با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Normally

ˈnɔːrməli ˈnɔːməli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb B2
درحال عادی، به‌طور معمول، به‌طور عادی یا طبیعی
- Normally,it snows in the month of Bahman.
- معمولاً، در بهمن برف می‌آید.
- He acted normally.
- رفتار او بهنجار بود (او طبیعی عمل کرد).
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد normally

  1. adverb usually
    Synonyms: as a rule, commonly,habitually, ordinarily, regularly, typically
    Antonyms: abnormally, never

لغات هم‌خانواده normally

ارجاع به لغت normally

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «normally» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/normally

لغات نزدیک normally

پیشنهاد بهبود معانی