امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Back

bæk bæk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    backed
  • شکل سوم:

    backed
  • سوم‌شخص مفرد:

    backs
  • وجه وصفی حال:

    backing
  • شکل جمع:

    backs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adverb B2
عقب، پس، به عقب، در عقب، از عقب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Please step back.
- لطفاً به عقب برگردید.
- The children ran back to their parents with excitement.
- بچه‌ها با هیجان به سمت والدین خود دویدند.
- She looked back at him with a smile.
- با لبخند به او نگاه کرد.
- The car slowly backed into the parking spot.
- ماشین به‌آرامی به محل پارک برگشت.
adverb A2
متقابلاً، در عوض
- If she hits her, She'll hit him back.
- اگر او را بزند، متقابلاً او را خواهد زد.
- If we hit him, He'll hit us back.
- اگر او را بزنیم، او متقابلاً ما را خواهد زد.
adverb A2
در پاسخ
- I'm busy now - can I call you back?
- الان سرم شلوغ است - می‌توانم بعداً با شما تماس بگیرم؟
- I wrote to Susan several days ago, but she hasn't written back yet.
- چند روز پیش برای سوزان نامه نوشتم اما او هنوز پاسخی نداده است.
noun
پشت، عقب
- in the back of the room
- در عقب اتاق
- the back of a knife
- پشت چاقو، لبه‌ی کند چاقو
- the back of the hand
- پشت دست
- the back of a carpet
- پشت فرش
noun countable A2
کالبدشناسی پشت (به‌ویژه از گردن تا انتهای ستون فقرات) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

مشاهده
- My back hurts.
- پشتم درد می‌کند.
- He has a tattoo on his back.
- روی پشتش تتو دارد.
- The chair has good support for your back.
- این صندلی تکیه‌گاه خوبی برای پشت شما دارد.
noun countable
ورزش بک، عقب (بازیکن یا پستی به همین نام در برخی ورزش‌ها مثل فوتبال و فوتبال آمریکایی و راگبی)
- The fans cheered as the back scored a goal.
- وقتی بک گل زد هواداران تشویق کردند.
- The quarterback handed off the ball to the running back.
- کوارتربک توپ را به بازیکن عقب در حال دویدن داد.
verb - transitive C2
پشتیبانی کردن، حمایت کردن، طرفداری کردن
- He is backed by labor unions.
- اتحادیه‌های کارگری او را پشتیبانی می‌کنند.
- He always backs his friends in times of need.
- او همیشه در مواقع ضروری از دوستانش حمایت می‌کند.
- backed by Bank Melli
- تضمین شده از سوی بانک ملی
- He backed up his brother's statements.
- او اظهارات برادرش را تأیید کرد.
verb - transitive
روی ... شرط‌بندی کردن، روی ... شرط بستن (اسب و غیره)
- We should back that horse.
- باید روی آن اسب شرط ببندیم.
- The gambler chose to back the underdog in the match.
- قمارباز ترجیح داد در مسابقه روی بازیکن ضعیف شرط‌بندی کند.
- I decided to back my favorite team in the championship game.
- تصمیم گرفتم روی تیم محبوبم در بازی قهرمانی شرط‌بندی کنم.
verb - intransitive verb - transitive C2
عقب‌عقب رفتن، پس‌پس رفتن، عقب‌عقب راندن، پس‌پس راندن، عقب راندن
- He backed into the room.
- عقب‌عقب وارد اتاق شد.
- She backed the car into the garage.
- ماشین را عقب‌عقب به داخل گاراژ راند.
verb - transitive
پشت ... را پوشاندن (اغلب برای قوی‌تر یا ضخیم‌تر کردن آن)
- The artist backed the canvas.
- هنرمند پشت بوم را پوشاند.
- You should always back your photos with acid-free paper to prevent damage.
- برای جلوگیری از آسیب، همیشه باید عکس‌های خود را با کاغذ بدون اسید بپوشانید.
adjective
پشتی، عقبی، عقب، پشت
- The back entrance is easier to access than the front one.
- دسترسی به ورودی پشتی راحت‌تر از ورودی جلویی است.
- The back door was left open all day.
- در عقب کل روز باز بود.
- The back entrance to the building is for employees only.
- ورودی پشتی ساختمان فقط برای کارمندان است.
adjective
عقب‌افتاده، معوقه (اجاره و مالیات و غیره)
- The back taxes on the property were finally paid in full.
- مالیات عقب‌افتاده‌ی ملک سرانجام به‌طور کامل پرداخت شد.
- a back rent
- اجاره‌ی معوقه
noun countable
پشتی، تکیه‌گاه (صندلی)
- Usually a stool does not have a back.
- معمولاً سه‌پایه پشتی ندارد.
- The back of the bench was made of wood.
- تکیه‌گاه نیمکت چوبی بود.
noun
پشتکار
- Put some back side into the work!
- پشتکار به خرج بده!
- The team showed great teamwork and put their backs into finishing the project on time.
- تیم کار تیمی فوق‌العاده‌ای از خود نشان داد و برای به‌موقع تمام کردن پروژه پشتکار به خرج دادند.
noun
جانورشناسی کالبدشناسی پشت link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده
- The dog had a black back with white spots.
- سگ پشتی مشکی با خال‌های سفید داشت.
- The horse's back was strong.
- پشت اسب قوی بود.
noun
کالبدشناسی ستون فقرات
- Sitting for long periods of time can cause strain on your back.
- نشستن طولانی‌مدت می‌تواند به ستون فقرات شما فشار وارد کند.
- The chiropractor recommended exercises to strengthen his back.
- متخصص کایروپراکتیک تمریناتی را برای تقویت ستون فقرات توصیه کرد.
noun informal
ورزش کرال پشت
- She is the fastest in the back on our team.
- او در کرال پشت سریع‌ترین بازیکن تیم ما است.
- He always excels in the back.
- او همیشه در کرال پشت عالی است.
adverb
پیش، قبل
- I saw them a few years back.
- چند سال پیش اون‌ها رو دیدم.
- The concert was a month back.
- کنسرت یک ماه قبل بود.
- She quit her job three months back.
- سه ماه قبل کارش رو رها کرد.
adjective
دوردست، دورافتاده
- back country
- دهات دورافتاده
- The back roads were quiet.
- جاده‌های دوردست سوت‌وکور بود.
adjective
زبان‌شناسی پسین (صدا)
- In the word "glove," the back vowel "o" is pronounced deep within the mouth.
- در لغت glove واکه‌ی پسین o در عمق دهان تلفظ می‌شود.
- The back sound in the word "cough" is produced deep in the throat.
- صدای پسین در لغت cough در عمق گلو تولید می‌شود.
adjective
به عقب، معکوس
- I felt the burn in my muscles from the intense back action with oars.
- احساس گرمی عضلاتم در اثر حرکت به عقب با پارو را احساس کردم.
- The coach emphasized the importance of back action with oars.
- مربی بر اهمیت حرکات معکوس با پارو تأکید کرد.
adjective
قدیمی (غیرجاری)
- a back copy of a newspaper
- نسخه‌ی قدیمی روزنامه
- The back issues of the magazine are stored in the basement.
- شماره‌های قدیمی مجله در زیرزمین نگهداری می‌شود.
verb - transitive
تقویت کردن، تحکیم کردن، استحکام بخشیدن (اغلب با up می‌آید)
- The witness was able to back up the victim's statement.
- شاهد توانست اظهارات قربانی را تقویت کند.
- The data collected in the study backed up the scientist's hypothesis.
- داده‌های جمع‌آوری شده در این پژوهش فرضیه‌ی دانشمند را تحکیم کرد.
verb - transitive
موسیقی همراهی کردن (اغلب با up می‌آید)
- Can you back me up with the guitar?
- آیا می‌توانید با گیتار من را همراهی کنید؟
- The drummer always knows how to back up the lead vocalist.
- طبل‌زن همیشه می‌داند که چگونه خواننده‌ی اصلی را همراهی کند.
verb - intransitive
آب‌و‌هوا تغییر جهت دادن (باد) (در خلاف مسیر عقربه‌های ساعت) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

مشاهده
- The wind began to back as the storm approached.
- با نزدیک شدن طوفان، باد شروع به تغییر جهت دادن کرد.
- She predicts the wind will back.
- پیش‌بینی می‌کند که باد تغییر جهت خواهد داد.
verb - intransitive
بر پشت چیزی قرار داشتن (قسمت عقب رو به سمت چیزی باشد)
- The house backs up on a lake.
- پشت خانه به دریاچه است.
- Their house backs onto a circus.
- خانه‌ی آن‌ها بر پشت سیرک قرار دارد.
verb - transitive
پشت‌نویسی کردن، ظهرنویسی کردن (سفته و غیره)
- The bank requires you to back your name on all cash withdrawals.
- بانک از شما می‌خواهد که نام خود را در تمام فرم‌های برداشت‌ نقدی پشت‌نویسی کنید.
- Please back the check.
- لطفاً چک را ظهرنویسی کنید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد back

  1. adjective end
    Synonyms:
    aback abaft aft after astern back of backward behind final following hind hindmost in the wake of posterior rear rearmost rearward tail
    Antonyms:
    front
  1. adjective from earlier time
    Synonyms:
    delayed elapsed former overdue past previous
    Antonyms:
    future
  1. noun end part
    Synonyms:
    aft back end backside extremity far end hindpart hindquarters posterior rear reverse stern tail tail end tailpiece
    Antonyms:
    front
  1. verb support
    Synonyms:
    abet abide by advocate ally angel assist bankroll boost champion countenance encourage endorse favor finance give a boost give a leg up give a lift go to bat for grubstake sanction second side with sponsor stake stand behind stick by stick up for subsidize sustain underwrite uphold
    Antonyms:
    discourage dissuade
  1. verb put in reverse direction
    Synonyms:
    backtrack drive back fall back recede regress repel repulse retire retract retreat reverse turn tail withdraw
    Antonyms:
    advance go forward

Phrasal verbs

  • back down

    جا زدن، عدول کردن، عقب‌نشینی کردن

  • back off

    عقب‌نشینی کردن، عقب کشیدن

  • back out (of)

    1- کناره‌گیری کردن، جا زدن، کنار رفتن 2- عهدشکنی کردن

  • go back on

    عهدشکنی کردن، بی‌وفایی کردن، خیانت کردن، عدول کردن، خلف وعده کردن، زیر حرف زدن، زیر قول خود زدن، حرف خود را عوض کردن

  • sit back

    آرام گرفتن، استراحت کردن، سخت نگرفتن

  • drop back

    به عقب رفتن، جا افتادن

  • plow back

    سود کاری را به همان کار زدن، سود مرکب کردن

  • hold back

    جلوگیری کردن، مانع شدن

  • set back

    (ساعت را) عقب کشیدن

    عقب انداختن

    خرج برداشتن

  • roll back

    (قیمت) پایین آوردن

    عقب‌نشینی کردن

    لغو کردن، فسخ کردن، باطل ساختن

  • cut back

    (مصرف یا هزینه) کاهش دادن، کاستن، کم کردن

  • give back

    پس دادن، برگرداندن

    کمک‌ دادن، همکاری کردن، هم‌بخشی کردن

  • come back

    مراجعت کردن، بازگشتن، برگشتن، بازآمدن

    برگشتن به حالت قبل، دوباره رواج یافتن، دوباره باب شدن

    برگرداندن، پس دادن

  • throw back

    ترقی و پیشرفت را عقب انداختن، باعث تأخیر شدن

  • answer back

    گستاخانه پاسخ دادن، حاضر جوابی کردن

  • back into

    تکیه کردن به باخت تیم دیگر برای راهیابی به فصل بعدی

  • back onto

    پشت وسیله‌ای به چیزی بودن

    مشرف بودن به چیزی از پشت

  • back out

    پشت‌ورو کردن وسیله‌ای از فاصله‌ی محدود

    دبه کردن، جا زدن

    بر هم زدن، لغو کردن

  • bring back

    برگرداندن

    به یاد کسی آوردن

  • get back

    بازگشتن

    پس گرفتن، بازیافتن

    تلافی کردن، انتقام گرفتن

    کنار رفتن، کنار کشیدن، رفتن از جایی به جای دیگر

  • get back at

    انتقام گرفتن، تلافی کردن

  • get back to

    مجددا ارتباط برقرار کردن، دوباره علاقمند شدن

  • go back

    به جایی برگشتن، مراجعه کردن

  • knock back

    حیرت‌زده کردن

    (مشروبات الکلی) سر کشیدن، لاجرعه نوشیدن

    رد کردن، نپذیرفتن

  • put back

    سر جای خود گذاشتن

    عقب انداختن، موکول کردن

    (ساعت) عقب کشیدن

  • run back

    (کسی را با ماشین) به خانه رساندن

    (فیلم یا کاست را) به عقب برگرداندن

  • send back

    مرجوع کردن، پس فرستادن

    یادآوری کردن

  • stand back

    عقب ایستادن، عقب رفتن

  • take back

    حرف خود را پس گرفتن

    گذشته را به یاد آوردن

    ادامه دادن رابطه

    پس گرفتن چیزی

    پس دادن (جنس خریداری شده)

  • turn back

    برگشتن

    برگشتن به وضعیت قبل

    مانع شدن

    با شرایط قبلی خود را تطبیق دادن

    تا باز کردن

  • try back

    مجدداً تماس گرفتن

  • pay back

    بازپرداخت کردن

    تلافی کردن، جبران کردن

  • plough back

    سرمایه‌گذاری مجدد

    با سختی جلو رفتن و انجام دادن

  • step back

    تأمل کردن، دست نگه داشتن

    پا پس کشیدن

  • bounce back

    (پس از رکود، پسرفت) بازگشت کردن، دوباره گُل کردن، دوباره قد راست کردن

  • beat back

    پس زدن، عقب نشاندن

  • bite back

    جلو دهان خود را گرفتن، از حرف زدن خودداری کردن

  • call back

    تلفنی جواب دادن، متقابلاً تلفن زدن

    بازخواندن، به مراجعت دعوت کردن

  • cast back

    1- به گذشته رجوع کردن، عطف به گذشته کردن 2- به اجداد خود شباهت داشتن

  • choke back

    جلو گریه یا احساسات خود را گرفتن

  • double back

    1- تا کردن یا لا زدن 2- (از همان راه آمده) بازگشتن

  • draw back

    عقب کشیدن، عقب نشستن، پس کشیدن

  • fade back

    (فوتبال امریکایی) عقب رفتن به منظور پراندن توپ، قهقراروی

  • fall back

    عقب‌نشینی کردن، پس‌کشیدن

  • fall back on (or upon)

    1- دوباره پناه بردن، ملتمس شدن به 2- عقب‌نشینی کردن به

  • fight back

    متقابلا جنگیدن، مبارزه کردن، مقابله به مثل کردن، متقابلا حمله کردن

  • fight down (or back)

    برای جلوگیری از بروز چیزی جنگیدن یا تلاش کردن

  • hang back (or off)

    (مثلاً به واسطه‌ی کمرویی یا ترس) در جای خود ایستادن، جلو نرفتن

  • hark back (to)

    (سخن یا اندیشه) بازگشتن به، عطف کردن به

  • hit back

    ضربه‌ی متقابل زدن، پس زدن، تلافی کردن

  • keep (something) back

    1- از افشا یا اقرار خودداری کردن، بروز ندادن، در خود نگه‌ داشتن

    2- بخشی از چیزی را نگه داشتن یا ندادن

  • snap back

    (از بیماری یا نومیدی یا شکست و غیره) بهبودی حاصل کردن، بهبود یافتن

  • start back

    آغاز به بازگشت کردن، مراجعت را شروع کردن

  • talk back

    پیش‌جوابی کردن، حاضر‌جوابی کردن، تو روی کسی ایستادن

  • win (something or someone) back

    (چیزی یا شخصی را) دوباره یافتن (با تلاش)، دوباره به‌دست آوردن، باز یافتن

  • get back into

    از سر گرفتن، مجددا شروع کردن، مجددا ارتباط برقرار کردن، دوباره علاقمند شدن

  • grow back

    مجددا رشد کردن، دوباره روییدن

  • back away

    عقب رفتن، عقب‌نشینی کردن

Collocations

  • (in) back of

    درعقب، در پشت، به سوی پشت

  • from way back

    از مسافت دور (در عقب)، از مدتها پیش

Idioms

  • back and fill

    (کشتی بادبانی) ویراژ دادن، به چپ و راست رفتن

  • back and forth

    پس‌ و پیش، عقب‌ و جلو، از یک سو به سوی دیگر، در رفت‌وآمد بودن (حرکت در یک جهت و سپس در جهت مخالف)

  • back to your seats!

    برگردید به جای قبلی خود!، به جای خود برگردید!

  • back water

    1- (قایقرانی) با پارو یا پروانه‌ی موتور قایق را به عقب راندن، در جهت عکس راندن 2- از ادعای خود صرف‌نظر کردن، مجاب شدن، تصدیق کردن، لنگ انداختن

  • be (flat) on one's back

    بیمار بودن، بستری بودن، بیچاره بودن، به زانو درآمدن

  • get off someone's back

    دست از سر کسی برداشتن، (کسی را) به حال خود گذاشتن، کوتاه آمدن، بیخیال شدن، دست برداشتن، تنها گذاشتن

  • get (or put) one's back up

    (عامیانه) 1- عصبانی کردن یا شدن 2- پافشاری کردن، سماجت کردن

  • turn one's back on

    1- پشت کردن (به نشان خشم یا تحقیر و غیره) 2- نادیده گرفتن، بی‌اعتنایی کردن، مأیوس کردن

  • back the wrong horse

    (در مسابقه‌ی اسب‌دوانی) روی اسب بازنده شرط‌بندی کردن، (مجازی) طرف بازنده را گرفتن، از بازنده حمایت کردن، راه غلط رفتن، اشتباه محاسبه کردن، شریک بد گزیدن

  • break the back (of)

    کمر (کسی یا چیزی را) شکستن، از پای در آوردن

  • a monkey on one's back

    (عامیانه) 1- اعتیاد 2- هر مسئله یا وسواس ناراحت‌کننده

  • get one's own back

    (انگلیس- عامیانه) انتقام گرفتن، به حساب کسی رسیدن

  • a pat on the back

    1- تشویق، تحسین، تسلی 2- تشویق کردن، تحسین کردن، تسلی کردن

  • pin someone's ears back

    (عامیانه) به شدت کتک زدن یا شکست دادن یا نکوهش کردن

  • have one's back to the wall

    راه فرار نداشتن، در شرایط سخت قرار گرفتن، در دردسر افتادن، در تنگنا بودن، سخت گرفتار بودن، مستأصل بودن، راه برگشت نداشتن

  • behind one's back

    پشت کسی، مخفیانه، پشت سر کسی (کاری کردن یا چیزی گفتن)

  • go back to square one

    به خانه‌ی اول برگشتن، از خانه‌ی اول شروع کردن

  • back to square one

    سر خانه‌ی اول برگشتن، از اول شروع کردن، به نقطه‌ی شروع برگشتن

  • back to the drawing board

    سر خانه‌ی اول برگشتن، از اول شروع کردن (به‌ این معنا که طرح یا ایده‌ی قبلی با شکست مواجه شده و مجدداً باید از نو شروع کرد و یا رویکرد جدیدی ارائه داد)

سوال‌های رایج back

معنی back به فارسی چی میشه؟

کلمه "back" در زبان انگلیسی یکی از واژه‌های چندمنظوره و پرکاربرد است که در زمینه‌های مختلف معنای متفاوتی دارد. در ادامه معانی، توضیحات و نکات جالب مربوط به این کلمه را بررسی خواهیم کرد.

معانی و کاربردها

1. معنی اصلی:

"Back" به معنای "پشت" یا "عقب" است. این کاربرد در توصیف موقعیت مکانی یا فاصله از یک جسم دیگر مورد استفاده قرار می‌گیرد. به عنوان مثال، "the back of the house" به معنای "پشت خانه" است.

2. فعل:

"Back" به عنوان یک فعل نیز استفاده می‌شود، به معنای "پشتیبانی کردن" یا "برگشتن". برای مثال، "I will back you up" به معنای "من از تو حمایت می‌کنم" است.

3. صفحات وب:

در دنیای فناوری، "back" به دکمه‌ای اشاره دارد که کاربر را به صفحه قبلی وب‌سایت باز می‌گرداند. به عنوان مثال، "click the back button" به معنای "دکمه بازگشت را بزنید" است.

4. عبارات و اصطلاحات:

- "Back and forth": به معنای رفت و برگشت و بحث و تبادل نظر است.

- "Back to square one": به معنای بازگشت به نقطه شروع و شروع دوباره است.

- "Back off": به معنای عقب‌نشینی یا دوری از یک وضعیت یا فرد است.

نکات جالب

1. تاریخچه:

ریشه واژه "back" به زبان‌های آلمانی و اسکاندیناوی برمی‌گردد. این کلمه در زبان‌های مختلف معانی مشابهی دارد و نشان‌دهنده یک مفهوم عمیق انسانی یعنی "عقب بودن" یا "پشت سر گذاشتن" است.

2. استفاده در موسیقی:

در دنیای موسیقی، "backing vocals" به صدای پشتیبان اشاره دارد که در کنار صدای اصلی خواننده قرار می‌گیرد. این نوع صدا به غنای موسیقی کمک می‌کند و حس مشترکی را ایجاد می‌کند.

3. فعل‌های ترکیبی:

"Back" به عنوان یک جزء در فعل‌های ترکیبی نیز استفاده می‌شود. به عنوان مثال، "back up" به معنای "پشتیبان‌گیری" است و در دنیای فناوری اطلاعات برای حفظ اطلاعات استفاده می‌شود.

4. استفاده در ورزش:

در ورزش، به ویژه در فوتبال، "back" به بازیکنانی اشاره دارد که در دفاع بازی می‌کنند. این بازیکنان نقش کلیدی در جلوگیری از گل زدن حریف دارند.

ارجاع به لغت back

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «back» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/back

لغات نزدیک back

پیشنهاد بهبود معانی