امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Shake

ʃeɪk ʃeɪk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    shook
  • شکل سوم:

    shaken
  • سوم‌شخص مفرد:

    shakes
  • وجه وصفی حال:

    shaking
  • شکل جمع:

    shakes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
ارتعاش، تکان، لرزش، تزلزل، لرز، لرزه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- Malaria causes the shakes.
- مالاریا موجب لرز می‌شود.
- That news gave me the shakes.
- آن خبر مرا به لرزه انداخت.
- a shake of the head
- تکان سر
verb - transitive verb - intransitive
تکان دادن، جنباندن، آشفتن، لرزیدن، متزلزل شدن
- to shake a mulberry tree
- درخت توت را تکاندن
- He signed the execution order with a shaking hand.
- با دستی لرزان حکم اعدام را امضا کرد.
- She shook the snow off her overcoat.
- برف‌ها را از روی پالتوی خویش تکاند.
- We said goodbye and shook hands.
- ما خداحافظی کردیم و دست دادیم.
- Branches were shaking in the wind.
- شاخه‌ها در باد تکان می‌خوردند.
- to give something a good shake
- چیزی را خوب تکان دادن
- I was shaking with anger.
- از خشم می‌لرزیدم.
- The news of her death shook the nation.
- خبر مرگ او ملت را تکان داد.
- Sobs shook her whole body.
- هق‌هق گریه تمام بدنش را به لرزه در‌آورد.
- Her voice shook with emotion.
- صدایش از شدت احساسات مرتعش بود.
- shake the rug well
- قالیچه را خوب بتکان
- Shake the bottle before taking the medicine.
- پیش از خوردن دارو بطری را تکان بدهید.
- the shaking minaret in Esfahan
- منارجنبان در اصفهان
- Children should never be shaken hard.
- کودکان را هرگز نباید تکان شدید داد.
- Suddenly the earth shook.
- ناگهان زمین لرزید.
- a chill that shook his body
- سرمایی که تنش را به لرزه در آورد
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد shake

  1. verb quiver, tremble
    Synonyms:
    agitate brandish bump chatter churn commove concuss convulse discompose disquiet disturb dither dodder flap flicker flit flitter flourish fluctuate flutter jar jerk jog joggle jolt jounce move oscillate palpitate perturb quail quake quaver rattle reel rock roil ruffle set in motion shimmer shimmy shiver shudder stagger stir up succuss sway swing totter tremor twitter upset vibrate waggle water wave whip wobble
  1. verb upset deeply
    Synonyms:
    appall bother consternate daunt discompose dismay distress disturb frighten horrify impair intimidate jar knock props out make waves move rattle throw throw a curve undermine unnerve unsettle unstring upset weaken worry
    Antonyms:
    calm placate soothe

Phrasal verbs

  • shake down

    (با تکان دادن) فرود آوردن، تکاندن

    سرکیسه کردن، تلکه کردن

    آزمودن، امتحان کردن

  • shake somebody off

    از سر باز کردن، از شر کسی خلاص شدن، از گیر کسی فرار کردن

  • shake somebody up

    1- به هیجان درآوردن، آشفته کردن 2- تکان دادن، یکه خوردن

Collocations

  • shake one's head

    (معمولاً به نشان مخالفت یا منفی) سر تکان دادن، امتناع کردن

Idioms

  • no great shakes

    (عامیانه) معمولی، نه مثل آش دهن سوز، نه چندان خوب یا برجسته

  • shake a leg

    (عامیانه) 1- شتاب کردن، عجله کردن

    2- رقصیدن، پایکوبی کردن

    رقصیدن، پایکوبی

  • shake in one's shoes

    (عامیانه) زهره ترک شدن، خیلی ترسیدن، به خود لرزیدن

لغات هم‌خانواده shake

  • verb - transitive
    shake

ارجاع به لغت shake

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «shake» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/shake

لغات نزدیک shake

پیشنهاد بهبود معانی