با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

On

ɑːn / / ɒːn ɒn
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb preposition A1
وصل، روشن، برقرار
adjective adverb preposition
روی، در روی، بر روی، بر، بالای، در‌باره، راجع به، در مسیر، عمده، به اعتبار، به، به علت، به طرف، در بر، بر تن، به پیش، به جلو، همواره، به‌خرج
- loss on loss
- ضرر روی ضرر
- The book is on the table.
- کتاب روی میز است.
- He slept on the floor.
- او روی کف اتاق خوابید.
- She sat on the horse.
- او بر روی اسب نشست.
- On the west there are high hills.
- در غرب تپه‌های بلندی وجود دارد.
- He sat on the left side of the room.
- (در) سمت چپ اتاق نشست.
- She is on vacation.
- او در مرخصی است.
- I will see you on Monday.
- دوشنبه شما را خواهم دید.
- a cottage on the shore
- کلبه‌ای در ساحل
- a house on Dolatshah street
- خانه‌ای در خیابان دولتشاه
- on the first day
- در روز اول
- on the road to economic recovery
- در راه احیای اقتصادی
- His shirt hung on a nail.
- پیراهن او بر میخی آویخته بود.
- a fly on the ceiling
- مگسی بر سقف
- We watched the snow fall on the mountain.
- ما ریزش برف بر کوه را تماشا کردیم.
- Light shone on us.
- نور برما تابید.
- my reliance on Mehri and Julie
- اتکای من به مهری و جولی
- I smiled on her.
- به او لبخند زدم.
- Have pity on me!
- به من رحم کن!
- On what basis?
- بر چه مبنایی؟
- She leaned on her elbow.
- بر آرنج خود تکه داد.
- I heard (it) on the radio.
- از رادیو شنیدم.
- on good authority
- از یک منبع موثق
- Creditors received ninety cents on the dollar.
- طلبکاران از هر دلار (بابت هر دلار) نود سنت دریافت کردند.
- The radio is on.
- رادیو روشن است.
- Turn the lights on!
- چراغها را روشن کن!
- the electricity finally came on
- بالأخره برق روشن شد (آمد)
- Put the brake on!
- ترمز بگیر!
- He had a hat on.
- او کلاهی بر سر داشت.
- I put a clean shirt on.
- پیراهن تمیزی پوشیدم.
- Don't come in with your shoes on!
- با کفش وارد نشو!
- Go on!
- ادامه بده!
- He stayed here two days and went on to the next town.
- دو روز اینجا ماند و به شهر بعدی رفت.
- From here on I need help.
- از اینجا به بعد نیاز به کمک دارم.
- I will write later on.
- بعد خواهم نوشت.
- He spoke on without hesitation.
- او بدون تردید به صحبت ادامه داد.
- He kept looking on.
- او به نگاه کردن ادامه داد.
- We agreed on a price.
- درباره‌ی قیمت توافق کردیم.
- He wrote an essay on war.
- درباره‌ی جنگ مقاله‌ای نوشت.
- a satire on our society
- طنزی مربوط به جامعه ما
- We will send a check on receipt of the book.
- به مجرد دریافت کتاب یک چک خواهیم فرستاد.
- We inspected him on his arrival.
- هنگام ورودش او را بازرسی کردیم.
- He is on the faculty.
- او جزو استادان است، او عضو هیئت علمی است.
- Are you still on the committee?
- هنوز هم جزو آن کمیته هستی؟
- based on her statements
- طبق اظهارات او
- to live on bread alone
- فقط با نان زندگی کردن
- She was brought on an ambulance.
- او را با آمبولانس آوردند.
- She talked on and on.
- او مداوم حرف زد.
- I am on call tonight.
- امشب من کشیک هستم.
- Who is on duty today?
- امروز کی کشیک است؟
- She did it on purpose.
- او به عمد این کار را کرد.
- Apples are on sale.
- سیب را با تخفیف می‌فروشند.
- He seems to be on to something.
- گویی از چیزی خبر دارد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد on

  1. adverb in contact; ahead of
    Synonyms: about, above, adjacent, against, approaching, at, beside, close to, covering, forth, forward, held, leaning on, near, next, on top of, onward, over, resting on, situated on, supported, touching, toward, upon, with
    Antonyms: off

Collocations

  • every hour on the hour

    هر ساعت و سر ساعت، ساعت به ساعت

  • head on collision

    تصادف (یا تصادم) شاخ به شاخ (از جلو یا از سر)

  • on drugs

    معتاد به مواد مخدر

  • on duty

    سر کار، مشغول به خدمت

  • on purpose

    عمداً، به عمد

    عمدی، به‌عمد، تعمدی، دانسته، آگاهانه

  • on sale

    (در معرض) حراج، درحال فروش با تخفیف

    در معرض فروش، در معرض حراج

Idioms

  • and so on

    و غیره، و قس علی‌هذا

  • have something (or nothing) on someone

    (عامیانه) مدرک جرم یا دلیل کافی علیه کسی داشتن (یا نداشتن)

  • on and off

    گاه‌گداری، برخی اوقات، گاهی، گهگاه، گاه‌وبیگاه، هرازگاهی

  • on and on

    مداوم، بی‌وقفه، ناایستا، یک‌سر

  • on call

    (پزشکان و غیره) کشیک، گوش‌به‌زنگ، آماده‌ی پاسخ

  • on to

    (عامیانه) آگاه به، خبر دار از، بو برده (از چیزی)

  • on the ball

    هوشیار، حواس‌جمع، تیز و بُز

  • on stream

    در حال فعالیت، در‌ حال عمل، در حال تولید، مشغول به کار

  • going on

    (در مورد زمان و سن) تقریباً

  • step on it

    گاز دادن، تندتر راندن، عجله کردن

  • hear (something) on the grapevine

    از این‌ور و آن‌ور شنیدن، از دهان این و آن شنیدن، بنابه گفته‌ی دیگران

  • on more scores than one

    به دلایل مختلف، به چندین و چند دلیل

  • ride (or hang) on someone's coattails

    موفقیت خود را منوط به موفقیت دیگری کردن، به دم دیگری چسبیدن

  • put on the feed bag

    (عامیانه) خوراک خوردن

  • on the front burner

    ارجح، دارای ارجحیت

  • get (or have) the goods on

    (آمریکا - عامیانه) درباره‌ی سوء سابقه‌ی کسی اطلاعات داشتن یا کشف کردن

  • on the quivive

    گوش‌به‌زنگ، هوشیار، مراقب، به حالت آماده‌باش

  • on the ragged edge

    در شرف از دست دادن مشاعر یا خودداری یا شکیبایی و غیره

  • throw (or cast) on the scrapheap

    دور انداختن

  • on second thought

    پس از تفکر مجدد (درباره‌ی چیزی)

  • on speaking terms

    دارای روابط حسنه، در گفتگو با هم

  • on spec

    (عامیانه) 1- طبق مشخصات 2- به عنوان یا برای قمار

  • on the sunny side (of)

    جوانتر از ...، در اوایل سن ...

  • piling on the agony

    (انگلیس - عامیانه) سوخته کنی کردن

  • jump on the bandwagon

    همرنگ جماعت شدن، به اکثریت پیوستن، سوار موج شدن، تقلید و دنباله‌روی کردن

  • sit on the fence

    دست‌دست کردن، تعلل کردن

    بی‌طرف ماندن، سکوت اختیار کردن و نظر ندادن

ارجاع به لغت on

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «on» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/on

لغات نزدیک on

پیشنهاد بهبود معانی