امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Embarrass

ɪmˈbærəs ɪmˈbærəs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    embarrassed
  • شکل سوم:

    embarrassed
  • سوم‌شخص مفرد:

    embarrasses
  • وجه وصفی حال:

    embarrassing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive C2
شرمنده کردن یا شدن، خجالت دادن یا کشیدن، خجالت‌زده کردن یا شدن، برآشفتن، شرمسار کردن یا شدن، شرمگین کردن یا شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- He embarrasses when he receives compliments.
- وقتی از او تعریف می‌کنند، خجالت می‌کشد.
- Don't embarrass the child in front of the guests!
- بچه را جلوی مهمانان خجالت نده!
- Any mention of sexual matters embarrassed him tremendously.
- هرگونه اشاره به امور جنسی او را سخت شرمگین می‌کرد.
- He was embarrassed to undress even in front of his own father.
- او از لخت شدن حتی جلوی پدر خودش هم خجالت می‌کشید.
- to be embarrassed
- خجالت کشیدن
- They embarrassed when their secret was revealed to everyone.
- وقتی رازشان برای همگی برملا شد، خجالت کشیدند.
- I was too embarrassed to ask him for money.
- خجالت کشیدم از او پول بخواهم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
کند کردن، دارای اشکال کردن، مشکل کردن، مانع شدن، پاگیر شدن، به تاخیر انداختن، سد راه شدن، مختل کردن
- The lack of a car embarrassed our freedom of movement.
- نداشتن ماشین رفت‌وآمد ما را مختل کرد.
- Spring rains embarrassed the advance of the enemy.
- باران‌های بهاری پیشرفت دشمن را کند کرد.
verb - transitive
بدهکار کردن، مقروض کردن، دچار مشکل مالی کردن
- Heavy gambling losses embarrassed him for years.
- باخت‌های سنگین در قمار او را برای سال‌ها بدهکار کرد.
- As a result of war, all transactions among individuals were embarrassed.
- در اثر جنگ کلیه‌ی دادوستدهای بین افراد دچار اشکال شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد embarrass

  1. verb cause mental discomfort
    Synonyms:
    abash agitate annoy bewilder bother bug catch one short chagrin confuse discombobulate discomfit discompose disconcert discountenance distract distress disturb dumbfound faze fluster give a bad time give a hard time hang up irk let down make a monkey of mortify nonplus perplex perturb plague put in a hole put in a spot put on the spot put out of countenance puzzle rattle shame show up stun tease throw throw into a tizzy upset
    Antonyms:
    comfort gladden help please

لغات هم‌خانواده embarrass

  • verb - transitive
    embarrass

ارجاع به لغت embarrass

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «embarrass» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/embarrass

لغات نزدیک embarrass

پیشنهاد بهبود معانی