با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Burn

bɜːrn bɜːn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    burnt
  • شکل سوم:

    burnt
  • سوم شخص مفرد:

    burns
  • وجه وصفی حال:

    burning
  • شکل جمع:

    burns

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B1
سوختن، آتش گرفتن
- Dry wood burns easily.
- چوب خشک به‌آسانی می‌سوزد.
- The old wooden structure started to burn.
- سازه‌ی چوبی قدیمی شروع آتش گرفتن کرد.
verb - transitive B1
سوزاندن، (ساختمان و شهر) به آتش کشیدن، آتش زدن
- He burned his love letters.
- نامه‌های عاشقانه‌ی خود را سوزاند.
- He was arrested for attempting to burn a house.
- او به دلیل تلاش برای آتش زدن خانه دستگیر شد.
verb - intransitive
غذا و آشپزی سوختن
- The toast began to burn in the toaster as she got distracted.
- وقتی حواسش پرت شد، نان تست در توستر شروع به سوختن کرد.
- If you leave the chicken in the oven for too long, it will burn.
- اگر مرغ را خیلی طولانی در فر بگذارید، می‌سوزد.
verb - transitive
غذا و آشپزی سوراندن
- I burned the chicken because I left it in the oven for too long.
- مرغ را سوزاندم زیرا آن را برای مدت طولانی در فر گذاشتم.
- She burned the toast while chatting on the phone.
- هنگام چت با تلفن، نان تست را سوزاند.
verb - intransitive
سوختن (پوست)
- My skin burns easily in the sun.
- پوست من زود در آفتاب می‌سوزد.
- After hours under the sun, his skin started to burn.
- بعد از ساعت‌ها [ماندن] زیر نور خورشید، پوستش شروع به سوختن کرد.
verb - transitive
سوزاندن (پوست)
- The sun burned his skin.
- آفتاب پوستش را سوزاند.
- The harsh midday sun burned her skin.
- آفتاب شدید ظهر، پوست او را سوزاند.
verb - transitive
مجازی سوزاندن (از نظر عاطفی)
- Her cruel words burned him deeply.
- سخنان بی‌رحمانه‌اش او را عمیقاً سوزاند.
- The criticism from her boss burned her confidence.
- انتقاد رئیسش اعتماد‌به‌نفسش را سوزاند.
verb - transitive
سوزاندن، مصرف کردن
- The engine burns gasoline to power the vehicle.
- موتور برای تأمین انرژی خودرو بنزین می‌سوزاند.
- This truck burns too much gasoline.
- این کامیون خیلی بنزین مصرف می‌کند.
verb - intransitive
سوختن، روشن بودن
- The bedroom light was still burning.
- چراغ اتاق‌خواب هنوز می‌سوخت.
- The candle burned in the darkness.
- شمع در تاریکی روشن بود.
verb - intransitive
مجازی سوختن
- I burn to travel the world and explore new cultures.
- برای سفر به جهان و کشف فرهنگ‌های جدید می‌سوزم.
- She was burning to buy that blue dress.
- خیلی دلش می‌خواست آن پیراهن آبی را بخرد.
- She burns to prove herself in the competitive world of business.
- او می‌سوزد تا خود را در دنیای رقابتی تجارت ثابت کند.
verb - transitive B2
کامپیوتر ریختن، رایت کردن (کپی کردن اطلاعات و موسیقی ضبط‌شده و تصاویر و غیره روی سی‌دی و غیره)
- She decided to burn the playlist onto a CD.
- تصمیم گرفت لیست پخش را روی سی‌دی رایت کند.
- Can you help me burn these family photos onto a CD?
- آیا می‌توانید به من کمک کنید این عکس‌های خانوادگی را روی سی‌دی بریزم؟
noun countable
جای سوختگی
- The burn on the stove was a sign of neglect and misuse.
- جای سوختگی روی اجاق گاز نشانه‌ی بی‌توجهی و استفاده‌ی نادرست بود.
- The burn on the carpet was from a dropped cigarette.
- جای سوختگی روی فرش ناشی از افتادن سیگار بود.
noun countable
(انگلیسی اسکاتلندی) کوچک‌جویبار
- The sound of the burn was soothing to our ears.
- صدای کوچک‌جویبار گوش‌هایمان را نوازش می‌کرد.
- The burn was full of fish.
- کوچک‌جویبار پر از ماهی بود.
noun slang countable
سوزش (سخنی کوتاه با هدف شرمساری یا تحقیر کسی)
- The burn she threw at him was so epic.
- سوزشی که روانه‌ی او کرد، خیلی جانانه بود.
- Your burns are like a fiery inferno.
- سوزش‌هایت مثل جهنمی آتشین است.
verb - intransitive
سوختن، سوزش داشتن
- His eyes began to burn from the strong chemicals in the room.
- چشمانش از مواد شیمیایی قوی اتاق شروع به سوختن کردند.
- The spicy food made his mouth burn.
- غذای تند باعث سوزش دهانش شد.
- The smoke made my eyes burn.
- دود چشمانم را به سوزش انداخت.
verb - transitive
مجازی داغ شدن، گُر گرفتن
- The political scandal made the citizens burn with outrage.
- رسوایی سیاسی باعث شد تا شهروندان در آتش خشم بسوزند.
- I was burning with anger.
- داشتم از خشم گُر می‌گرفتم.
verb - intransitive informal
با صندلی برقی اعدام شدن
- I heard that gangster burned.
- شنیدم که آن گانگستر با صندلی برقی اعدام شد.
- He'll burn for what he did to those innocent people.
- او به خاطر کاری که با آن مردم بی‌گناه کرد، با صندلی برقی اعدام خواهد شد.
verb - transitive informal
برق‌کش کردن (کسی) (روی صندلی الکتریکی)
- The judge decided to burn the murderer for his brutal act.
- قاضی تصمیم گرفت قاتل را به خاطر اقدام وحشیانه‌اش برق‌کش کند.
- The judge ordered them to burn him at dawn.
- قاضی دستور داد او را سحرگاه برق‌کش کنند.
verb - transitive
شکست دادن
- He managed to burn his opponent in the final round of the chess tournament.
- او در دور پایانی مسابقات شطرنج موفق شد حریف خود را شکست دهد.
- We was able to burn our rival with a last-minute goal.
- توانستیم با گل دقیقه‌ی پایانی حریفمان را شکست دهیم.
noun
سوختگی
- The chemical burn on his skin required immediate medical attention.
- سوختگی شیمیایی روی پوست او به مراقبت فوری پزشکی نیاز داشت.
- She treated the burn on his arm with ointment.
- سوختگی بازوی او را با پماد درمان کرد.
noun
سوزش
- The nurse applied iodine to the cut, causing a sharp burn.
- پرستار به محل بریدگی ید زد و باعث سوزش شدید شد.
- He could feel the burn.
- سوزش را احساس می‌کرد.
noun
آتش کردن (موشک)
- The burn of the rocket engine illuminated the night sky.
- آتش کردن موتور موشک آسمان شب را روشن کرد.
- A successful burn is crucial for propelling the rocket into orbit.
- آتش کردن موفقیت‌آمیز برای پیش راندن موشک به مدار بسیار مهم است.
noun
خشم
- Her eyes showed the burn.
- از چشمانش خشم می‌بارید.
- The burn inside her grew stronger.
- خشم درونش شدیدتر شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد burn

  1. verb be on fire; set on fire
    Synonyms: bake, be ablaze, blaze, brand, broil, calcine, cauterize, char, combust, conflagrate, cook, cremate, enkindle, flame, flare, flash, flicker, glow, heat, ignite, incinerate, kindle, light, melt, parch, reduce to ashes, rekindle, roast, scald, scorch, sear, set a match to, singe, smoke, smolder, toast, torch, wither
    Antonyms: cool, extinguish, put out, quench, smother, wet
  2. verb feel stinging pain
    Synonyms: bite, hurt, pain, smart, sting, tingle
  3. verb be excited about; yearn for
    Synonyms: be angry, be aroused, be inflamed, be passionate, be stirred up, blaze, boil, breathe fire, bristle, desire, eat up, fume, lust, rage, seethe, simmer, smoulder, tingle, yearn
    Antonyms: stifle, subdue
  4. verb cheat
    Synonyms: beat, bilk, chisel, cozen, deceive, defraud, gyp, overreach, ream, swindle, take, trick, use
    Antonyms: aid, help

Phrasal verbs

  • burn down

    کاملاً سوختن یا سوزاندن، در اثر حریق نابود کردن یا شدن

  • burn out

    (در اثر آتش) به پایان رسیدن، به آخر رسیدن

    از بین رفتن، سوختن، از کار افتادن

    (در اثر کار زیاد) از پا درآمدن، خسته و بیمار شدن، فرسوده شدن

  • burn up

    کاملاً سوختن

    خشمگین شدن

  • burn one's bridges

    پل‌های پشت سر خود را خراب کردن، نداشتن امکان بازگشت به شرایط پیشین

Collocations

  • burn a hole in something

    (در اثر سوختگی آتش یا اسید و غیره) چیزی را سوراخ کردن

  • burn mark

    اثر سوختگی، جای سوختگی

  • burnt out

    کاملاً سوخته، از کار افتاده، خراب، از پا درآمده، خسته و بیمار

  • burn to a cinder

    سوزاندن و سیاه یا زغال کردن، (غذا را) سوزاندن

  • burn (or hang) in effigy

    هم‌تندیس کسی را سوزاندن (یا به دار زدن)

Idioms

  • a burnt child fears the fire

    مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد.

  • burn one's boats

    تصمیم قطعی گرفتن، راه بازگشت باقی نگذاشتن

  • burn the candle at both ends

    بیش از حد کار و تقلا کردن (به طوری‌که به سلامتی و پویایی گزند بزند)

  • burn one's fingers

    (به‌خاطر کنجکاوی یا فضولی زیاد و غیره) خود را دچار مخمصه کردن، خود را در گرفتاری انداختن

  • burn to a frazzle

    (خوراک را) سوزاندن

  • burn a hole in someone's pockets

    (در مورد پول) مشتاق به خرج کردن بودن، در جیب آدم زیادی کردن

  • burn the midnight oil

    تا پاسی از شب بیدار ماندن و کار کردن، دود چراغ خوردن، تا دیروقت بیدار ماندن و کار کردن

  • have money to burn

    (عامیانه) بیش از نیاز پول داشتن و اسراف کردن

لغات هم‌خانواده burn

ارجاع به لغت burn

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «burn» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/burn

پیشنهاد بهبود معانی