با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Rasp

ræsp rɑːsp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rasped
  • سوم شخص مفرد:

    rasps
  • وجه وصفی حال:

    rasping

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
سوهان (برای ساییدن و صاف کردن سطوح از جمله چوب و فلز استفاده می‌شود)
- He ran the rasp along the metal.
- سوهان را روی فلز کشید.
- The carpenter used a rasp to smooth out the rough edges of the wood.
- نجار از سوهان برای صاف کردن لبه‌های ناهموار چوب استفاده کرد.
noun singular
صدای سوهان، صدای گوش‌خراش، صدای خشن، صدای خرت‌خرت، صدای خرخر، صدای نفس‌نفس
- the rasp of the frogs in the pond
- صدای گوش‌خراش وزغ‌ها در برکه
- to rasp out a speech
- با صدای خشن نطق کردن
verb - intransitive verb - transitive
صدای گوش‌خراش تولید کردن، خرت‌خرت کردن، نفس‌نفس زدن
- The chalk rasped across the blackboard.
- گچ بر روی تخته‌سیاه صدای گوش‌خراشی ایجاد کرد.
- Some sounds rasp the ear.
- برخی صداها گوش‌خراش هستند.
verb - transitive
مالیدن
- The horse rasped my hand with her tongue.
- اسب زبانش را به دستم مالید.
- She rasped her hand on the food.
- دستش را روی غذا مالید.
verb - transitive
سوهان زدن، ساییدن
- Rasp off any rough spots.
- ناصافی‌ها را سوهان بزن.
- a cataract that rasps away the rock
- آبشاری که صخره را می‌ساید
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد rasp

  1. verb grind, rub
    Synonyms: abrade, bray, excoriate, file, grate, irk, irritate, jar, pound, raze, rub, sand, scour, scrape, scratch, vex, wear

ارجاع به لغت rasp

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rasp» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rasp

لغات نزدیک rasp

پیشنهاد بهبود معانی