امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Law

lɒː lɔː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    laws

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
قانون، ضابطه، حق، حقوق، قاعده، قانون مدنی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- He broke the law and therefore went to jail.
- او قانون را شکست؛ بنابراین به زندان رفت.
- tax laws
- قوانین مالیاتی
- He studied law for four years.
- او چهار سال حقوق خواند.
- a law professor
- استاد حقوق
- to resort to law to settle a matter
- برای فیصله دادن به امری به قانون (یا دادگاه) متوسل شدن
- the law of gravitation
- قانون جاذبه
- the law of diminishing returns
- قانون کاهش بازده‌ها
- the laws of nature
- قوانین طبیعت
- the laws of health
- قوانین بهداشت
- a law of grammar
- قانون دستوری
- the law of composition
- قانون ترکیب
- the law of exponents
- قانون نماها
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
تعقیب کردن، تعقیب قانونی کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد law

  1. noun rules of a government, society
    Synonyms:
    act assize behest bidding bylaw canon case caveat charge charter code command commandment constitution covenant decision decree decretum demand dictate divestiture due process edict enactment equity garnishment injunction institute instruction jurisprudence legislation mandate measure notice order ordinance precedent precept prescript prescription reg regulation requirement ruling statute subpoena summons warrant writ
    Antonyms:
    breaking lawlessness transgression violation
  1. noun standard, principle of behavior
    Synonyms:
    assumption axiom base canon cause criterion exigency formula foundation fundamental generalization ground guide maxim origin postulate precept principium proposal proposition reason regulation rule source theorem truth usage
    Antonyms:
    transgression violation

Collocations

  • go to law

    به دادگاه مراجعه کردن، علیه کسی دعوی حقوقی کردن

  • the law

    قانون موسی

    (عامیانه) پلیس

  • law and order

    قانون و نظم عمومی، نظم و قانون، احترام به قانون و نظم اجتماعی

Idioms

  • lay down the law

    1- آمرانه تعیین تکلیف کردن، دستور قاطع دادن 2- گوشمالی دادن

لغات هم‌خانواده law

ارجاع به لغت law

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «law» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/law

لغات نزدیک law

پیشنهاد بهبود معانی