امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Throw

θroʊ θrəʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    threw
  • شکل سوم:

    thrown
  • سوم‌شخص مفرد:

    throws
  • وجه وصفی حال:

    throwing
  • شکل جمع:

    throws

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A2
پرتاب کردن، انداختن، پرت کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Don't throw your garbage out of the window.
- زباله‌ی خود را از پنجره به بیرون نیندازید.
- He threw the ball to me.
- توپ را به طرفم انداخت.
- The natives threw their spears at the plane.
- بومیان نیزه‌های خود را به‌ طرف هواپیما پرتاب کردند.
- He threw his clothes into the suitcase.
- لباس‌هایش را توی چمدان پرت کرد.
- He was thrown by a horse.
- اسب او را انداخت.
verb - transitive C2
انداختن (به سویی) (مو و غیره)
- The wind threw back her hair as she walked along the beach.
- وقتی که در کنار ساحل راه می‌رفت، باد موهایش را عقب انداخت.
- He threw back her hair and kissed her forehead.
- موهایش را عقب انداخت و پیشانی او را بوسید.
verb - transitive
گیج کردن
- The complex math problem seemed designed to throw even the most talented students.
- به نظر می‌رسید که این مسئله‌ی پیچیده‌ی ریاضی برای گیج کردن حتی بااستعدادترین دانش‌آموزان طراحی شده است.
- His question threw me.
- سؤالش من را گیج کرد.
- The sudden changes in the game plan threw us.
- تغییرات ناگهانی در برنامه‌ی بازی ما را گیج کرد.
- The news threw us.
- آن خبر ما را گیج کرد.
verb - transitive
عمداً باختن (در مسابقه و غیره)
- He decided to throw the basketball game.
- او تصمیم گرفت بازی بسکتبال را عمداً ببازد.
- He agreed to throw the match for a large sum of money.
- او قبول کرد که در بازی در ازای مبلغ هنگفتی عمداً ببازد.
verb - transitive
دادن، برگزار کردن (مهمانی و سور)
- David threw a party in honor of his friend.
- داود به افتخار دوستش سور داد.
- I want to throw a party for my birthday next week.
- می‌خواهم هفته‌ی آینده برای تولدم مهمانی برگزار کنم.
verb - transitive
هنر شکل دادن (به خاک رس) (روی چرخ کوزه‌گری یا سفالگری)
- She learned how to throw clay on the wheel during her pottery class.
- او در کلاس سفالگری یاد گرفت که چگونه به خاک رس روی چرخ شکل بدهد.
- He has been throwing clay for years and has mastered the technique.
- سال‌هاست به خاک رس شکل می‌دهد و به این تکنیک مسلط است.
noun countable
پرتاب
- His throw was too high.
- پرتاب (توپ توسط) او خیلی بلند بود.
- The child's throw wasn't strong enough to reach the other side of the pool.
- پرتاب کودک آن‌قدر قوی نبود که به آن طرف استخر برسد.
noun countable
کاور، شال (تکه‌پارچه‌ی بزرگی که برای پوشاندن صندلی و مبل و غیره از آن استفاده می‌شود)
- I bought a beautiful throw to drape over my new leather sofa.
- کاور زیبایی خریدم تا روی مبل چرمی جدیدم بیندازم.
- The luxurious velvet throw enhanced the appearance of the old recliner.
- شال مخملی مجلل ظاهر مبل راحتی قدیمی را بهتر کرده است.
verb - transitive
روانه کردن (گلوله و غیره)
- She demonstrated her marksmanship skills with this rifle that can throw a bullet a mile.
- او مهارت‌های تیراندازی‌اش را با تفنگی نشان داد که می‌تواند گلوله را یک مایل روانه کند.
- The military equipped their soldiers with a rifle that can throw a bullet a mile.
- ارتش سربازان خود را با تفنگی مجهز کرد که می‌تواند گلوله را یک مایل روانه کند.
verb - transitive
به زمین انداختن
- He decided to throw the old vase off the table.
- تصمیم گرفت گلدان قدیمی را از روی میز به زمین بیندازد.
- She threw her opponent.
- حریفش را به زمین انداخت.
verb - transitive
انداختن (در موقعیت یا وضعیت خاصی قرار دادن)
- They threw him into prison.
- او را به زندان انداختند.
- He threw his arms around her.
- دستانش را دور او انداخت.
verb - transitive
پوشیدن (با on)، درآوردن (با off) (با عجله)
- She threw on a coat over her shoulder and ran out.
- کت را با شتاب پوشید و به خارج دوید.
- He would often throw off his dirty clothes.
- او لباس‌های کثیفش را اغلب با عجله درمی‌آورد.
verb - transitive
به کار گرفتن
- He decided to throw in all his knowledge and experience to solve the complex problem.
- او تصمیم گرفت تمام دانش و تجربه‌اش را برای حل این مشکل پیچیده به کار گیرد.
- She was determined to throw in every effort necessary to achieve her lifelong dream.
- او مصمم بود تمام تلاشش را برای رسیدن به رؤیای همیشگی‌اش به کار گیرد.
verb - transitive
ساختن
- They decided to throw in a new staircase for better accessibility.
- تصمیم گرفتند برای دسترسی بهتر، راه‌پله‌ی جدیدی بسازند.
- They threw a bridge over the river.
- یک دهنه پل روی رودخانه ساختند.
verb - transitive
آوردن (با انداختن تاس)، ریختن (تاس)
- He threw a double five.
- جفت پنج آورد.
- He threw a six.
- شش آورد.
verb - transitive
انداختن، افکندن (نور و سایه و غیره)
- The projector threw a clear image onto the screen.
- پروژکتور تصویر واضحی را روی صفحه انداخت.
- As the day progressed, the sun threw long shadows on the mountains.
- با گذشت روز، خورشید سایه‌های بلندی بر کوه‌ها افکند.
verb - transitive
زاییدن
- The cow will throw her calf in the springtime.
- گاو در بهار گوساله‌اش را می‌زاید.
- My neighbor's mare threw a beautiful foal last night.
- مادیان همسایه ام دیشب کُره‌ی زیبایی را زایید.
verb - transitive
کشیدن (دسته و غیره)
- To change gears, you must throw the lever.
- برای تعویض دنده باید دسته را بکشی.
- He threw in the lever quickly.
- دسته را به‌سرعت کشید.
verb - intransitive
انداختن (رسوب)
- When the wine throws sediment, it's a sign of its natural maturation process.
- وقتی شراب رسوب می‌اندازد، نشانه‌ای از فرایند رسیدن طبیعی آن است.
- Don't be alarmed if the wine throws sediment; it's a natural occurrence.
- اگر شراب رسوب می‌اندازد، نگران نباشید؛ اتفاقی طبیعی رخ می‌دهد.
noun
ورزش پرتاب (نوعی تکنیک در کشتی و جودو)
- The coach emphasized the importance of footwork and timing in executing a successful throw.
- مربی بر اهمیت حرکت پا و زمان‌بندی در اجرای پرتاب موفق تأکید کرد.
- The wrestler's throw was met with the cheer from the crowd.
- پرتاب این کشتی‌گیر تشویق تماشاچیان را به‌دنبال داشت.
noun
پوشاک شال
- Her favorite throw, a gift from her grandmother, kept her warm on chilly nights.
- شال محبوبش که هدیه‌ای از مادربزرگش بود، او را در شب‌های سرد گرم نگه می‌داشت.
- The colorful throw matched perfectly with her outfit.
- این شال رنگارنگ کاملاً با لباس او جور بود.
noun
زمین‌شناسی افت (میزان جابه‌جایی عمودی انجام‌شده توسط گسل)
- Geologists study the throw of faults.
- زمین‌شناسان افت گسل‌ها را بررسی می‌کنند.
- The throw of the fault was measured to be several meters.
- افت گسل چندین متر اندازه‌گیری شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد throw

  1. verb propel something through the air
    Synonyms:
    bandy barrage bombard buck bunt butt cant cast catapult chuck dash deliver discharge dislodge drive fell fire flick fling fling off flip floor force heave hurl impel lapidate launch let fly let go lift lob overturn overwhelm peg pellet pelt pepper pitch precipitate project push put scatter send shove shower shy sling splatter spray sprinkle start stone strew thrust toss tumble unhorse unseat upset volley waft
    Antonyms:
    catch receive
  1. verb confuse
    Synonyms:
    addle astonish baffle befuddle bewilder confound disconcert distract disturb dizzy dumbfound fluster mix up throw off unsettle upset
    Antonyms:
    explain help

Phrasal verbs

  • throw away

    حرام کردن، هدر دادن، تلف کردن

    دور انداختن

  • throw back

    ترقی و پیشرفت را عقب انداختن، باعث تأخیر شدن

  • throw in

    اشانتیون دادن، هدیه تبلیغاتی دادن

  • throw off

    درآوردن، از تن کندن (لباس) (با عجله)

    از شر چیزی راحت شدن، از سر وا کردن

    گمراه کردن

    سردرگم کردن، گیج کردن

    سر هم کردن، فی‌البداهه گفتن (نوشته و شعر)

  • throw on

    با شتاب لباس پوشیدن

  • throw out

    دور انداختن

    اخراج کردن

    پیشنهاد کردن

    رد کردن

  • throw over

    ترک کردن، دست برداشتن، رها کردن، صرف‌نظر کردن

  • throw together

    1- (با شتاب و بی‌دقتی) ساختن، سر‌هم‌بندی کردن 2- (با هم) آشنا کردن

  • throw up

    استفراغ کردن

    با شتاب ساختن، برپا کردن

    صرف‌نظر کردن، رها کردن

  • throw down

    سبب افتادن شدن، طرد کردن، رد کردن

Collocations

  • throw into a dither

    دستپاچه و هراسان کردن، دچار ترس و هیجان کردن

Idioms

  • throw cold water on

    دل‌سرد کردن، تو ذوق کسی زدن

    دلسرد کردن، از شوق انداختن

  • throw light on something

    چیزی را روشن یا آشکار کردن، روشنگری کردن، معلوم کردن

  • throw oneself into

    (با حرارت و پشتکار) به کاری پرداختن، دست به کار شدن

  • throw one's weight around

    اعمال نفوذ کردن، از قدرت خود سوء استفاده کردن

    از نفوذ و قدرت خود سوءاستفاده کردن

  • throw open

    1- (ناگهان وکاملاً) باز کردن، (در و غیره) چهار تاق کردن 2- رفع محدودیت کردن

  • throw caution to the wind

    دل به دریا زدن، احتیاط را کنار گذاشتن (انجام دادن کاری بدون نگرانی در مورد خطر یا شکست یا نتایج منفی آن)

  • have a fit (or throw a fit)

    خیلی خشمگین شدن، اعراض کردن، (از شدت خشم و غیره) از خود بیخود شدن، بی‌تابی کردن

  • throw up one's hands

    دل کندن (از چیزی)، مأیوس شدن، چشم از چیزی پوشیدن

  • knock (or throw) for a loop

    (امریکا ـ عامیانه) 1- مشت محکم زدن 2- شکست دادن، چیره شدن 3- مبهوت کردن

  • throw light on

    (موضوع و غیره) روشن کردن، آشکار کردن

  • throw in the towel

    تسلیم شدن، کم آوردن، کنار کشیدن، جا زدن، شکست را پذیرفتن، پا پس کشیدن، انصراف دادن

ارجاع به لغت throw

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «throw» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/throw

لغات نزدیک throw

پیشنهاد بهبود معانی