با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Ingenerate

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها

verb - transitive adjective
(قدیمی) غریزی، نهادی، درون‌زاد
verb - transitive adjective
(قدیمی) به‌وجود آوردن، درون‌زایی کردن، درون‌ساز کردن
adjective
(نادر) خلق‌نشده ولی موجود، خدا
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ingenerate

  1. verb To be the cause of
    Synonyms: bring, bring about, bring on, cause, effect, effectuate, generate, induce, lead to, make, occasion, result in, secure, set off, stir, touch off, trigger

ارجاع به لغت ingenerate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ingenerate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ingenerate

لغات نزدیک ingenerate

پیشنهاد بهبود معانی