با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Sight

saɪt saɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    sighted
  • شکل سوم:

    sighted
  • سوم شخص مفرد:

    sights
  • وجه وصفی حال:

    sighting
  • شکل جمع:

    sights

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
بینایی، دید، نظر، منظره، دیدگاه
- Victory is in sight.
- پیروزی نزدیک است.
- love at first sight
- عشق با نگاه اول
- a familiar sight
- منظره‌ی آشنا
- She always fainted at the sight of blood.
- او همیشه با دیدن خون غش می‌کرد.
- a sin in the sight of God
- گناه در نظر خداوند
- truth as it appeared to his inward sight
- واقعیتی که او باطناً درک می‌کرد
- eyesight
- دید چشم
- what a beautiful sight!
- چه نمای قشنگی!
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun uncountable
بینایی، قدرت دید
- Bijhan lost his sight.
- بیژن بینایی خود را از دست داد.
noun countable
قیافه، چهره، جنبه
- I only know him by sight.
- فقط به‌ قیافه او را می‌شناسم.
noun countable
خیلی، یک دنیا، یک عالمه
- a sight better than his brother
- یک دنیا بهتر از برادرش
verb - transitive
دیدن، دید زدن، نشان کردن، بازرسی کردن، رؤیت کردن
- Yesterday, two whales were sighted on this coast.
- دیروز دو نهنگ در این ساحل دیده شد.
- to sight a star
- ستاره‌ای را رؤیت کردن
adjective
دیداری، نظری
- in order to build up the sight vocabulary of children
- برای تقویت واژگان نظری کودکان
- a sight translation of a text
- ترجمه‌ی نظری یک متن
adjective
تماشایی، افتضاح
- He had fallen into the gutter and his clothes were a sight.
- توی جوی افتاده بود و لباس هایش تماشایی شده بود.
- Without makeup, her face is a sight.
- بدون آرایش صورتش افتضاح است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sight

  1. noun ability to perceive with eyes
    Synonyms: afterimage, appearance, apperception, apprehension, eye, eyes, eyeshot, eyesight, field of vision, ken, perception, range of vision, seeing, view, viewing, visibility, vision
    Antonyms: blindness
  2. noun spectacle
    Synonyms: display, exhibit, exhibition, outlook, pageant, parade, point of interest, scene, show, view, vista
  3. noun horrifying person or thing
    Synonyms: blot, eyesore, fright, mess, monstrosity, ogre, ogress, scarecrow, slob, spectacle, tramp
    Antonyms: beauty
  4. verb see
    Synonyms: behold, discern, distinguish, eyeball, make out, observe, perceive, spot, view, witness
    Antonyms: be blind

Collocations

  • at first sight

    با اولین نگاه، در/ با نظر اول، با نخستین دیدار

  • by sight

    نظراً، بارؤیت، قیافتاً

  • come into (or within) sight (of)

    وارد میدان دید (کسی) شدن، به نظر آمدن یا رسیدن

  • in sight

    نزدیک، درمدنظر، آشکار

  • lose sight of

    فراموش کردن، از (هدف یا موضوع و غیره) پرت شدن

  • out of sight of

    دور از دید، خارج از میدان دید، ناپیدا، درجای دوردست

  • catch a sight of someone

    یک‌دفعه کسی را دیدن

Idioms

  • a sight for sore eyes

    (عامیانه) منظره یا شخص خوشایند، چشم روشن کن

  • at (or on) sight

    1- به مجرد دیدن، فوراً 2- (بازرگانی) دیداری

  • catch sight of

    در یک نظر دیدن، ناگهان دیدن

    1- دیدن، مشاهده کردن 2- متوجه شدن 3- در یک نظر زودگذر دیدن

  • lose sight of

    1- گم کردن، دیگر ندیدن 2- فراموش کردن، فروگذار کردن، در نظر نگرفتن

  • not by a long sight

    ابداً، اصلاً، به‌هیچ‌وجه

  • out of sight

    1- ناپیدا، ناپدید، خارج از میدان دید 2- دوردست، دورافتاده 3- (عامیانه - قیمت یا سطح زندگی و غیره) دست نیافتنی، خیلی بالا، سرسام آور 4- (عامیانه) عالی، معرکه

  • out of sight, out of mind

    از دل برود هر آنکه از دیده برفت

    از دل برود هر آنچه از دیده رود

  • set one's sights for something

    برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن

  • sight unseen

    بدون دیدن ملک مورد معامله یا چیز مورد بحث

لغات هم‌خانواده sight

ارجاع به لغت sight

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sight» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sight

لغات نزدیک sight

پیشنهاد بهبود معانی