویل، در انبار، در فروشگاه، در دسترس

  • in step

    1- قدم‌ رو، درحال قدم‌برداری همگام 2- (رژه) پا گرفتن 3- همگام، هم‌قدم

  • in good (or excellent) taste

    با خوش‌سلیقگی، با سلیقه‌ی عالی

  • in tears

    گریان، اشک ریزان، درحال گریه

  • in tempo

    (موسیقی) طبق آهنگ، با ضرب مناسب، موزون

  • in the long (or short) term

    در آینده‌ی دراز (یا کوتاه) مدت

  • in theory

    از نظر دیدمان، به‌طور تئوریک

  • in the throes of

    در کشاکش، در گیر‌و‌دار، گرفتار، دستخوش

  • in time

    1- بالأخره، دیر یا زود 2- به‌موقع، در وقت مناسب، سر وقت 3- موزون

  • moderate to high in price

    دارای قیمت متوسط و بالا

  • in token of

    به عنوان نمونه، به نشان (چیزی)

  • be in touch with

    تماس داشتن با، در رابطه بودن با، در تماس بودن با

  • in tow

    1- درحال یدک‌کشی شدن 2- در دنبال

  • be in good trim

    سالم بودن، سرومرو گنده بودن، چست و سالم بودن، دارای وزن متناسب بودن

  • in trim

    (کشتی) متعادل، متوازن

  • in triplicate

    در سه نسخه‌ی یکجور

  • in trouble

    گرفتار، دچار دردسر یا خطر یا اشکال

  • in true

    دقیق، جور، جاانداخته، جاافتاده، به اندازه

  • in trust

    امانت داده شده، سپرده شده (به کسی دیگر)

  • place (or put) trust in someone

    به کسی اعتماد کردن

  • in truth

    راستی، به‌درستی، واقعاً، به‌حقیقت

  • in two

    در دو یا به دو بخش، دو پاره، دو تکه

  • in uniform

    پوشیده با یونیفورم

  • in unison

    1- (دارای دونت مشابه و هم‌زمان) هم‌نوا، با هم‌نوایی 2- (قطعه‌ی موسیقی - درحالی‌که همه‌ی خوانندگان و نوازندگان بخش معینی را با هم اجرا می‌کنند) هم‌نوا، هم‌صدا، هم‌آواز

    3- (مجازی) هم‌دل و هم‌صدا، متفق‌القول، همه‌باهم، متحدالقول

  • in use

    مورد استفاده، اشغال، درحال کارکردن

  • in the vicinity of

    در نزدیکی، نزدیک به، مجاور، در مجاورت

  • in full view of

    کاملاً در معرض دید

  • in my view

    به عقیده‌ی من، از نظر من

  • in voice

    دارای صدای مناسب یا آماده برای آواز خواندن

  • lie in wait ( for)

    کمین کردن، خف کردن

  • in want of (something)

    نیازمند به (چیزی)، خواستار (چیزی)

  • be in the wash

    درحال شسته شدن بودن، هنوز خیس بودن

  • in the (or one's) way

    سد راه، در جلو راه (کسی)

  • in all weathers

    در همه گونه آب و هوا، در شرایط جوی بد یا خوب

  • live in the wild

    در حالت طبیعی و دست‌نخورده زیست کردن، ناپرورده بودن، در دامن طبیعت زیستن

  • in the wool

    (استرالیا - گوسفند) آماده‌ی پشم‌چینی

  • in the world

    1- در دنیا، در جهان، در عالم

  • be wrapped in something

    در چیزی پوشانده شدن

  • be in (full) blossom

    (غرق ) در شکوفه بودن، (کاملاً) شکوفا بودن

  • have (or take) pride (in something)

    (برای چیزی) به خود بالیدن، مفتخر بودن، نازیدن

  • in existence

    موجود، هستی مند

  • lie in ruins

    خرابه بودن، ویران بودن

  • in comparison with

    در مقایسه با، نسبت به

Idioms

  • have it in for

    (عامیانه) غرض داشتن با، عداوت داشتن با

  • in for

    (به‌ویژه در مورد چیزهای ناخوشایند) حتماً، حتمی‌الوقوع

  • in on

    سهم داشتن در، بخشی از چیزی را داشتن

  • ins and outs

    همه‌ی جزئیات و پیچیدگی‌ها، زیروبم، چم‌وخم، ته‌وتو، از سیر تا پیاز

  • in with

    شریک، همکار، هم‌دست

  • in the long run

    بالأخره، در دراز مدت، نتیجه‌ی نهایی

  • in advance

    از قبل، از پیش، پیشاپیش، جلوجلو، زودتر از موعد

  • in this day and age

    در این دور و زمانه، این روزها

  • in plain english

    1- به انگلیسی ساده و قابل‌فهم 2- (عامیانه) رک، صریح

  • hand in hand

    2- هماهنگ، متوافق، متحد، همراه

  • in double harness

    1- دو مهاره (اسبی که با اسب دیگر مال‌بندی شده‌است) 2- عیال‌وار، متأهل، شوهردار، زن دار 3- دو شغله، دو کاره، دارای دوکار

  • in the middle

    1- در وسط، از میان 2- در مخمصه، دچار گرفتاری

  • in tandem

    2- با هم، جفتی، به‌طور مشترک، همکارانه، باهمکاری، (به‌طور) هماهنگ

  • in tow

    3- تحت سرپرستی (کسی)، زیر کنترل کسی

  • in the world

    2- اصلاً، به هر طریق

  • in camera

    محرمانه، (بیشتر در مورد دادگاه یا مذاکرات) بدون حضور خبرنگار و عکاس و تماشاچی

  • pie in the sky

    نقشه‌ی غیرعملی، آرمان تحقق‌ناپذیر، خواب و خیال

  • once in a blue moon

    خیلی به‌ندرت، تقریباً هرگز

  • in the black

    سودآور، دارای سود

  • get stuck in

    مشتاقانه شروع به کاری کردن

  • in the red

    بدهکار، مقروض، متضرر

  • a blessing in disguise

    توفیق اجباری، نعمت در لباس نقمت، به‌ظاهر زحمت اما به‌باطن رحمت، به‌ظاهر ناخوشایند اما در واقع خوشایند

  • to stick in one's craw (or to stick in the craw)

    اکراه داشتن، پذیرا نبودن، مشمئزکننده بودن

  • to hell in a handbasket

    (قدیمی - عامیانه) به سرنوشت تاریک و جهنمی، به فلاکت

  • in leading strings to

    دارای وابستگی کودکانه نسبت به

  • out in left field

    (امریکا - عامیانه) غیر محتمل، نامعقول

  • in abraham's bosom

    1- مدفون در جوار اجداد، متوفی 2- در صلح و صفا آرمیده 3- در بهشت

  • in the air

    1- جاری، متداول 2- معلق، بلاتکلیف

  • up in the air

    1- معلق، نابسامان، بلاتکلیف 2- (عامیانه) خشمگین، هیجان‌زده

  • all cats are gray in the dark

    در تاریکی همه‌ی گربه‌ها خاکستری می‌نمایند، بدون اطلاعات کافی تفاوتها قابل تشخیص نیستند.

  • all good things come in threes

    هرچیز سه‌تایی خوب است، تا سه نشه بازی نشه

  • all's fair in love and war

    درباره‌ی عشق و جنگ می‌توان از هر ترفندی استفاده کرد.

  • any port in a storm

    غریق به هر کاهی آویزان می‌شود، در طوفان هر بندری غنیمت است.

    هر وسیله‌ی فرار از خطر (ولو اینکه ناخوشایند باشد)

  • put in an appearance

    (برای مدت کوتاهی) حضور یافتن، خود را نشان دادن

  • up in arms

    1- آماده‌ی کارزار، جنگ آماده، به حالت آماده باش 2- برآشفته، خشمگین

  • in bad

    (امریکا - عامیانه) دچار دردسر و گرفتاری، مغضوب

  • in the bag

    (امریکا - عامیانه) 1- حتمی، محقق

    2- مست

  • in the balance

    معلق، در شرف تعیین، بحرانی

  • the ball is in your court

    تصمیم با توئه، به خودت بستگی داره، نوبت توئه که عمل کنی

  • bang in the middle of (something)

    درست وسط (چیزی)

  • in the bank

    (انگلیس) مقروض

  • have bats in one's (or the) belfry

    (امریکا - عامیانه) خل بودن، عقاید احمقانه داشتن

  • beam in one's own eye

    خاشاک در چشم، ندیدن عیوب خود و ذکر عیوب کوچک‌تر دیگران

  • bear in mind

    به خاطر داشتن، در نظر گرفتن

  • beauty is in the eye of the beholder

    زیبایی بستگی به سلیقه دارد، علف باید به دهن بزی مزه کند

  • be in bed with someone

    با کسی هم‌بستر بودن، جماع کردن

  • to die in one's bed

    به مرگ طبیعی مردن

  • have a bee in one's bonnet

    1- مرتب درباره‌ی یک چیز حرف زدن و اندیشیدن، وسواس داشتن 2- خل بودن

  • in the belief that

    به این باور که، به این گروش که

  • a bird in the hand is worth two in the bush

    سیلی نقد به از حلوای نسیه

  • in one's birthday suit

    (عامیانه) لخت، عریان

  • take (or get) the bit in one's teeth

    مهارپذیر نبودن، سرپیچی کردن

  • be in someone's black book

    در کتاب (یا لیست) سیاه کسی بودن، مورد طرد یا دشمنی قرار گرفتن

  • blaze a way (or path, etc.) in

    پیشگام بودن یا شدن، ابداع کردن

  • living in wedded (or married) bliss

    در ازدواج سعادتمند بودن، زندگی زناشویی موفق و کام‌بخشی داشتن

  • be in one's blood

    در خون کسی بودن، استعداد چیزی را داشتن

  • in cold blood

    1- باقساوت، سنگ‌دلانه 2- تعمداً، عمداً، از روی قصد

  • in the same boat

    در وضعیت مشابه، دچار همان مخمصه

  • in a body

    همه با هم، جمیعاً

  • feel (or know) something in your bones

    از ته دل احساس کردن، احساس ژرفی نسبت به چیزی داشتن

  • put the boot in

    (انگلیس - عامیانه) چزاندن، (به کسی که از پیش ناراحت و افتاده است) حمله یا درشتی کردن

  • in a box

    (عامیانه) گرفتار معما، در اشکال، درگیر

  • boy in blue

    (انگلیس - عامیانه) پاسبان، پلیس

  • in the same breath

    در آن واحد، در یک دم، در همان لحظه

    بلافاصله

  • in a breeze

    (امریکا - عامیانه) به آسانی، به سهولت، با کوشش کم

  • in (the) bud

    1- در حال جوانه آوری، پر غنچه 2- هنگام جوانه زنی

  • nip in the bud

    غنچه را کندن یا سرما زدن، جوانه را کشتن، در نطفه کشتن (خفه کردن)

    از آغاز با ناکامی روبه‌رو کردن یا شدن

  • in the buff

    عریان، لخت و پتی، لخت و عور

  • she has got a bun in the oven

    (انگلیس - عامیانه - توهین آمیز) او آبستن است

  • to wear one's hair in bunches

    گیسو را از وسط فرق باز کردن و در پشت سر به صورت دو گره درآوردن، گیسو را خرگوشی یا دم موشی کردن

  • be in business

    آماده‌ی کار یا کسب بودن، مشغول به کار و کسب بودن

  • look as if butter would not melt in one's mouth

    تظاهر به کمرویی کردن، کمرو و معصوم به نظر آمدن

  • have (or get) butterflies (in one's stomach)

    (عامیانه) بسیار دلواپس و عصبی بودن (مثلاً قبل از امتحان یا نطق)، دلهره داشتن، شور زدن دل

  • in the can

    (عامیانه) 1- تمام، کامل 2- ضبط یا فیلمبرداری شده؛ ولی هنوز به بازار نیامده

  • cap in hand

    کلاه به دست (با تواضع)

  • in the cards (or on the cards)

    محتملالوقوع، محتمل

  • cast one's mind back to a time in the past

    به زمان گذشته اندیشیدن، در فکر گذشته بودن

  • build castles in the air

    خیال‌بافی کردن، خواب طلایی دیدن

  • looks like something the cat brought in (or dragged in)

    خیلی کثیف است، مثل چیزی که گربه به خانه آورده است

  • in a chafe

    با کمال خشم، در حال غضب

  • in the chair

    در مقام ریاست جلسه

  • in chancery

    1- در معرض دادرسی دادگاه انصاف 2- بیچاره، دروضع نابسامان، گرفتار

  • in character

    مطابق با الگوی رفتاری معمول، مطابق با شخصیت، سازگار با خلق‌وخو

  • in charge of

    مسئول، متصدی، عهده‌دار

  • going around in circles

    (عامیانه) تکرار مکررات کردن، (پس از زحمت) دوباره به همان جای اول رسیدن

  • running around in circles

    (عامیانه) سگ دو زدن، بیهوده تقلا کردن

  • in a clap

    فوراً، در یک لحظه، در یک چشم برهم زدن

  • in a class of its own (or in a class by itself)

    بیتا، منحصر‌به‌فرد، بی‌همتا، بی‌نظیر

  • tongue in cheek

    به‌ شوخی، شوخی‌وار، به‌طور غیرجدی

  • chisel in

    (عامیانه) انگل دیگران شدن، خود را تحمیل کردن، (ناخوانده) مهمان شدن

  • in chorus

    همه با هم، هم‌صدا، یک‌دل و یک‌زبان

  • in a cleft stick

    (انگلیس - عامیانه) در وضعیت وخیم

  • a wolf in sheep's clothing

    گرگ در لباس گوسفند

  • have one's head in the clouds

    (عامیانه - تداعی منفی) الکی‌خوش، (به‌طور غیرواقع‌بینانه) سرگرم اندیشه‌ها یا امیال خود

  • in the clouds

    1- فرازین، توی ابرها 2- غیر‌عملی، تخیلی 3- در خواب و خیال

  • in clover

    (مثل چهار‌پایان در شبدرزار) در ناز و نعمت

  • pay a person back in the same coin

    معامله‌ی به مثل کردن، اقدام متقابل کردن، تقاص گرفتن

  • come in from the cold

    فعالیت خود را از سرگرفتن، از عزلت به در آمدن

  • in the cold

    دور از توجه، دست‌خوش غفلت، مورد مسامحه

  • in conjunction with

    همراه با، به‌همراه، توأم با، در کنار، به اتفاق

  • in control

    مسئول، صاحب اختیار، متصدی

  • make a corner in something

    (انگلیس) قبضه کردن، تحت اختیار درآوردن، به چنگ آوردن

  • take one's courage in both hands

    شهامت انجام کاری را یافتن، دل را قرص کردن

  • in due course

    به موقع خود، به هنگام خود، به نوبه‌ی خود

  • in the course of time

    با گذشت زمان، پس از چندی، در طول زمان، در طی زمان، با گذر زمان

  • cry in one's beer

    (عامیانه) آه و ناله کردن، سوخته کنی کردن

  • in full cry

    (بیشتر در مورد سگ شکاری) در تعقیب شکار، با اشتیاق دنبال کسی یا چیزی (رفتن)

  • be in the dark (about something)

    ناآگاه بودن (به چیزی)

  • in the dark

    به طور محرمانه

  • leap (or shot) in the dark

    الله‌بختی کاری را کردن

  • in at the death

    1- حاضر و شاهد کشته شدن شکار توسط سگ‌های شکاری 2- حاضر و شاهد (در پایان یا نقطه‌ی عطف چیزی)

  • in deed

    واقعاً، عملاً، براستی

  • in deep water

    دچار گرفتاری و دردسر شدید

    در موقعیت بد، در تنگنا، سخت گرفتار

  • in demand

    مورد درخواست، (کالا) دارای خواهان فراوان، مورد نیاز، (بازار) گرم

  • a diamond in the rough

    1- الماس نتراشیده 2- (شخص یا چیز) خوب ولی از کار درنیامده، عالی ولی نیازمند به ممارست و آمایش

  • die in bed (or die in one's bed)

    در اثر پیری یا بیماری مردن

  • die in harness

    مردن در زمان اشتغال به کار و فعالیت، پیش از بازنشستگی مردن

  • die in one's boots (or die with one's boots on)

    در عین فعالیت و سلامتی مردن (مثلاً در حادثه یا جنگ)

  • dig one's heels (or toes) in

    سرسختی کردن، سرفرود نیاوردن، پافشاری کردن

  • dip in!

    بفرمایید بخورید!، سهیم شوید!، سهم خود را بردار!

  • in one's cups

    (قدیمی - عامیانه) مست، ساغر زده

  • dissolve in (or into) tears

    گریه افتادن، اشک ریختن، سرشک از دیده جاری کردن

  • in dock

    (انگلیس ـ عامیانه) در دست تعمیر، در تعمیرگاه

  • dog in the manger

    کسی که چیزی را نه خودش مصرف می‌کند، نه می‌گذارد دیگران از آن استفاده ببرند، مناع‌الخیر، آدم بخیل

  • in the doghouse

    مورد خشم، مغضوب

  • (be) in the doldrums

    آرام و افسرده، دل‌مرده، کساد، کم‌رواج

  • double in brass

    (عامیانه - علاوه بر کار معمولی یا تخصصی خود کاری را کردن) کاراضافی کردن

  • draw in one's horns

    (نسبت به قبل) محتاطانه‌تر عمل کردن، محافظه‌کاری کردن

  • a drop in the bucket (or ocean)

    (عامیانه - قطره‌ای در اقیانوس) مقدار ناچیز

  • (down) in the dumps

    مغموم، دلگرفته، برزخ، پکر

  • throw dust in someone's eyes

    گمراه کردن، گول زدن

  • in dutch

    (عامیانه) مغضوب

  • in the line of duty

    طبق وظایف محوله، حین انجام وظیفه

  • (be) up to one's ears in something

    کاملاً درگیر چیزی بودن

  • in one ear and out the other

    گوش دادن ولی عمل نکردن، از یک گوش شنیدن و از گوش دیگر در کردن

  • get a word in edgeways

    (صحبت متکلم‌وحده‌ای را قطع کردن و حرفی زدن) حرف کسی را قطع کردن

  • put (or have) all one's eggs in one basket

    تنها روی یک چیز متمرکز شدن، تمام انرژی و وقت خود را صرف چیزی کردن، همه‌ی دارایی خود را در یک کار (یا معامله) به کار گرفتن (و به مخاطره انداختن)

  • in any event (at all events)

    درهرصورت، علی‌رغم آنچه که روی بدهد، درهرحال

  • (be) in evidence

    به آسانی قابل رؤیت (یا تشخیص)، آشکار

  • in a pig's eye

    (عامیانه) هرگز، ابداً، تو بمیری

  • in the eye of the wind

    (ناوبری) در جهت مخالف باد

  • in the public eye

    1- در نظر همگان، در ملاء عام 2- مشهور، شناخته، اجتماعی

  • fly in the face of

    جور در نیامدن با

  • in the face of

    1- در برابر، در مقابل 2- علیرغم، با وجود

  • as a matter of fact (or in fact or in point of fact)

    درحقیقت، واقعاً، براستی

  • put in a false position

    موجب سوء تفاهم شدن، در موقعیتی قرار دادن که با نیت یا میل شخص فرق دارد

  • in a familiar way

    (عامیانه) آبستن، حامله

  • in a family way

    (عامیانه) آبستن، حامله

  • after (or in) a fashion

    تا اندازه‌ای، تاحدی، نه چندان

  • the fat is in the fire

    کار از کار گذشته است، امر ناخوشایند انجام شد (و دیگر نمی‌توان کاری کرد)، حالا دیگر دیر شده است

  • in favor of

    برای، به خاطر، به نفع، در راستای، طرف چیزی بودن، طرفدار بودن، هوادار بودن

  • hold in fee

    دارا بودن، داشتن

  • (in) one fell swoop

    (با) حمله‌ای ویرانگر، (در) عملی قاطع و موفقیت‌آمیز، یک‌باره

  • few and far in between

    نادر، کمیاب، کم، قلیل

  • in full fig

    (عامیانه) سرتاپا غرق در جامه‌ی فاخر و تزئینات، شال و قبا کرده

  • fill one in on

    (عامیانه) اطلاعات اضافی را کامل دادن به، (کسی را) کاملاً در جریان گذاشتن

  • in fine

    1- سرانجام، بالأخره 2- خلاصه

  • have a finger in the pie

    1- در کاری شرکت داشتن، دست‌اندرکار بودن 2- فضولی کردن، دخالت بیجا کردن

  • in at the finish

    در پایان چیزی حضور داشتن، تا آخر (مسابقه و غیره) پایداری کردن

  • in the first place

    در درجه‌ی اول، اولاً

    اولاً، در مرحله‌ی اول

  • fish in troubled water

    از آب گل‌آلود ماهی گرفتن، از اوضاع نابه‌سامان به سود خود استفاده کردن

  • flash in the pan

    شخص یا کسی که برای مدت کوتاهی موفقیت یا شهرت دارد

  • flea in one's ear

    خرده‌گیری دردآور، انتقاد شدید، کنایه‌ی زننده

  • in the flesh

    1- زنده 2- حاضر (در محل)، موجود، شخصاً

  • fly in the ointment

    هرچیزی که ارزش یا کارآیی چیز دیگری را کم می‌کند.

  • in focus

    روشن، واضح، (عدسی) میزان (شده)، کانونی

  • be (or live) in a fool's paradise

    الکی خوش بودن

  • put one's foot in it

    اشتباه لپی کردن، خیطی بالا آوردن، گاف کردن، حرف عوضی زدن

  • put one's foot in one's mouth

    حرف بیجا زدن، دهان خود را بی‌موقع گشودن، حرف عوضی زدن، گاف کردن

  • set foot (in a place)

    گام نهادن در، قدم گذاشتن (در جایی)

  • follow in someone's footsteps

    به کسی تاسی کردن، اقتدا کردن، پیروی کردن، دنباله‌روی کردن

  • in force

    1- با تمام قوا، همگی، جملگی 2- معتبر، قانونی، دارای ارزش قانونی

  • a friend in need, a friend indeed

    دوست آن باشد که گیرد دست دوست، در پریشان‌حالی و درماندگی.

  • frog in the throat

    گرفتن صدا به خاطر التهاب حنجره، گیرکردگی گلو

  • in funds

    (عامیانه) دارای پول کافی

  • keep someone in gammon

    کسی را سرگرم کردن درحالی‌که نفر دیگر اموالش را بلند می‌کند.

  • to look a gift horse in the mouth

    از هدیه‌ی دریافتی عیب گرفتن، دندان اسب پیش‌کشی را شمردن

  • to be in one's glory

    در اوج شوکت و شهرت بودن، در اوج شادی بودن

  • go up in flames (or smoke)

    سوختن، ازبین رفتن

  • in the good (or bad) graces of

    محبوب (یا منفور) بودن، مورد لطف (یا قهر)

  • to have one's foot in the grave

    سالخورده و نزدیک به مرگ بودن، به‌شدت بیمار بودن، در شرف موت بودن

  • to make one turn (over) in one's grave

    انجام دادن کاری که مرده‌ای را در قبر عذاب بدهد، برخلاف میل یا عقیده‌ی مرده‌ای رفتار کردن

  • in (the) grease

    (در مورد حیوانات شکار) چاق‌و‌چله، آماده‌ی شکار شدن

  • in on the ground floor

    (عامیانه) آماده به کار قبل از ساعت اداری، دارای مزیت

  • to grow up in years

    رشد سنی کردن، سالخورده شدن

  • get in one's hair

    (عامیانه) اذیت کردن، آزار دادن، مزاحم شدن

  • hand in (or and) glove

    در همکاری و همدلی کامل، کاملاً متوافق

  • have a hand in something

    در کاری (یا چیزی) دست داشتن، (در انجام عملی) شرکت داشتن

  • in hand

    1- درمهار، تحت کنترل، منظم و مرتب 2- در تملک 3- در دست تهیه، در حال تولید

  • take in hand

    1- تحت اختیار گرفتن، در دست گرفتن، مهار کردن 2- پرداختن (به کاری)، انجام دادن، اقدام کردن، کوشیدن

  • hang in (there)

    (عامیانه) پایداری کردن، مأیوس نشدن، استقامت نشان دادن

  • hat in hand

    با تواضع، با فروتنی، با خضوع و خشوع

  • over (or in) the long haul

    در دراز مدت

  • have one's heart in the right place

    خوش قلب بودن، منظور بدی نداشتن

  • in one's heart of hearts

    از ته دل، اساسی، قلباً، در اعماق ضمیر کسی

  • burn a hole in someone's pockets

    (در مورد پول) مشتاق به خرج کردن بودن، در جیب آدم زیادی کردن

  • hole in one

    (ورزش گلف) با یک ضربه گوی را از تی (tee) به سوراخ زدن

  • in the hole

    (عامیانه) در وضع بد مالی، (قسط یا وام و غیره) دارای دیرکرد، قرض‌دار

  • make a hole in

    مقدار قابل‌ملاحظه‌ای از چیزی را مصرف کردن یا کاستن

  • pick holes in

    غلط‌گیری کردن، عیوب و اشتباهات چیزی را نشان دادن، نقص و کاستی‌های چیزی را نمایان کردن

  • pull (or draw or haul) in one's horns

    1- خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن 2- (روش خود را) ملایم‌تر کردن

  • in hot pursuit

    از نزدیک در تعقیب

    سخت در تعقیب

  • get into hot water (or be in hot water)

    دچار گرفتاری، در مخمصه، در دردسر

  • set (or put) one's house in order

    سامان بخشیدن، سر و سامان دادن

  • in a huff

    سخت عصبانی، برزخ، آتشی، از جا در رفته

  • in the interest(s) of

    به خاطر

  • have many (or several) irons in the fire

    در چند فعالیت یا سودای مختلف دست داشتن

  • in irons

    1- غل و زنجیر شده، در بند، دست و پا بسته 2- (کشتی بادبانی) ایستاده از حرکت، گرفتار باد مخالف

  • in jig time

    (عامیانه) به سرعت، به تندی، در زمان کوتاه

  • jump in with both feet

    با اشتیاق و صمیمیت وارد کاری شدن

  • in keeping with

    برطبق، به متابعت از، به پیروی از، بنابر

  • kick in the teeth

    شکست غیرمترقبه، عدم موفقیت شدید و ناگهانی

  • in at the kill

    1- حاضر در موقع ذبح حیوان شکار‌شده 2- شاهد اوج یا پرهیجان‌ترین مرحله‌ی هرچیز

  • in kind

    1- (در برابر: نقد in) «cash» به صورت کالا، (به‌طور) پایاپای، معاوضه با چیز دیگر 2- متقابلاً، در مقابل

  • get one's knife into somebody (or have one's knife in somebody)

    به کسی آسیب یا ضرر رساندن، کارد را به استخوان کسی رساندن

  • twist (or turn) the knife in the wound

    نمک روی زخم پاشیدن، بر عذاب کسی افزودن

  • in the know

    (عامیانه) محرم اسرار، آگاه به امور محرمانه

  • land somebody (or oneself) in something

    (عامیانه) کسی (یا خود را) دچار دردسر و گرفتاری کردن

  • in the lap of the gods

    خارج از قدرت بشر، در دست خدا

  • in the lap of luxury

    در ناز و نعمت، در تجمل و رفاه

  • the last word in (something)

    قطعی‌ترین یا معتبرترین کلام یا مرجع

  • laugh in (or up) one's sleeve

    مخفیانه خندیدن، در دل خود خندیدن، خنده‌ی درونی کردن

  • laugh in someone's face

    گستاخانه به کسی خندیدن، به ریش کسی خندیدن

  • leap in the dark

    کار پرمخاطره (چون عاقبت آن معلوم نیست)، جهش در تاریکی

  • not in the least

    اصلاً، ابداً، نه حتی یک ذره

  • lie in one's throat (or teeth)

    دروغ شاخ‌دار گفتن، دروغ بزرگ گفتن

  • in (the) light of

    با در نظر گرفتن، نظر به، از نقطه نظر

  • stand in one's own light

    (با اعمال نابخردانه) به خود و شهرت خود صدمه زدن

  • light in the head

    1- منگ، گیج 2- احمق، سفیه، کم عقل

  • lightning never strikes twice in the same place

    هیچ رویدادی به همان شکل سابق تکرار نمی‌شود

  • in line for

    مورد نظر (برای شغل یا کاری)، نفر بعدی (برای تصدی)

  • beard the lion (in his den)

    آدم نیرومند یا سرشناسی را در محل قدرت خودش مورد حمله یا مخالفت و غیره قرار دادن

  • long in the teeth

    پیر، سالخورده، شکسته

  • lost in

    غرق در (چیزی)، مجذوب (چیزی)

  • throw in one's lot with somebody

    سرنوشت خود را با کسی در آمیختن، شریک شدن (با کسی)

  • fall in love

    عاشق شدن

  • in luck

    کامکار، خوش‌شانس، خوش‌اقبال، روی‌شانس

  • lump in one's throat

    دستخوش احساسات شدید، در شرف گریه کردن (یا ترکیدن بغض)، بغض کردن

  • leave (someone) in the lurch

    در موقعیت بسیار بدی قرار دادن، در معرض خطر (و غیره) قرار دادن

  • in a manner born

    به‌اصطلاح، از برخی نظرها، تا اندازه‌ای

  • melt in one's mouth

    (خوراک) خوشمزه بودن، نرم و لذیذ بودن

  • there is method in his madness

    ظاهراً رفتارش عجیب است؛ ولی دلیل دارد، دیوانگی او حساب شده‌است.

  • in the milk

    (در مورد ذرت و گندم و غیره) نارس، سفت نشده

  • bear (or keep) in mind

    به یاد داشتن، به‌خاطر سپردن، مدنظر داشتن

  • be in one's right mind

    (دیوانه نبودن) عاقل بودن، دارای عقل سلیم بودن، درست فکرکردن

  • have in mind

    1- به‌یادداشتن، به‌خاطر داشتن 2- در فکر (چیزی یا کسی) بودن 3- درصدد بودن

  • in two minds

    دودل، مردد، در تردید

  • put in mind

    یادآور شدن یا بودن، به فکر (چیزی) انداختن

  • in all modesty

    بدون این که بخواهم از خود تعریف کرده باشم، با کمال فروتنی

  • in the money

    (عامیانه) 1- جزو برندگان (مسابقه‌ی اسب‌دوانی و غیره) 2- پول‌دار، موفق

  • down in (or at) the mouth

    (عامیانه) دارای لب‌ولوچه‌های آویزان، خیط، ناخشنود، گرفته

  • nail in one's coffin

    هرچیزی که عمر را کوتاه می‌کند

  • in name only

    فقط به اسم (نه واقعاً)

  • in a state of nature

    1- لخت، لخت و پتی، برهنه 2- وحشی، رام‌نشده 3- زمین بکر، کشت‌نشده 4- نامتمدن

  • get it in the neck

    (عامیانه) سخت تنبیه شدن، مورد نکوهش قرارگرفتن

  • in the neighborhood of

    (عامیانه) نزدیک (به محلی)، در مجاورت

    درحدود، تقریباً

  • never look a gift horse in the mouth

    دهان (یا دندان‌های) اسب پیشکشی را بررسی نکن(نمی‌شمارند)، از هدیه خرده‌گیری نکن

  • next in line for the job

    نامزد بعدی این شغل

  • in the nick of time

    درست به‌موقع، سربزنگاه، سروقت، درست به‌هنگام

  • in no time

    به‌زودی

    زود، مثل برق

  • rub someone's nose in

    اشتباهات و غیره‌ی کسی را یادآوری کردن، سرکوفت زدن

  • in nothing flat

    (عامیانه) در کوتاه‌ترین مدت، در یک آن

  • in a nutshell

    به‌طور خلاصه، به‌صورت مختصر، لب مطلب، مخلص کلام، به اختصار، نکته‌ی مهم مطلب، به‌صورت کوتاه‌شده

  • put one's oar in

    فضولی کردن، در کار دیگران دخالت کردن

  • put obstacles in the way of someone

    سر راه کسی مانع قرار دادن، (برای کسی) کار شکنی کردن، سد راه کسی شدن

  • be in bad (or ill) odor

    دچار بدنامی بودن، شهرت بد داشتن

  • offer one's hand in marriage

    پیشنهاد ازدواج دادن، خواستگاری کردن

  • in the offing

    دور ولی در معرض دید، دور و دردسترس، در آینده‌ی نامعلوم، حصول‌پذیر، دست‌یافتنی

  • once in a while

    گاهی‌وقت‌ها، هرازگاهی، گهگاه، هرچندوقت یک‌بار

  • in one (or all in one)

    روی‌هم، جمعاً، هم- هم

  • one can't be in two places at once

    (آدم نمی‌تواند در آن واحد در دو جا باشد) با یک دست نمی‌توان دو هندوانه را بلند کرد

  • month in, month out

    هر ماه، ماه‌های آزگار، ماه‌های متوالی

  • an ostrich with its head in the sand

    (شترمرغی که سرش را زیر شن می‌کند و فکر می‌کند کسی او را نمی‌بیند) شخصی که واقعیت را نمی‌بیند

  • pack it in

    بس کردن، دست برداشتن

  • pain in the neck

    سرخر بزرگ، مزاحم، ناخوشایند

  • in good part

    1- به‌طور کلی، معمولاً، بیشتر 2- با خوش‌رویی، با خوش‌طینتی

  • take part (in)

    شرکت کردن (در)

  • in passing

    1- به‌طور سرسری 2- اتفاقاً، در ضمن

  • in patches

    در برخی جاها، اینجا و آنجا، به‌طور ناقص، کم و بیش

  • in the pay of

    اجیر، مزد بگیر، مزدور

  • as like as two peas (in a pod)

    مثل سیبی که دو قسمت کرده باشند، کاملاً مثل هم

  • may he (or she) rest in peace

    خدا او را بیامرزد، الهی قرین آرامش ابدی بشود

  • round peg in a square hole

    (آدم یا چیز) ناباب، ناجور، نامناسب

  • people who live in glass houses should not throw stone

    اشخاص آسیب‌پذیر نباید به دیگران حمله کنند، شیشه‌فروش نباید سنگ‌پرانی کند

  • in the person of

    به‌صورت، به جای، در نقش

  • in (or out of) the picture

    دخیل (یا نا دخیل)، وارد (یا ناوارد) در وضعیت

  • in one piece

    بدون صدمه، بی‌کم‌و‌کاست

  • in a pinch (or at a pinch)

    در هنگام نیاز شدید، در مواقع اضطراری، در هنگام درماندگی، در تنگنا

  • in the pink

    (عامیانه) سالم، خوش‌بنیه، سر و مر و گنده

  • put that in your pipe and smoke it

    (انگلیس - عامیانه) چاره‌ای جز این نداری که حرفم را قبول کنی

  • in there pitching

    (امریکا - عامیانه) درحال فعالیت یا کار با کمال اشتیاق

  • a place for everything and everything in its place

    ... که هر چیزی به جای خویش نیکوست

  • in (or out of) place

    1- در جای معمولی خود (یا خارج از جای معمولی خود) 2- مناسب (یا نا مناسب)، بجا (یا بیجا)

  • in place of

    به جای، به نمایندگی از طرف، از سوی، از جانب

  • put someone in his place

    (کسی را) در جای خود نشاندن، حق کسی را کف دستش گذاشتن

  • be (or live) in each other's pockets

    همیشه با هم بودن، همدم یکدیگر بودن

  • have someone in one's pocket

    کسی را کاملاً تحت نفوذ خود داشتن

  • have something in one's pocket

    به موفقیت خود اطمینان داشتن، صددرصد شانس کامیابی داشتن

  • in pocket

    1- در دست، به دست آمده، موجود، در دسترس 2- سود، فایده

  • put one's hand in one's pocket

    1- دست خود را در جیب کردن 2- پول خرج کردن، پول دادن

  • like two peas in a pod

    مثل سیبی که از وسط دو نیم کرده باشند، کاملاً شبیه به هم

  • in point

    مربوط، وارد، وابسته، بجا

  • speak in praise of someone (or something)

    زبان به تحسین کسی (یا چیزی) گشودن

  • the proof of the pudding is in the eating

    مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار گوید

  • born to (or in) the purple

    از نژاد شاهان یا بزرگان، شه‌تبار، بزرگ‌زاده

  • be quids in

    (انگلیس - عامیانه) سود کلان بردن، رونق داشتن

  • rattle around in

    در خانه یا اداره یا کارگاه بزرگ‌تر از نیاز خود بودن

  • in the raw

    1- دست‌نخورده، بکر، طبیعی، پردازش یا پرداخت‌نشده 2- لخت و پتی، عریان

  • in recognition of

    به شکرانه‌ی، به قدردانی از

  • in ribbons

    ژنده، پاره‌پاره

  • in for a bumpy ride

    دارای آینده‌ی دشوار

  • a roll in the hay

    (عامیانه) جماع

  • roll in the isles

    (به‌ویژه در تئاتر) بی‌اختیار خندیدن

  • in the rough

    (گوهر) نتراشیده، صیقل‌شده، پرداخت‌نشده، به حالت اولیه، ناتمام، به‌صورت پیش‌نویس

  • in the round

    (سالن تئاتر و غیره) دارای صندلی در چهار طرف صحنه

    (مجسمه) سه‌بعدی (نه حک شده روی صفحه)

    واقعی‌نما

  • rub someone's nose in it (or in the dirt)

    با تذکر خطاهای قبلی کسی را تنبیه یا تحقیر کردن

  • in the short run

    در آغاز، در ابتدا، در کوتاه مدت

  • in (or out) of the running

    در (یا حذف شده از) مسابقه، دارای (یا فاقد) شانس برد

  • in sack cloth and ashes

    در سوگواری یا ندامت عمیق

  • in the saddle

    1- نشسته برزین 2- در قدرت، صاحب قدرت، مصدر حکومت

  • be in queer street

    (انگلیس - عامیانه) گرفتاری مالی داشتن

  • in the sauce

    (آمریکا - عامیانه) مست

  • in a sense

    تا اندازه‌ای، به‌ عبارتی، تا حدی، از یک جهت، از یک نظر، از دیدگاهی، یک‌جورایی

  • in (or into) the shade

    1- به تاریکی، به درون سایه 2- دچار تنزل رتبه یا گم‌نامی

  • in a couple of shakes (or in two shakes of a lamb's tail)

    (انگلیس - عامیانه) زود، در یک آن، الان

  • shake in one's shoes

    (عامیانه) زهره ترک شدن، خیلی ترسیدن، به خود لرزیدن

  • when (or if) one's ship comes in (or home)

    وقتی که کسی پول‌دار بشود، درصورت ثروتمند شدن

  • in one's shirt sleeves

    فقط با پیراهن، بیکت، پیراهن پوشیده (ولی بدون کت)

  • in the shit

    (عامیانه) تا خرخره در گه، سخت گرفتار، سخت بدبخت

  • in another's shoes

    در مقام یا موقعیت شخصی دیگر، به جای کسی دیگر

  • a shot in the arm

    وسیله‌ی قوت قلب و کمک در هنگام سختی، آمپول نیروبخش

  • lose in the shuffle

    (به‌واسطه‌ی شلوغی و عدم‌نظم) از قلم افتادن یا انداختن، گم کردن یا شدن

  • live in sin

    (قدیمی) بدون ازدواج با هم زندگی کردن

  • skeleton in the closet

    اسرار مگو، رسوایی مستور

  • a slap in the face

    1- تو گوشی، سیلی 2- توهین، خوارشماری، تودهنی

  • in the slightest

    ابداً، اصلاً، به‌هیچ‌وجه

  • in smooth water(s)

    درحال پیشرفت منظم، در وضع ثابت و اطمینان‌بخش

  • a snake in the grass

    خطر پنهان، دوست خیانتکار، مار خوش خط و خال، گرگ در لباس میش، آدم موذی

  • soft in the head

    احمق، کله خشک، ابله

  • in spades

    (عامیانه) شدیداً، به مقدار زیاد، به‌شدت

  • spare no pains (in doing something)

    (برای انجام دادن کاری) از هیچ‌ چیز مضایقه نکردن، کم نگذاشتن، کوتاهی نکردن، دریغ نکردن

  • in spite of

    علیرغم، باوجود

  • throw (or toss) in the sponge

    (به‌ویژه مشت‌زنی) تسلیم شدن، به شکست خود اعتراف کردن

  • born with a silver spoon in one's mouth

    زاده شده در خانواده پولدار

  • in (or for) sport

    به شوخی (نه جدی)، برای تفریح

  • in a (bad) spot

    (عامیانه) در وضع بد، در مضیقه، گرفتار

  • stab in the back

    1- ضربه‌ی ناجوانمردانه از عقب 2- خیانت غیرمنتظره، خیانت به دوست، از پشت خنجر زدن

  • by (or in) easy stages

    هر دفعه بخش کوتاهی از سفر را پیمودن، کم‌کم سفر کردن

    مرحله‌ به‌ مرحله عمل یا کار کردن، بی‌شتاب عمل کردن

  • stare someone in the face

    1- به صورت کسی خیره شدن، به کسی براق شدن 2- روبه‌رو شدن با، مواجه شدن، رودررو شدن

  • in stays

    (کشتی) در حال چپ و راست رفتن

  • stew in one's own juice

    عاقبت اعمال خود را چشیدن، از کرده‌ی خود رنج بردن

  • a stitch in time saves nine

    کار به‌موقع، از خسارت بعدی جلوگیری می‌کند

  • in stitches

    درحال خنده‌ی شدید، روده‌بر

  • take stock in (something)

    اهمیت قائل شدن (برای چیزی)، باور کردن، اعتقاد داشتن

  • straw in the wind

    نشانه‌ای از آینده که احتمال دارد به وقوع بپیوندد، اشاره‌ای جزئی به تحولات احتمالی آینده

  • take something in one's stride

    بدون کوشش زیاد کاری را انجام دادن یا قبول کردن

  • place in the sun

    جای برجسته یا مورد‌علاقه، موقعیت خوب

  • in the swim

    طبق مد امروز، متداول

  • things that go bump in the night

    چیزهای عجیب‌و‌غریب و ترس‌آور

  • thorn in one's side (or flesh)

    دردسر، خاری که پهلوی کسی فرو می‌رود

  • stick in one's throat

    (حرف و غیره) در گلوی کسی گیر کردن

  • in good time

    1- در موقع مناسب 2- به‌سرعت، زود

  • in full swing

    در اوج فعالیت، کاملاً دست‌به‌کار

  • in (or at) one fell swoop

    در یک وهله، با یک عمل، با یک ضربه

  • in tatter

    تباه، نابود، از بین رفته

  • not for all the tea in china

    هر چه‌قدر هم که پاداش آن باشد

  • be in a tearing hurry (or rush)

    بسیار عجله داشتن، از شدت عجله دست از پانشناختن

  • in the teeth of

    1- در برابر، در مقابل، رو در روی (چیزی) 2- در مبارزه با، در مقابله با، در مصاف با

    در مقابله با، رو در رو با، در برابر

  • through something in someone's teeth

    1- کسی را برای چیزی سرزنش کردن 2- متلک گفتن، زخم زبان زدن

  • long in the tooth

    پیر، بیشتر از سن معمول (برای انجام کار به‌خصوص)

  • get in touch with

    در تماس بودن، رابطه داشتن، در ارتباط بودن

  • throw (or toss) in the towel

    (عامیانه) سپر افکندن، لنگ انداختن، تسلیم شدن

  • in one's tracks

    محل بودن شخص درحال‌حاضر، بودگاه، (در) حین عمل یا ارتکاب

  • every trick in the book

    همه‌ی دوز و کلک‌ها، هر کار لازم برای رسیدن به موفقیت

  • in no uncertain terms

    رک‌و‌راست، بی‌شیله‌پیله، با صراحت کامل

  • in view

    1- مد‌نظر، مورد‌بررسی، تحت مطالعه 2- جلو چشم، در معرض دید 3- هدف

  • in view of

    به‌خاطر، به‌دلیل، با در نظر گرفتن

  • in the wake of

    1- در عقب (چیزی )، دنبال، دنباله 2- در اثر، پیامد، درنتیجه‌ی

  • come out in the wash

    (عامیانه) 1- دیر یا زود معلوم شدن 2- خود به خود معین یا حل شدن

  • in hot water

    دچار اشکالات زیاد، در وضع بد

  • in a way

    به‌گونه‌ای، به‌نوعی، به‌طریقی، از جهتی، یک‌جورهایی، راستش، تا حدی، تا اندازه‌ای

  • week in, week out

    هر هفته

  • when in rome do as the romans do

    خواهی نشوی رسوا هم‌رنگ جماعت شو

  • whistle in the dark

    (هنگام خطر و غیره) سنگینی و ثبات خود را آزمودن، تظاهر به خونسردی کردن

  • in the teeth of the wind (or in the wind's eye)

    درست در جهت مخالف باد

  • in the wind

    در شرف وقوع، در حال روی دادن

  • wait in the wings

    آماده‌ی ادامه‌ی کار، آماده‌ی تحویل گرفتن کار از کسی دیگر

  • (get in) under the wire

    در آخرین لحظه وارد شدن یا انجام دادن

  • witness christ in one's daily life

    اعمال زندگی روزمره‌ی خود را نمایشگر (تعلیمات) عیسی کردن

  • wolf in sheep's clothing

    گرگ در لباس میش

  • in one's wool

    مزاحم، سر خر

  • in a word

    خلاصه، به‌طور خلاصه، بالأخره

  • in so many words

    به‌طور دقیق و روشن، رک و راست، بی‌رودربایستی

  • in the works

    (عامیانه) در دست عمل، در شرف انجام

  • (in) the worst way

    (امریکا - عامیانه) خیلی، بسیار زیاد، یک عالمه، به بدترین وجه

  • put in one's two cent's worth

    نظر خود را ابراز کردن، عقیده‌ی خود را گفتن

  • worth one's (or its) weight in gold

    بسیار پرارزش

  • be wrapped up in something (or somebody)

    1- دست‌اندرکار، سهیم در کاری 2- (کاملاً) سرگرم چیز یا شخصی شدن

  • wrap somebody up in cotton wool

    (انگلیس - عامیانه) لوس بار آوردن

  • wrapped up in

    (کاملاً) مجذوب، تمام هم و غم (کسی متوجه چیزی بودن)

  • get someone in wrong

    (امریکا - عامیانه) سعایت کردن، سوسه آمدن، منفور کردن، مغضوب کردن

  • in the wrong

    در اشتباه، غیر ذی‌حق، دچار خطا، هوادار جناح خاطی

  • year in, year out

    سال دوازده ماه، سالاسال، هرسال

  • tempest in a teapot

    سر و صدای زیاد درباره‌ی چیز کم اهمیت

  • keep in shape

    خوش هیکل و متناسب ماندن، روی فرم ماندن

  • be in the soup

    به دردسر افتادن

  • carved in stone

    تغییرناپذیر، تثبیت‌شده، انعطاف‌ناپذیر، وحی منزل

  • done in

    خسته، کوفته، لت‌وپار

  • drop in the bucket

    مقدار خیلی ناچیز

  • have something in common

    اتفاق‌نظر داشتن، وجه مشترک داشتن، تفاهم داشتن (در چیزی)

  • in contrast

    در مقایسه با، در مقابل، در تضاد با، بر خلاف، متقابلاً

  • all the time in the world

    وقت زیادی داشتن (برای انجام کاری)

ارجاع به لغت in

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «in» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/in

پیشنهاد بهبود معانی