با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Incarnate

ɪnˈkɑːrnət ɪnˈkɑːrnət ɪnˈkɑːnət ɪnˈkɑːnət
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

مجسم (به‌صورت آدمی)، دارای شکل جسمانی، به‌ رنگ گوشتی، مجسم کردن، صورت خارجی دادن
- A man who incarnates our highest hopes.
- مردی که تجسمی از رفیع‌ترین امیدهای ما می‌باشد.
- to incarnate political ideas in governmental organizations
- متجلی کردن اندیشه‌های سیاسی در قالب سازمان‌های دولتی
- to incarnate the frontier spirit
- نماد روح مرزنشینی بودن
- an incarnate spirit
- روح تناور
- evil incarnate
- بدی مجسم (به‌شکل جسمانی)
- incarnate clover
- شبدر قرمز
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد incarnate

  1. adjective in bodily form
    Synonyms: embodied, exteriorized, externalized, human, in human form, in the flesh, made flesh, manifested, materialized, personified, physical, real, substantiated, tangible, typified

ارجاع به لغت incarnate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incarnate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/incarnate

لغات نزدیک incarnate

پیشنهاد بهبود معانی