امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Solve

sɑːlv sɒlv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    solved
  • شکل سوم:

    solved
  • سوم‌شخص مفرد:

    solves
  • وجه وصفی حال:

    solving

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive verb - intransitive B1
حل کردن، رفع کردن، گشادن، باز کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- to solve a mathematical problem
- مسئله‌ی ریاضی‌ای را حل کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد solve

  1. verb answer, resolve
    Synonyms:
    break clarify clear up construe crack deal with decide decipher decode determine disentangle divine do elucidate enlighten explain expound fathom figure out find out fix get get right get to the bottom have hit hit upon illuminate interpret iron out lick make a dent make out pan out put two and two together puzzle reason settle think out unfold unlock unravel unriddle untangle work work out
    Antonyms:
    pose question search wonder

لغات هم‌خانواده solve

  • verb - transitive
    solve

ارجاع به لغت solve

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «solve» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/solve

لغات نزدیک solve

پیشنهاد بهبود معانی