با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Sit

sɪt sɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    sat
  • شکل سوم:

    sat
  • وجه وصفی حال:

    sitting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive countable A1
نشستن، جلوس کردن، قرار گرفتن
- She sat on a chair.
- روی صندلی نشست.
- please, sit down!
- بفرمایید بنشینید!
- sit down and shut up!
- بتمرگ و خفه شو!
- to sit on throne
- بر تخت جلوس کردن
- Birds were sitting on the branch.
- پرندگان روی شاخه نشسته بودند.
- to sit in Congress
- در کنگره‌ی امریکا عضو بودن
- to sit on the board of directors
- عضو هیئت مدیره بودن
- The court is still sitting.
- جلسه‌ی دادگاه هنوز ادامه دارد.
- She sits for famous painters.
- او برای نقاشان معروف مدل شده است.
- He sat for his examination as accountant.
- برای حسابدار شدن در امتحان شرکت کرد.
- Most of the time my car is sitting in the garage.
- اتومبیل من بیشتر اوقات در گاراژ افتاده است.
- John's house sits on a hill.
- خانه‌ی جان روی تپه‌ای قرار دارد.
- a dress that sits loosely
- پیراهنی که گشاد است
- Cares sit lightly upon him.
- اندوه بر دل او نمی‌نشیند.
- It always rains when the wind sits in the west.
- همیشه وقتی که باد از سمت غرب می‌وزد باران می‌آید.
- He sat me next to himself.
- مرا کنار خودش نشاند.
- Sit yourself down and tell us what happened!
- قرار بگیر و بگو چه شد!
- This hall sits five hundred people.
- این تالار برای پانصد نفر جا دارد.
- a car that sits six
- اتومبیلی که شش نفر ظرفیت دارد
- We had a long sit at the bus station.
- در ایستگاه اتوبوس خیلی به انتظار نشستیم.
- He sat in on the discussions.
- در مذاکرات شرکت داشت.
- Raw onion does not sit well with me.
- پیاز خام به من نمی‌سازد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sit

  1. verb rest on one’s behind
    Synonyms: bear on, be seated, cover, ensconce, give feet a rest, grab a chair, have a place, have a seat, hunker, install, lie, park, perch, plop down, pose, posture, put it there, relax, remain, rest, seat, seat oneself, settle, squat, take a load off, take a place, take a seat
    Antonyms: stand
  2. verb hold a meeting
    Synonyms: assemble, be in session, come together, convene, deliberate, hold an assembly, meet, officiate, open, preside
    Antonyms: cancel

Phrasal verbs

  • sit down

    نشستن

  • sit in

    تحصن کردن، بست نشستن

    حضور داشتن

  • sit on (or upon)

    1- (هیئت منصفه یا کمیته و غیره) عضو بودن 2- مورد بررسی قرار دادن، شور کردن 3- (عامیانه) مسکوت گذاشتن، (مطلبی را) خفه‌کردن

  • sit out

    (رقص و مسابقه و غیره) شرکت نکردن

  • sit up

    از حالت خوابیده به حالت نشسته درآمدن

    صاف نشستن

    علاقه نشان دادن

    بیدار نشستن، به بستر نرفتن

Idioms

  • sit back

    آرام گرفتن، استراحت کردن، سخت نگرفتن

  • sit one's hands

    1- کف نزدن، تحسین نکردن 2- از اقدامات لازم فروگذار کردن، قصور کردن

  • sit well with

    سازگار بودن، ساختن به

  • sit on the fence

    دست‌دست کردن، تعلل کردن

    بی‌طرف ماندن، سکوت اختیار کردن و نظر ندادن

ارجاع به لغت sit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sit

لغات نزدیک sit

پیشنهاد بهبود معانی