جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
دیکشنری
مترجم
AI
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
مشاهده
نرمافزار آیاواس
مشاهده
افزونهی کروم
مشاهده
راهنما
تماس با ما
دربارهی ما
خرید اشتراک
وبلاگ
لغات من
الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
لیست الفبای فارسی: حرف "ب" (صفحه 15)
برابری
برابری ارزی
برابری طلبی
برابری کردن
برابری کردن با
برابری نرخ مبادله ارزها
برابری نیروها
برات
برات ارزی
برات بانکی
برات دیداری
برات روئیت
برات رویتی
برات شدن
برات شدن به دل
برات کردن
برات کش
برات گیر
براتیسلاوا
برادر
برادر از یک پدر و مادر
برادر بزرگتر
برادر تنی
برادر خوانده
برادر زن
برادر شوهر
برادر کش
برادر کشی
برادر ناتنی
برادر هم خون
برادران
برادرانه
برادرزاده
برادروار
برادروار بودن
برادرواری
برادری
برادری کردن
براده
براده آهن
براز
برازاندن
برازش
برازمبل
برازندگی
برازندگی داشتن
برازنده
برازنده بودن
برازنده دختر
برازنده زن
برازی
برازیدن
برازیلیا
براساس
برافتادگی
برافروختگی
برافروختن
برافروخته
برافروخته از نظر رنگ
برافروخته در اثر هیجان
برافروخته شدن
برافروخته شدن چهره و پوست
برافزا
برافزایی
برافزود
برافزودن
برافزودن اندازه
برافزودن نیرو
برافزوده
برافکند
برافکندن
برافکنی
برافگندن
براق
براق در اثر مالش با موم
براق سازی چرم و پارچه
براق شدن
براق کردن
براق کردن با شن
براق کردن با صابون
براق کردن با مالش
براق کردن با مالیدن
براق کردن با مالیدن چیزی زبر
براق کردن کاغذ سنباده
براق کننده
براق و نورانی
براقی
براکلی
براکوه
برالعجب
برامکه
بران
برانداختن
برانداز
برانداز کردن
برانداز گرانه
براندازگر
براندازی
براندی
برانشی
برانکار
برانگاشت
برانگاشتن
برانگیختگی
برانگیختن
برانگیختن با فلوت
برانگیختن بر ضد کسی
برانگیختن به کارهای بد
برانگیختن تصویر ذهنی
برانگیختن خاطره
برانگیختن خشم کسی
برانگیختنی
برانگیخته
برانگیخته شدن
برانگیز
برانگیز گر
برانگیزان
برانگیزش
برانی
براوحرجی نیست
براورا
براهین
براهین جمجمه
برای
برای ...
برای آن
برای آن که
برای اثبات
برای اثبات ذکر کردن
برای استفاده موقت
برای افراد چپ دست
برای امتحان و غیره آماده کردن
برای انجام
برای این
برای این که
برای اینکه
برای بیگاری در کشتی آدم ربایی کردن
برای تبرک
برای ترضیه او
برای تفریح
برای تنبیه به بیگاری واداشتن
برای تیر اندازی رفتن
برای جامه
برای جلب رای نمایندگان فعالیت کردن
برای جوانان
برای چاپ آماده کردن
برای چشم ها
برای چه
برای چه؟
برای خود
برای خود برداشتن
برای خودمان
برای درون دیوار
برای دست چپ ها
برای دستیابی به
برای راه رفتن
برای رعایت
برای روی دیوار
برای زایمان
برای زمستان آماده کردن
برای سنگفرش
برای شکار رفتن
برای کاربرد مجدد آماده کردن
برای که؟
برای لحظه ای
برای لحظه ای دیدن
برای ماه
برای مثال
برای مدت
برای مدت معین
برای مدتی
برای مرده سوزی
برای مشتریان خاص
برای مصرف یا کاربرد در دریا
برای معتادان
برای نخستین بار در مجامع ظاهر شدن
برای هدف بخصوصی
برای هدف معین
برای هر نفر یکی
برای همگان
برای همه
برای همیشه
برای یک لحظه
برایش
برایند
برایه
برباد دادن
برباد دهنده
بربر
بربری
بربریت
بربست کردن
بربط
بربط زن
بربط ساز
بربط نواز
برپا
برپا بودن
برپا شدن
برپا کردن
برپا کردن کاسبی
برپا کردن ماشین آلات و ابزار
برپا کننده
برپاداشت
برپاداشتن
برپار
برپار کردن
برپاری
برپاسازی
برپاش
برپاکردن ساختمان
برپاگر
برپایه تاریخ
برپایه داوری و ترجیح فردی
برپایی
برپوش
برتابش
برتابشی
برتابیدن
برتاخت
برتاختن
برتازش
برتاو
برتر
برتر انگاشته
برتر بودن
برتر دانستن
برتر نمودن
برترانه
برترشناسی ژادی
برتری
برتری آمیز
برتری جستن از راه تقلید
برتری جویی
برتری جویی کردن
برتری جویی کردن از راه تقلید
برتری خواستن
برتری خواه
برتری خواهی
برتری دادن
برتری داشتن
برتری گرای
برتری گرایانه
برتری یافتن از نظر جنگ و ترفند
برترین
برج
برج آب
برج آتشبانی
برج ثور
برج جدی
برج جوزا
برج چشم اندازدار
برج حمل
برج دروازه
برج دفاعی
برج دلو
برج دیدبان
برج دیدبانی
برج زهرمار
برج ساعت
برج سرطان
برج سنبله
برج عاج
برج عقرب
برج قلعه
برج قوس
برج کبوتر
برج کنترل
برج کوچک
برج مراقبت
برج میزان
برج ناقوس
برج ناقوس کلیسا
برج نور
برج و بارو
برج و بارودار
برجا
برجا شدن
برجا کردن
برجا مانده
برجاس
برجاساز
برجاماندن
برجایی
برجستگی
برجستگی بند انگشت
برجستگی پوست
برجستگی پوست بدن در اثر ضربه
برجستگی تایر اتومبیل
برجستگی تیز
برجستگی حاشیه
برجستگی داشتن
برجستگی دور سکه
برجستگی روی پارچه
برجستگی شرمگاهی
برجستگی کوچک
برجستگی کوچک و پستانک مانند
برجستن
برجسته
برجسته بودن
‹
1
2
...
12
13
14
15
16
17
18
...
40
41
›
لغات تصادفی
اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!
tie
sheep
horse
road
fish
bucket
chip
can
leg
ice
skiing
bullet
square
back
board
bush
gold
return