با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Pin

pɪn pɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    pinned
  • شکل سوم:

    pinned
  • سوم شخص مفرد:

    pins
  • وجه وصفی حال:

    pinning
  • شکل جمع:

    pins

توضیحات

PIN در معنای هجدهم مخفف لغت personal identification number است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
سوزن ته‌گرد
- He had held together his torn sleeve with a few pins.
- آستین پاره‌اش را با چند سوزن ته‌گرد به هم وصل کرده بود.
- He carefully removed each pin from the pattern before cutting.
- پیش از برش، هر سوزن ته‌گرد را با دقت از روی الگو جدا کرد.
noun countable
سنجاق‌ (قفلی)
- The pin easily fastened the two pieces of cloth together.
- سنجاق به‌راحتی این دو تکه‌پارچه را به هم محکم کرد.
- She always carried a pin in her purse for emergencies.
- او همیشه در کیفش برای مواقع اضطراری سنجاق داشت.
noun countable
سوزن (در نارنجک) (از جنس فلز)
- The soldier carefully pulled the pin from the grenade.
- سرباز با احتیاط سوزن را از نارنجک بیرون کشید.
- She found a rusted pin on the ground near an old battlefield.
- سوزن زنگ‌زده‌ای را روی زمین نزدیک میدان جنگ قدیمی پیدا کرد.
noun countable
برق پین (روی دوشاخه) (از جنس فلز)
- Make sure the two-pin plug is securely connected before turning on the device.
- پیش از روشن کردن دستگاه مطمئن شوید که دوشاخه‌ی دو پین به طور ایمن وصل شده است.
- The adapter allows you to convert a two-pin plug into a three-pin plug.
- آداپتور به شما امکان می‌دهد دوشاخه‌ی دو پین را به دوشاخه‌ی سه پین ​​تبدیل کنید.
noun countable
پزشکی میلچه، پین
- The surgeon inserted a pin into the patient's fractured bone.
- جراح میلچه را لابه‌لای استخوان شکسته‌ی بیمار گذاشت.
- She underwent surgery to have a pin inserted in her shoulder.
- تحت عمل جراحی قرار گرفت تا در شانه‌ی او پین قرار داده شود.
noun countable
سوزن (کراوات و کلاه و غیره)
- The hat pin gleamed in the sunlight.
- سوزن کلاه زیر نور خورشید برق می‌زد.
- The tie pin was a gift from his grandfather.
- این سوزن کراوات هدیه‌ای از پدربزرگش بود.
noun countable
انگلیسی آمریکایی سنجاق‌سینه
- The design of the pin caught everyone's attention.
- طراحی این سنجاق‌سینه توجه همه را به خود جلب کرد.
- She attached the pin to her dress.
- سنجاق‌سینه را به لباسش زد.
noun countable
ورزش مهره، پین (بطری‌شکل) (در بازی بولینگ)
- She knocked down all ten pins.
- هر ده مهره ​​را به زمین انداخت.
- The sound of the falling pins echoed through the bowling alley.
- صدای افتادن پین‌ها در سالن بولینگ پیچید.
noun countable
ورزش میله (در گلف)
- The caddie removed the pin.
- وردست میله را درآورد.
- His ball stopped only feet away from the pin.
- توپ او تنها چند متر دورتر از میله ایستاد.
noun countable
تصویر، پین (در شبکه‌ی اجتماعی پینترست (Pinterest))
- I found the most beautiful pin of a sunset over the ocean.
- زیباترین تصویر غروب خورشید بر فراز اقیانوس را پیدا کردم.
- Can you send me that fashion pin you saved?
- آیا می‌توانید آن پین مد که ذخیره کرده‌اید، برای من بفرستید؟
noun countable informal
لنگ (معمولاً به‌صورت جمع می‌آید)
- I need to shave my pins.
- باید لنگ‌هام رو بتراشم.
- My pins are sore.
- لنگ‌هام درد می‌کنن.
noun countable
ورزش آچمز، پین (در شطرنج)
- The pin forced the opponent to sacrifice his rook to protect the king.
- آچمز حریف را مجبور کرد تا برای محافظت از شاه، رخ خود را فدا کند.
- The pin can restrict the movement of the opponent's piece.
- پین می‌تواند حرکت مهره‌ی حریف را محدود کند.
verb - transitive B1
وصل کردن، الصاق کردن، زدن (به) (با سوزن ته‌گرد و غیره)
- They had pinned his picture to the wall.
- عکس او را با سوزن ته‌گرد به دیوار زده بودند.
- The teacher pinned the student's artwork on the classroom wall.
- معلم اثر هنری دانش‌آموز را به دیوار کلاس وصل کرد.
- He pinned the medal to the young soldier's chest.
- مدال را به سینه‌ی سرباز جوان زد.
verb - transitive
انگلیسی آمریکایی قدیمی نشان کردن (دختر) (توسط پسر)
- He decided to pin her.
- تصمیم گرفت او را نشان کند.
- The young man pinned his girlfriend with a silver heart-shaped locket.
- مرد جوان دوست‌دخترش را با نگارآویز نقره‌ای به شکل قلب نشان کرد.
verb - transitive
کامپیوتر سنجاق کردن، پین کردن (پیام و صفحه و غیره) (برای مشاهده یا دسترسی راحت‌تر)
- Can you pin this post?
- آیا می‌توانید این فرسته را سنجاق کنید؟
- I always pin my favorite websites so I can access them quickly.
- همیشه وب‌سایت های محبوبم را پین می‌کنم تا بتوانم به‌سرعت به آن‌ها دسترسی داشته باشم.
verb - transitive
گیر انداختن، امکان تکان خوردن به ... ندادن، سر جای خود محکم نگه داشتن (کسی)
- Two men pinned the burglar to the ground while I called the police.
- دو مرد دزد را روی زمین گیر انداختند و من به کلانتری تلفن زدم.
- The detective pinned the suspect.
- کارآگاه مظنون را سر جای خود محکم نگه داشت.
verb - transitive
ورزش در خاک نگه داشتن (حریف)
- The wrestler expertly pinned his opponent.
- کشتی‌گیر حریفش را ماهرانه در خاک نگه داشت.
- With immense strength, she managed to pin her rival.
- او با قدرت فوق العاده‌ای موفق شد رقیبش را در خاک نگه دارد.
abbreviation noun countable
شماره‌ی شناسایی شخصی، پین (با حروف بزرگ)
- I forgot my PIN and now I can't withdraw any money.
- شماره‌ی شناسایی شخصی‌ام را فراموش کرده‌ام و اکنون نمی‌توانم هیچ پولی را برداشت کنم.
- The ATM machine asked for my PIN before allowing me to make a transaction.
- دستگاه خودپرداز پیش از اینکه به من اجازه‌ی انجام تراکنش را بدهد، پین من را خواست.
noun countable
موسیقی پیچ کوک، پین
- The guitar's pins needed to be replaced.
- پیچ‌های کوک گیتار باید تعویض می‌شدند.
- The pin on the ukulele was loose.
- پین روی یوکللی شل بود.
noun
شیار (کلید) (که وارد قفل می‌شود)
- The pin in the lock was stuck, preventing the key from turning.
- شیار در قفل گیر کرده بود و از چرخش کلید جلوگیری می‌کرد.
- The key wouldn't turn because the pin was jammed in the lock.
- کلید نمی‌چرخید زیرا شیار در قفل گیر کرده بود.
noun
پشیز (هر چیز کم‌ارزش یا بی‌اهمیت)
- I don't care a pin.
- پشیزی برام اهمیت نداره.
- She doesn't care a pin about them.
- اون‌ها پشیزی براش مهم نیستن.
noun
ورزش خاک (در کشتی)
- He struggled to escape from his opponent's pin.
- او برای فرار از خاک حریف سخت تلاش کرد.
- The crowd erupted in cheers as the pin was completed.
- وقتی که خاک تکمیل شد، جمعیت به تشویق پرداختند.
verb - transitive
مجازی گره زدن (به) (با on می‌آید)
- He pinned his happiness on the outcome of the game.
- او خوشحالی‌اش را به نتیجه‌ی بازی گره زد.
- The team's chances of winning were pinned on their star player's performance.
- شانس قهرمانی این تیم به عملکرد بازیکن ستاره‌ی آن‌ها گره خورده بود.
verb - transitive
به گردن ... انداختن (کسی) (تقصیر و گناه و غیره) (با on می‌آید)
- Don't try to pin the blame on me!
- سعی نکن تقصیر را به گردن من بیندازی!
- The manager ruthlessly tried to pin the failure on the newest team member.
- مدیر تلاش کرد تا شکست را به گردن جدیدترین عضو تیم بیندازد.
verb - transitive
دقیقاً مشخص کردن، دقیقاً تعیین کردن، دقیقاً معیّن کردن (با out می‌آید)
- He was able to pin down the source of the strange odor in the room.
- او توانست منبع بوی عجیب اتاق را دقیقاً مشخص کند.
- They couldn't pin down the cause of the technical glitch in the system.
- آن‌ها نتوانستند علت نقص فنی در سیستم را دقیقاً مشخص کنند.
verb - transitive
ورزش آچمز کردن، پین کردن (در شطرنج)
- The player pinned his opponent's rook.
- این بازیکن رخ حریفش را آچمز کرد.
- She cleverly pinned her opponent's knight.
- اسب حریفش را هوشمندانه پین کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pin

  1. verb attach, hold in place
    Synonyms: affix, bind, clasp, close, fasten, fix, hold down, hold fast, immobilize, join, pinion, press, restrain, secure
    Antonyms: detach, unfasten, unlatch, unpin

Phrasal verbs

  • pin down

    (دشمن را) سرنگون کردن، احاطه کردن (با تیراندازی)، در جای خود نگه داشتن

    (کسی را به تصمیم‌گیری و...) وادار کردن، مجبور کردن

    مشخص کردن، تعیین کردن

  • pin up

    (با سوزن ته گرد و غیره) الصاق کردن ( pinup)

Collocations

Idioms

  • pin someone's ears back

    (عامیانه) به شدت کتک زدن یا شکست دادن یا نکوهش کردن

ارجاع به لغت pin

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pin

لغات نزدیک pin

پیشنهاد بهبود معانی