امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Speed

spiːd spiːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    sped
  • شکل سوم:

    sped
  • سوم‌شخص مفرد:

    speeds
  • وجه وصفی حال:

    speeding
  • شکل جمع:

    speeds

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb B1
تندی، سرعت، عجله، شتاب، کامیابی، میزان شتاب، درجه تندی، وضع، حالت، شانس خوب داشتن، کامیاب بودن، به‌سرعت راندن، سریع کارکردن، تسریع کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- to move at the speed of light
- با سرعت نور حرکت کردن
- to drive at the speed of fifty kilometers per hour
- با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت رانندگی کردن
- full (or top or maximum) speed
- بیشینه‌ی تندی، حداکثر سرعت
- speedometer
- سرعت سنج
- speed reading
- تند‌خوانی
- He put all his speed into the attempt to reach the ball.
- در کوشش برای رسیدن به توپ همه‌ی فرزی خود را به کار برد.
- A wrestler must have both strength and speed.
- کشتی‌گیر باید هم زور داشته باشد هم چابکی.
- a ten-speed bicycle
- دوچرخه‌ی ده‌دنده‌ای
- to shift to low speed
- دنده‌ی پایین (کم‌سرعت) را گرفتن
- a truck with five forward speeds
- کامیون با پنج دنده‌ی جلو
- God speed!
- خدا (به) همراه!
- Now Hercules be thy speed, young man.
- اکنون الهی که هرکول یار تو باشد ای جوان.(شکسپیر)
- I would like to know how you speed.
- می‌خواهم بدانم وضع شما چطور است.
- Thank God, all my children are speeding well.
- خدا را شکر فرزندانم همه کامیاب هستند.
- Summer holidays sped by.
- تعطیلات تابستان به‌سرعت گذشت.
- Bank robbers sped off in a stolen car.
- بانک دزدان با اتومبیل مسروقه به‌سرعت فرار کردند.
- An ambulance speeds patients to the hospital.
- آمبولانس بیماران را به‌سرعت به بیمارستان می‌رساند.
- We sped directly to the airport.
- به‌سرعت خود را به فرودگاه رساندیم.
- He was fined for speeding.
- به‌دلیل سرعت زیاد او را جریمه کردند.
- The heart speeds up and the blood pressure rises.
- ضربان قلب تند می‌شود و فشار خون بالا می‌رود.
- They speeded up production.
- تولید را تندتر کردند.
- to speed up the engine
- موتور را تند کردن
- to speed a letter on its way
- ارسال نامه‌ای را تسریع کردن
- a man of about your speed
- مردی با پشتکار شما
- to speed up the process of issuing passports
- فرایند صدور گذرنامه را تسریع کردن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد speed

  1. noun rate of motion, often a high rate
    Synonyms:
    acceleration activity agility alacrity breeze briskness celerity clip dispatch eagerness expedition fleetness gait haste headway hurry hustle legerity lick liveliness momentum pace precipitancy precipitation promptitude promptness quickness rapidity rapidness readiness rush rustle snap steam swiftness urgency velocity
  1. verb move along quickly
    Synonyms:
    advance aid assist barrel belt bomb boost bowl over career cover ground cut along dispatch expedite facilitate flash fly further gallop gather momentum gear up get a move on get moving get under way go all out go fast go like the wind hasten help hightail hurry impel lose no time make haste open up throttle press on promote quicken race ride run rush sail spring step on it tear urge whiz zoom
    Antonyms:
    delay halt slow

Phrasal verbs

  • speed up

    تسریع کردن، شتاباندن، سرعت گرفتن

Collocations

  • at speed

    به‌سرعت، باشتاب، به‌تندی

  • gather speed

    سرعت گرفتن، تند شدن، گشتاور شدن

Idioms

لغات هم‌خانواده speed

  • verb - transitive
    speed

ارجاع به لغت speed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «speed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/speed

لغات نزدیک speed

پیشنهاد بهبود معانی