امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Roll

roʊl rəʊl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rolled
  • شکل سوم:

    rolled
  • سوم‌شخص مفرد:

    rolls
  • وجه وصفی حال:

    rolling
  • شکل جمع:

    rolls

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
طومار، لوله، توپ (پارچه و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He opened the roll and read it.
- طومار را باز کرد و آن را خواند.
noun countable
صورت، ثبت، فهرست
noun countable
چرخش، گردش، غلتک
verb - transitive
پیچیدن، پیچاندن، غلتاندن، غلت دادن، قل دادن، غلتک زدن، گرد کردن، به دوران انداختن
- to roll a cigarette
- سیگار پیچیدن
- to roll a child in a blanket
- کودک را در پتو پیچیدن
- She rolled her eyes toward me.
- چشمانش را به سوی من گرداند.
- The cat rolled itself into a ball.
- گربه خود را مثل گوی قلمبه کرد.
- We rolled the logs down the hill into the river.
- کنده‌ها را از بالای تپه به درون رودخانه غلتاندیم.
- He rolled his head in the direction of the window.
- سرش را به طرف پنجره چرخاند.
- The waves were rolling the boat along.
- امواج قایق را به نوسان درمی‌آوردند و (به پیش) می‌راندند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
صاف کردن، پهن کردن
- to roll a field
- زمین را صاف کردن
- Roll the dough as flat as you can.
- تا می‌توانی خمیر را (با غلتک) پهن کن.
verb - intransitive
غلتیدن، غلت خوردن، گشتن، تلاطم داشتن
- That country is rolling in petroleum.
- آن کشور نفت بسیار دارد.
- The ball rolled down the slope.
- توپ در سرازیری غلتید.
- I rolled in bed all night.
- تمام شب در بستر غلت زدم.
- rolling in wealth
- غرق در ثروت
- The dog rolled in the mud.
- سگ در گل‌ها غلت زد.
- The boat rolled right and left and then capsized.
- قایق به راست و چپ متمایل شد؛ سپس واژگون گردید.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
کار کردن، مشغول بودن
- Now the camera is rolling.
- الان دوربین مشغول کار است.
- The presses rolled.
- ماشین‌های چاپ به کار افتادند.
- The project is rolling along well.
- طرح دارد خوب پیش می‌رود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد roll

  1. noun revolving, turning
    Synonyms:
    cycle gyration reel revolution rotation run spin trundling turn twirl undulation whirl
  1. noun cylindrical object
    Synonyms:
    ball barrel bobbin cartouche coil cone convolution cornucopia cylinder fold reel rundle scroll shell spiral spool trundle volute wheel whorl
  1. noun list, roster
    Synonyms:
    annals catalog census chronicle directory head count index muster nose count register roll call schedule scroll table
  1. noun growl, reverberation
    Synonyms:
    barrage boom booming clangor drone drumbeat drumming echoing grumble quaver racket rat-a-tat resonance roar rumble rumbling thunder
  1. verb revolve, turn; proceed smoothly
    Synonyms:
    alternate be in sequence bowl circle circumduct coil curve drape drive eddy elapse enfold entwine envelop flow fold follow furl go around go past gyrate gyre impel pass pirouette pivot propel reel rock rotate run spin spiral succeed swaddle swathe swing around swirl swivel trundle twirl twist undulate wheel whirl wind wrap
  1. verb spread out
    Synonyms:
    even flatten grind level press pulverize smooth
    Antonyms:
    collect gather pile
  1. verb thunder, reverberate
    Synonyms:
    bombinate boom cannonade drum echo growl grumble hum pattern quaver rattle re-echo resound roar ruffle rumble rustle sound trill whirr
  1. verb rock, sway
    Synonyms:
    billow drift flow glide heave incline jibe lean lumber lurch pitch ramble range reel roam rove run stagger stray surge swagger swing toss tumble undulate waddle wallow wave welter yaw
    Antonyms:
    stabilize steady

Phrasal verbs

  • roll back

    (قیمت) پایین آوردن

    عقب‌نشینی کردن

    لغو کردن، فسخ کردن، باطل ساختن

  • roll in

    گرد آمدن، ظاهر شدن

    با تاخیر رسیدن

  • roll out

    (محصول یا خدمات جدید را) معرفی کردن، رونمایی کردن، به بازار عرضه کردن، توزیع کردن، ارائه دادن

    فشار دادن (برای مسطح کردن چیزی)

  • roll over

    تن دادن، به اجبار موافقت کردن

    اسکرول کردن

    دوباره سرمایه‌گذاری کردن، تجدید قرارداد کردن

    (وام یا اوراق قرضه) تمدید کردن

  • roll round

    دوباره آمدن، مراجعت کردن، بازگشتن

  • roll up

    لوله کردن، پیچیدن، جمع کردن، بالا زدن (آستین لباس و ...)

    (دیر) رسیدن

    جمع کردن، انباشتن، اندوختن

Collocations

Idioms

  • heads will roll

    سرها بریده خواهد شد، خیلی‌ها تنبیه خواهند شد

  • roll in the isles

    (به‌ویژه در تئاتر) بی‌اختیار خندیدن

  • roll one's own

    (انگلیس - عامیانه) سیگار خود را پیچیدن، سیگار پیچیدنی کشیدن

  • roll up

    بدو بیا!، بیا ببین!

  • roll with the punch

    (عامیانه) 1- (برای کاستن از شدت ضربه) در جهت ضربه خود را عقب کشیدن 2- در مقابل ناملایمات نرمش داشتن

لغات هم‌خانواده roll

  • verb - transitive
    roll, unroll

ارجاع به لغت roll

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «roll» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/roll

لغات نزدیک roll

پیشنهاد بهبود معانی