- Our fate turned on the whims of the captain.
- سرنوشت ما به هوسهای ناخدا بستگی داشت.
- They turn to the government for help.
- آنان برای کمک به دولت متوسل میشوند.
- She has no one to turn to.
- او پشت و پناهی ندارد.
- an event that turned the course of history
- رویدادی که مسیر تاریخ را عوض کرد
- ناگهان عقبگرد کردن (بازگشتن)
- The situation has turned in his favor.
- اوضاع به سود او تغییر کرده است.
- The child tossed and turned all night.
- کودک تمام شب تکان میخورد و غلت میزد.
- Turn left at the next intersection.
- در چهار راه بعدی به طرف چپ بپیچید.
- I turned down the radio.
- صدای رادیو را کم کردم.
- A huge crowd turned out to welcome him.
- جمعیت عظیمی به پیشواز او رفتند.
- How did the meeting turn out?
- جلسهی ملاقات به کجا انجامید؟
- I turned the lights on.
- چراغها را روشن کردم.
- His angry tone turned us off.
- لحن خشمآلود او ما را دلزده کرد.
- to turn off the television
- تلویزیون را خاموش کردن
- to turn off the electricity
- برق را قطع کردن
- Our children turned in earlier.
- بچههای ما زودتر به رختخواب رفتند.
- Farhad turned in his resignation.
- فرهاد استعفای خود را داد.
- The teacher's head turned toward me.
- سر معلم به سوی من چرخید.
- Our offer was turned down.
- پیشنهاد ما رد شد.
- to give an old story a new turn
- به یک داستان قدیمی سروصورت تازهای دادن
- Before planting we must turn over the soil with a shovel.
- پیش از کشت باید خاک را با بیل پشت و رو کنیم (شخم بزنیم).
- The rebels turned the political prisoners loose.
- شورشیان، زندانیان سیاسی را آزاد کردند.
- We turned back an enemy attack.
- ما حملهی دشمن را دفع کردیم.
- The criticism turned against the critic himself.
- انتقاد متوجه خود انتقادکننده شد.
- Tomorrow he is going to turn fifty.
- فردا پنجاه ساله خواهد شد.
- do not turn from the path of righteousness!
- از مسیر تقوا منحرف نشوید!
- to turn someone from his purpose
- کسی را از هدف خود منصرف کردن
- در مقابل ضربه جاخالی دادن
- When I saw the putrid food my stomach turned.
- وقتی که آن خوراک متعفن را دیدم دلم به هم خورد.
- She turned the bottle upside down.
- بطری را وارونه کرد.
- Fry the fish for three minutes, then turn it and fry the other side.
- ماهی را سه دقیقه سرخ بکن و سپس آن را پشت و رو کرده و طرف دیگر را سرخ کن.
- Ali turned his gun on us.
- علی تپانچهاش را به طرف ما گرفت.
- to turn a phonograph record
- صفحهی گرامافون را پشت و رو کردن
- to turn the pages of a book
- صفحات یک کتاب را ورق زدن
- Amjadi turns the ends of his mustache up.
- امجدی انتهای سبیل خود را به بالا تاب میدهد.
- to turn a pretty phrase
- عبارت زیبایی را تصنیف کردن
- to turn several table legs
- چندین پایهی میز را خراطی کردن
- to turn the door handle
- دستهی در را چرخاندن
- Mahmood turned his back on me.
- محمود پشتش را به من کرد.
- She turned her eyes in my direction.
- چشمان خود را به سوی من چرخاند.
- The motor turns the wheel.
- موتور چرخ را به گردش درمیآورد.
- Turn right at the end of the street.
- در انتهای خیابان به دست راست بپیچید.
- My head ached and the room was turning around my head.
- سرم درد میکرد و اتاق دور سرم میچرخید.
- The car turned left and then right.
- اتومبیل به سمت چپ و سپس به سمت راست پیچید.
- Leaves turn in the fall.
- در پاییز برگها رنگ عوض میکنند.
- After a while, the milk started turning.
- پس از مدتی شیر شروع به ترشیدگی کرد.
- Her mind has been turned by grief.
- اندوه او را دیوانه کرده است.
- Attar turned that story into a poem.
- عطار آن داستان را به شعر برگرداند.
- My father turned Hafez' poems into English.
- پدرم اشعار حافظ را به انگلیسی ترجمه کرد.
- Asghar turned against his former friends.
- اصغر با دوستان سابق خود ضدیت کرد.
- to turn Hassan's remarks to ridicule
- گفتههای حسن را مورد تمسخر قرار دادن
- to turn the key in a lock
- کلید را در قفل چرخاندن
- turned sick by the sight
- دچار حالت تهوع در اثر دیدن آن منظره
- نویسندهای که هنرپیشه شده است
- to turn produce into hard cash
- محصول کشاورزی را تبدیل به پول نقد کردن
- to turn cream into butter
- سرشیر را تبدیل به کره کردن
- to turn bitter with age
- در اثر کهنگی تلخ شدن
- As his debts increased, he turned to crime.
- چون بدهیهای او زیاد شد دست به تبهکاری زد.
- to turn knowledge to good account
- علم را در امور خیر بکار زدن
- Later on he turned his attention to music.
- بعداً توجه خود را به موسیقی معطوف کرد.
- to turn one's hand to writing
- به نگارش دست زدن (پرداختن)
- to turn one's thoughts to monetary matters
- افکار خود را به امور پولی معطوف کردن