امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Spoil

spɔɪl spɔɪl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    spoilt
  • شکل سوم:

    spoilt
  • سوم‌شخص مفرد:

    spoils
  • وجه وصفی حال:

    spoiling

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
از بین بردن، ضایع کردن، فاسد کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The island was flooded and much valuable land spoiled.
- سیل جزیره را فراگرفت و زمین‌های باارزش فراوانی را تباه کرد.
- Spoiled milk becomes sour.
- شیر خراب ترش‌مزه می‌شود.
- spoiled meat
- گوشت فاسد
- Rain spoiled the picnic.
- باران پیک‌نیک را به‌ هم زد.
verb - transitive
لوس کردن، رو دادن
- a spoiled child
- بچه‌ی لوس
- This teacher has really spoiled the students.
- این معلم خیلی به شاگردها رو داده است.
verb - transitive
غارت کردن، به یغما بردن
verb - intransitive
فاسد شدن، ضایع شدن، خراب شدن
- Fruit will soon spoil in warm weather.
- در هوای گرم میوه زود خراب می‌شود.
noun uncountable
فساد، تباهی
noun countable
غنیمت، یغما، تاراج
- As spoils of war, the Russians annexed a part of Eastern Prussia.
- روس‌ها بخشی از پروس شرقی را به‌عنوان غنیمت جنگی ضمیمه کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spoil

  1. verb ruin, hurt
    Synonyms:
    blemish damage debase deface defile demolish depredate desecrate desolate despoil destroy devastate disfigure disgrace harm impair injure make useless mar mess up muck up pillage plunder prejudice ravage sack smash spoliate squash take apart tarnish trash undo upset vitiate waste wreck
    Antonyms:
    help
  1. verb baby, indulge
    Synonyms:
    accommodate cater to coddle cosset favor humor kill with kindness mollycoddle oblige overindulge pamper spoon-feed
    Antonyms:
    be indifferent ignore neglect
  1. verb decay, turn bad
    Synonyms:
    addle become tainted become useless break down crumble curdle decompose deteriorate disintegrate go bad go off mildew molder putrefy rot taint turn
    Antonyms:
    grow

Idioms

  • be spoiling (for something)

    (برای چیزی به‌ویژه جنگ و مرافعه) آماده بودن، بی‌صبری کردن

  • be spoiled for choice

    آنقدر چیز خوب برای گزینش داشتن که از گزینش عاجز بودن

لغات هم‌خانواده spoil

  • verb - transitive
    spoil

ارجاع به لغت spoil

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spoil» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/spoil

لغات نزدیک spoil

پیشنهاد بهبود معانی