امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Control

kənˈtroʊl kənˈtrəʊl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    controlled
  • شکل سوم:

    controlled
  • سوم‌شخص مفرد:

    controls
  • وجه وصفی حال:

    controlling
  • شکل جمع:

    controls

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
لگام کردن، مهار کردن، کنترل کردن، زیر سلطه درآوردن، واپاد کردن، زیر فرمان داشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Control your tongue!
- زبان خود را مهار کن!
- to control inflation
- تورم را مهار کردن
- He controls the army.
- او ارتش را در اختیار دارد.
- Some events are beyond human control.
- برخی رویدادها از کنترل بشر خارج است.
- The government claims that it has the situation under control.
- دولت ادعا می‌کند که بر اوضاع مسلط است.
- Who is in control here?
- متصدی اینجا کیست؟، کی اینجا را اداره می‌کند؟
- He bought a controlling interest in the company.
- او اکثریت سهام شرکت را خریداری کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
کاستن (از شدت چیزی تا سطوح بی‌خطر)
verb - transitive
راستا کردن، وارسی کردن، وارسیدن
verb - intransitive
(تجربه یا آزمایشی را با مراجعه به تجارب قبلی یا معیارهای مربوطه) تأیید کردن
verb - transitive
ریز اقلام و محاسبات را با مراجعه به دفتر کل سنجیدن و تصدیق کردن
- to control accounts
- حسابها را بررسی کردن
verb - transitive
تنظیم کردن، به کار انداختن
- the controlled flow of water from the reservoir into the pipes
- جریان تنظیم‌شده‌ی آب از مخزن به لوله‌ها
- This plastic handle controls the light.
- این دسته‌ی پلاستیکی نور را تنظیم می‌کند.
noun uncountable
مهار، لگام، کنترل، واپاد، عنان، اختیار، فرمان، بازبینی، وارسی
- Her control over her feelings ...
- تسلط او بر احساسات خود ...
- wage and price controls
- کنترل (واپاد) دستمزد و قیمت
- The children went out of control.
- بچه‌ها لگام گسیخته شدند.
noun uncountable
(در سنجش و تأیید تجربیات علمی) سنجه، معیار
noun countable
(رادیو و دستگاه های الکترونیکی و غیره) سویچ، دکمه، پیچ
- the volume control on an amplifier
- دکمه‌ی تنظیم صدای بلندگو
noun countable
ابزار، (دستگاه) هدایت
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد control

  1. noun command, mastery
    Synonyms:
    ascendancy authority bridle charge check clout containment curb determination direction discipline domination dominion driver’s seat force government guidance inside track juice jurisdiction limitation management manipulation might oversight predomination qualification regimentation regulation restraint restriction ropes rule strings subjection subordination superintendence supervision supremacy sway upper hand weight wire pulling
    Antonyms:
    helplessness powerlessness relinquishment renouncement weakness
  1. verb have charge of
    Synonyms:
    administer administrate advise be in saddle boss bully call call the signals command conduct deal with direct discipline dominate domineer govern guide handle head head up hold purse strings hold sway over hold the reins instruct lead manage manipulate overlook oversee pilot predominate push buttons quarterback regiment regulate reign over rule run run the show run things steer subject subjugate superintend supervise
    Antonyms:
    abandon forsake give up let go relinquish renounce resign
  1. verb curb, hold back
    Synonyms:
    adjust awe bridle check collect compose constrain contain cool corner cow limit monopolize quell regulate rein in repress restrain simmer down smother subdue
    Antonyms:
    chance jump in let go risk rush

Collocations

  • gain control

    سلطه یا اختیار کسب کردن، مهار کردن، تحت فرمان گرفتن

  • lose control

    سلطه یا اختیار را از دست دادن، از عهده برنیامدن، کنترل از دست دادن، عنان از دست دادن

  • out of control

    لگام گسیخته، خارج از کنترل، خودسر

  • take control

    تحت سلطه یا فرمان درآوردن، در اختیار گرفتن، عنان به دست گرفتن

  • under control

    تحت فرمان یا کنترل، مهار‌شده، در اختیار

Idioms

  • in control

    مسئول، صاحب اختیار، متصدی

لغات هم‌خانواده control

  • verb - transitive
    control

ارجاع به لغت control

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «control» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/control

لغات نزدیک control

پیشنهاد بهبود معانی