گذشتهی ساده:
outedشکل سوم:
outedسومشخص مفرد:
outsوجه وصفی حال:
outingشکل جمع:
outsتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
خارج شدن، بیرون رفتن
خارج کردن، بیرون کردن، درآوردن (چیزی یا کسی از جایی)
دررفتن، فرار کردن، گریختن
افشا شدن، برملا شدن، درز پیدا کردن (خبر و اطلاعات و غیره)
از بین بردن، زدودن، پاک کردن (لکه)
منتشر شدن، توزیع شدن، عرضه شدن (کتاب و غیره)
حل کردن (مسئله و غیره)
متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن
تنگ شدن، کوچک شدن (لباس) (با افزایش سن)
ترک کردن، کنار گذاشتن (عادت و غیره) (با افزایش سن)
نشئت گرفتن، آغاز شدن، شکل گرفتن (ایده)
جیم شدن، ترک کردن و رفتن، قال گذاشتن
هشیار بودن، مواظب بودن، مراقب بودن، حواسجمع بودن، پاییدن
غش کردن، از حال رفتن
خاموش شدن چراغها، قطع شدن برق
چک نوشتن
وانمود کردن، تظاهر کردن
پیشرفت کردن، موفق شدن
عشق بازی کردن
ناکام شدن، شکست خوردن، باختن
زدودن، محو کردن، پوشاندن، تیره کردن
کارگران را به محل کار راه ندادن
(کسی را) خسته کردن، فرسوده کردن
(بهخاطر استفادهی زیاد) کهنه کردن یا شدن، بلااستفاده کردن یا شدن، فرسوده کردن یا شدن، بیفایده کردن یا شدن، تحلیل رفتن یا شدن
پول دادن، سلفیدن، متحمل هزینه شدن
به تفصیل شرح دادن
نقشه کشیدن، طرح ریختن
قصد کردن، عهدهدار شدن، متقبل شدن
شروع به کار کردن
(چراغ یا آتش) خاموش کردن
اعمال کردن، به کار بردن، اجرا کردن
ناراحت کردن، آزرده خاطر کردن
منتشر کردن
اخراج کردن، مرخص کردن
رابطه جنسی برقرار کردن
خروج از سیستم، خارج شدن از حساب کاربری
جلو آمدن
برجسته بودن، برآمدگی
عقب نشستن، کنار کشیدن، عقبنشینی کردن، کنارهگیری کردن
با اقامهی ادعا و ادای سوگند حکم جلب کسی را گرفتن
شستشو کردن، کثافات را پاک کردن
کل اجناس را فروختن، همهچیز را فروختن
نارو زدن، بد عهدی کردن، خیانت کردن
فهمیدن، یافتن، سر در آوردن، پیدا کردن
(محصول یا خدمات جدید را) معرفی کردن، رونمایی کردن، به بازار عرضه کردن، توزیع کردن، ارائه دادن
فشار دادن (برای مسطح کردن چیزی)
نجات دادن، رهانیدن
زدودن آب از چیزی که در حال غرق شدن بوده
(در شرایط اضطراری) با چتر نجات از هواپیما بیرون پریدن
بریدن، برش دادن، جدا کردن، سوا کردن
ترک کردن، از کاری دست برداشتن، خودداری کردن
حذف کردن، محروم کردن، از قلم انداختن
(موتور و غیره) از کار افتادن، ایستادن، خاموش شدن
منقضی شدن، تمام شدن، باطل شدن، از درجهی اعتبار ساقط شدن (مدرک و قرارداد و غیره)
تمام شدن، ته کشیدن (موادغذایی و بنزین و غیره)
تمام کردن، به پایان رساندن
بیرون کردن، اخراج کردن، بیرون راندن، بیرون انداختن
(کریکت) بیرون راندن، سوزاندن (چوبزن)
جدا کردن، انتخاب کردن
تمییز دادن، تشخیص دادن
غیرممکن کردن، غیرممکن پنداشتن، نامیسر کردن، ممنوع کردن، نادیده گرفتن
جلوگیری کردن، رد کردن، نپذیرفتن، مانع شدن
از هم باز شدن یا کردن، پراکنده شدن یا کردن
اعلام کردن، آشکار کردن
بیرون دادن، بیرون ریختن
توزیع کردن، پخش کردن
شکست خوردن، موفق نشدن
از حال رفتن، غش کردن
مشخص بودن، برجسته بودن
(کشتی) از کرانه دور شدن
استقامت کردن، تسلیم نشدن
دعوا کردن، مشاجره کردن
اتفاق افتادن، رخ دادن
(نظام و ارتش) از خط خارج شدن، از صف بیرون رفتن
(مو و دندان و غیره) افتادن، ریختن
دور انداختن
اخراج کردن
پیشنهاد کردن
رد کردن
(ناگهان یا با خشم) رفتن، (جایی را) ترک کردن
اعتصاب کردن
طرحریزی کردن
سهم کسی را خریدن
وقت گذراندن، بیرون از خانه گشتن
آویختن
آویزان و نمایان بودن
ورزش کردن
حساب کردن
انجام دادن، به مرحلهی عمل رساندن
بیهوش شدن، غش کردن، از حال رفتن، از هوش رفتن
(نظامی) پشتسر گذاشتن، فارغ شدن، آزاد شدن، معاف شدن
پخش کردن، منتشر کردن
طول دادن، طولانی کردن، به درازا کشاندن
حرف کشیدن، به حرف آوردن
ناگهان رفتن، به سرعت عزیمت کردن
پاک کردن، زدودن
کشتن
بیرون رفتن (از اتاق یا خانه) (بهویژه برای تفریح یا فعالیتی خاص)
با هم بودن (داشتن رابطهی عاشقانه و معمولاً جنسی با کسی)
پایین رفتن، عقب نشستن، پس کشیدن (جریان آب)
خاموش شدن (آتش و چراغ و غیره)
حذف شدن، کنار رفتن (از رقابت)
تمام شدن، به پایان رسیدن، پایان یافتن (سال و ماه)
استعفا کردن، کنارهگیری کردن
از مد افتادن، دمده شدن (لباس)
آخرین کارت را رو کردن (در بازی)، آخرین دست را بازی کردن
اعتصاب کردن، دست از کار کشیدن
سقوط کردن، از قدرت افتادن (دولت و حکومت)
نامزد شدن، داوطلب شدن، کاندیدا شدن
منتشر شدن، پخش شدن، توزیع شدن (اعلامیه و غیره)
پخش شدن (برنامهی تلویزیونی یا رادیویی)
بیهوش شدن، به خواب رفتن
ترک تحصیل کردن
(انجام کار یا تولید را) واگذار کردن، به مقاطعه دادن، به پیمانکار دادن
با دود بیرون آوردن (مار و غیره)، از مخفیگاه بیرون کشیدن (گویی با دود)
باعث فاش شدن چیزی شدن
مستقل شدن، روی پای خود ایستادن، به خود متکی شدن
شکست خوردن، موفق نشدن، بد آوردن
حمله کردن، حملهور شدن، هجوم بردن
(بیسبال) از بازی حذف شدن
حذف کردن، قلم گرفتن، خط زدن
نمایش دادن، نشان دادن
خرج کردن، مصرف کردن، صرف کردن
جنازه را برای دفن آماده کردن
با ضربه بیهوش کردن
برنامهریزی کردن
بلند خواندن
به انجام رسانیدن، انجام دادن
تا پایان اجرا کردن
(طناب و غیره) کمکم رها کردن، از قرقره باز کردن
اتفاق افتادن
(شمع و غیره) با فوت خاموش کردن، پف کردن
(تایر) پنچر شدن، ترکیدن
(فرم یا پرسشنامه) پر کردن، تکمیل کردن
کمی چاق شدن، از لاغری درآمدن
دریافتن، پی بردن، کشف کردن
به انجام رساندن، به طور کامل انجام دادن، به اتمام رساندن
آشکار کردن، پدیدار کردن
باعث رشد و توسعه شدن، پرورش دادن، باعث بالندگی شدن، شکوفا کردن
تولید و عرضه کردن، ایجاد کردن، به ظهور رساندن
بیان کردن، فاش کردن، ذکر کردن، به زبان آوردن
ناگهان آغاز کردن یا شدن
(از روی اجبار یا مخالفت) فرار کردن
از محلی خارج شدن، قدم تند کردن
مردن
(در ازدواج) خیانت کردن
دوام آوردن، ادامه دادن، تسلیم نشدن
پیشنهاد کردن، عرضه داشتن
صادر کردن، فرستادن، اعزام کردن، توزیع کردن، پخش کردن
بیرون خوابیدن، در محلی غیر از محل کار خود خوابیدن
انجامیدن، شدن، از آب درآمدن، معلوم شدن، پیش رفتن
حضور پیدا کردن، آمدن، حاضر شدن، شرکت کردن
(با سرعت و در مقدار زیاد) تولید کردن، بیرون دادن، برگزار کردن
خالی کردن، درآوردن، بیرون ریختن
بیرون کردن، اخراج کردن، مرخص کردن
معلوم شدن، مشخص شدن، ثابت شدن
(چراغ) خاموش کردن
به تفصیل دربارهی چیزی کنکاش کردن یا مذاکره کردن
لاین عوض کردن، شروع به حرکت کردن (با ماشین)
عقبنشینی کردن
توقف کردن
رفتن، عزیمت کردن، راهی شدن، ترک کردن، بیرون آمدن، خارج شدن
(اتاق، گنجه، انبار و غیره) خالی کردن، بیرون ریختن، (مجازی) لخت کردن، جیب...را خالی کردن، تخلیه کردن
(محاوره) در رفتن، جیم شدن، فلنگ را بستن
خالی و تمیز شدن
بهتدریج محو شدن، بهتدریج محو کردن، بهتدریج تاریک شدن، بهتدریج تاریک کردن (تصویر و صحنه و غیره)، بهتدریج کم شدن، بهتدریج کم کردن (صدا)
قسمتی از بازی، معما یا فعالیت را اجرا کردن
بیان کردن احساسات خود با رفتار و حرکات
دعوت کردن کسی به خصوص به یک قرار ملاقات
پشتورو کردن وسیلهای از فاصلهی محدود
دبه کردن، جا زدن
بر هم زدن، لغو کردن
مناسب بودن، خصیصههای لازم را داشتن
طلب کردن، دنبال کردن
با سازی کوبهای مانند طبل آهنگی را نواختن
خاموش کردن، فرونشاندن
شکست دادن با اختلاف کم
به کار کشیدن، به عمل دعوت کردن
تصریح کردن، معین کردن، تعیین کردن
به اعتصاب خواندن
متهم کردن، علیه کسی اظهاری کردن، مطالبه کردن
تسویه کردن، ترک کردن، خارج شدن، چکاوت کردن
بررسی کردن
سر زدن، رفتن (جایی)
قرض گرفتن، امانت گرفتن (کتاب) (از کتابخانه)
حساب کردن (در فروشگاه) (کالاهای خریداریشده)
مردن، غزل خداحافظی را خواندن
رنجور شدن
حرف غیرمنتظره زدن
از چیزی بسط دادن
افشا کردن، آشکار کردن
حرفی غیرمنتظره را در ملأ عام زدن، اعلام کردن
تولید ماشینی در ابعاد زیاد
رفتن
پیچاندن، از زیر کار در رفتن
خارج شدن
سنگ تمام گذاشتن
کاندید شدن، درخواست دادن
همدردی کردن
احساس همدردی کردن
آشکارا متفاوت بودن
وارد نشدن، داخل نشدن
دور نگه داشتن
وارد (جایی یا چیزی) نشدن
مانع ورود (کسی یا چیزی) شدن
بیرون کردن، اخراج کردن
ضربه فنی کردن
بیهوش کردن
شکست دادن، ناتوان ساختن
حذف کردن، از بین بردن، رفع کردن
با شتاب تکمیل کردن، با عجله انجام دادن
خسته کردن
بقیهی عمر خود را در جای دیگری سپری کردن
تحقق بخشیدن به خواسته و آرزو
دور از محل کار خود زندگی کردن
خارج از شهر زندگی کردن
گذاشتن که ... برود، اجازهی خروج دادن (به ویژه با باز کردن در بستهشده یا قفلشده)، آزاد کردن (زندانی و پرنده)
خارج کردن، خالی کردن (باد و غیره)
گشاد کردن (لباس) (با باز کردن درز)، بلند کردن (طول لباس)
تمام شدن (جلسه یا کلاس و غیره)، تعطیل شدن (مدرسه)
فاش کردن، لو دادن (اطلاعات و غیره)
بیرون دادن (صدا) (سرفه و غیره)
بیرون را نگاه کردن
مواظب بودن، مراقب بودن
مراقبت کردن
گوش به زنگ بودن
ساختن از
نقل مکان کردن، رفتن (از جایی)
ول کردن، ترک کردن، رها کردن (کسی یا چیزی) (بهطور ناگهانی که معمولاً سبب بروز مشکل میشود)
بدرقه کردن
تا پایان ادامه دادن
سفارش دادن
(آزادانه، بیپروا، صادقانه، بهصورت علنی و در ملأعام) نظر خود را اعلام کردن، عقاید خود را ابراز کردن، اعتراض یا مخالفت خود را اظهار کردن
با صدای رسا صحبت کردن، بلند حرف زدن، با صدای بلند صحبت کردن
غرامت گرفتن
دق دلی خود را سر شخص دیگری خالی کردن
درآوردن
همراهی کردن
آزمودن، امتحان کردن
پرو کردن، پا کردن
فرزند خود را به کشور دیگری فرستادن
زیادی مسن بودن (برای کاری)
گریه کردن
تأیید کردن
جلوی چیزی را گرفتن، مانع شدن
تلاش کردن برای فکر نکردن به موضوعی
به پایینترین حد خود رسیدن (قبل از شروع صعود یا بهبود)
به سوی دیگری رفتن، منحرف شدن، جدا شدن، منشعب شدن
(علاقه یا فعالیت) گسترده شدن، شروع به کارهای جدید کردن
(در اثر آتش) به پایان رسیدن، به آخر رسیدن
از بین رفتن، سوختن، از کار افتادن
(در اثر کار زیاد) از پا درآمدن، خسته و بیمار شدن، فرسوده شدن
خنثی کردن، بیاثر کردن
توبیخ کردن، ملامت کردن
جا زدن، جرئت نکردن
استراحت کردن
وقت گذراندن، وقت تلف کردن
تمیز و مرتب کردن
بیپول کردن، مفلس کردن
ساعت پایان کار خود را ثبت کردن (با قرار دادن کارت در دستگاه کارتزنی)
از لیست خارج کردن، مستثنی کردن، راه ندادن، بیرون نگه داشتن
آشکار شدن
خط زدن، خط کشیدن
به شدت نیاز داشتن، سخت خواستن
کاملاً خشک شدن یا کردن
ترک اعتیاد کردن
بیرون غذا خوردن
مؤاخذهی شدید کردن، گوشمالی دادن
بیرون راندن
پس از مذاکرات طولانی توافق کردن
حذف کردن، از قلم انداختن
نادیده گرفتن، صرفنظر کردن
شانس آوردن
فرصت را از دست دادن
پر از تماشاچی بودن
به تدریج پایان یافتن
اشاره کردن، گفتن، ذکر کردن
نوشیدنی را داخل ظرف ریختن
سریع رفتن و ترک کردن
درد دل کردن
عصاره گرفتن
تکمیل کردن
امضا زدن موقع خروج از مکانی
(رقص و مسابقه و غیره) شرکت نکردن
شانه خالی کردن، از زیر کاری در رفتن
سروسامان دادن
مرتب کردن
حل کردن مشکل
دستهبندی کردن
رو به راه کردن
حمله کردن
مهیا کردن، جور کردن چیزی برای کسی
واضح توضیح دادن
هجی کردن، بریدهبریده خواندن
پخش شدن
پخش کردن، پراکنده کردن
منصرف کردن
به تفصیل نوشتن
(با اتو) صاف کردن، چروکگیری کردن
برطرف کردن، رفع کردن
به حداکثر رسیدن، بیشینه شدن
(عامیانه) 1- روحیهی خود را از دست دادن، دچار تزلزل روحی شدن، دستپاچه شد.ن 2- (برای احتراز از کار یا موقعیت بهخصوص)خود را به دستپاچگی زدن، هراس نمایی کردن
(عامیانه) 1- بیهوش شدن، از حال رفتن، از پا افتادن 2- از هوش بردن، بیهوش کردن، گیج کردن
(انگلیس) جزئیات را مورد بحث قرار دادن (به منظور تصمیمگیری)
1- کنارهگیری کردن، جا زدن، کنار رفتن 2- عهدشکنی کردن
1- (با فریاد) صدا زدن، بانگ زدن 2- (عامیانه) با خشم خردهگیری کردن، سرزنش شدید کردن
شکم دادن، بیرون زدن، (مثل بادبان) پر باد شدن
(عامیانه) عاری از ویژگی کردن، بیمزه کردن، مزهی چیزی را بردن
بیاعتبار کردن، باطل کردن، (روی چیزی) خط بطلان کشیدن، خط زدن
(بلند و ناخوشایند) صدا کردن
عروعر کردن، صدای گوشخراش دادن، زرزر کردن
بمباران و ویران کردن
prize something out of someone
بهسختی گرفتن (اطلاعات یا پول) (از کسی)
کشف کردن، یافتن، پی بردن، فهمیدن، (اطلاعات) استخراج کردن، (گره) باز کردن
سر خوردن، لیز خوردن (خودرو)
کش دادن، طول و تفصیل دادن، لفت دادن
دورنمایی کردن، کوچکنمایی کردن (با دوربین)
اجاره دادن، کرایه دادن
چیرگی و پیروزی بر چیزی/کسی با اختلاف اندک و بهزور
(معمولاً بدون رضایت از موقعیت شغلی و مکانی) کنار گذاشته شدن
به گوش نرسیدن صدا بهدلیل وجود صدای بلندتر از آن، (صدا) خفهکردن
(به طور خستهکنندهای) طولانی کردن یا شدن
طرح کلی چیزی را ریختن
به تدریج محو و کم شدن، به تدریج پایان یافتن، تمام شدن
از کوره در رفتن، قاطی کردن، عصبانی شدن
پی بردن، کشف کردن، پیدا کردن
حق کسی را خوردن، سر کسی کلاه گذاشتن
قسمت کردن، توزیع کردن، پخش کردن
فرار کردن
قرار عاشقانه گذاشتن
مشکل پوستی پیدا کردن (مثل خارش و جوش و غیره)
نابود شدن، منقرض شدن، از بین رفتن، منسوخ شدن
(انگلیس - عامیانه) جازدن، لنگ انداختن، زه زدن
با تعظیم به بیرون (و درون) راهنمایی کردن
(بیسبال) راه حریف را سد کردن (به طوری که نتواند توپ را به دست آورد)
پررویی کردن، رو را سفت کردن
(عامیانه) فرار کردن، قال گذاشتن، زدن به چاک
(امریکا ـ عامیانه) مزاحم شدن، اذیت کردن، خسته و ملول کردن
ناگهان آغاز کردن (به خنده و گریه و غیره)، زدن زیر (خنده و غیره)
شروع کردن (ناگهانی)
دررفتن، فرار کردن (از زندان)
فضولی نکردن، دخالت نکردن، در کار کسی سرک نکشیدن، به کسی مربوط نبودن
(برای تفریح یا ورزش و غیره) در هوای آزاد یا در چادر زیستن
1- با زحمت ایجاد کردن
2- با پشتکار و کوشش به دست آوردن
مچ کسی را گرفتن، دست کسی را رو کردن
غافلگیر کردن
1- با گچ نوشتن یا علامت گذاری کردن 2- طرح کردن، به اجمال شرح دادن یا تعیین کردن
دور انداختن، رها کردن، ول کردن
(با کمی تداعی منفی) با سرعت و به مقدار زیاد تولید کردن
(در مورد فروشگاهها) کالای موجود را حراج کردن و برای همیشه تعطیل کردن، حراج کردن
1- آشکار شدن، واضح شدن 2- (برای فروش یا بازرسی و غیره) ارائه شدن 3- پاگشا کردن، (رسماً به اجتماع) معرفی کردن (به ویژه دختر دم بخت را) 4- (به پایان یا به نتیجه و غیره) رسیدن 5- (در مورد همجنسبازان) ترجیح جنسی خود را اعلام کردن (come out of the closet هم میگوی
موافقت خود را (با لایحه یا کاندید و غیره) اعلام کردن، پشتیبانی کردن از، صحه گذاشتن
(عامیانه) 1- (ناگهان) خراب شدن، از کار افتادن
2- خسته و درمانده شدن، (از زور خستگی) به خواب رفتن، از حال رفتن، ضعف کردن
3- مردن
1- کنترات کردن، مقاطعه کردن یا دادن 2- (انگلیس) پیمان یا قراردادی را ملغی کردن
جا زدن، وادادن، شانه خالی کردن، دبه در آوردن، زیر چیزی زدن، از زیر چیزی در رفتن
دقیقاً رونوشت کردن
1- در بازی کراپز باختن 2- (به خاطر خستگی یا ترس و غیره) کنارهگیری کردن، لنگ انداختن
1- (عامیانه - به ویژه چیزهای ناخوشایند) ناگهان ظاهر شدن یا به وجود آمدن
2- (در مورد لایههای سنگی در زیرزمین) به سطح آمدن، در رویه پدیدار شدن
قلم زدن، حذف کردن، خط زدن
(با فشار یا ازدحام کسی را) بیرون راندن
1- فریاد برآوردن، داد زدن 2- (با صدای بلند یا به طور آشکار) شکوه کردن، اعتراض کردن
(عامیانه) مناسب، مستعد
1- (بازی ورق) ورق دادن 2- تنبیه کردن، سهم دادن
در خارج از منزل خوراک (شام) خوردن
(انگلیس - عامیانه) سر شام از چیزی حرف زدن
(عامیانه) پیبردن، (مسئله و غیره) حل کردن
بیرون راندن، بیرون کردن، دور کردن
1- (در اصل) با نواختن کوس از ارتش اخراج کردن 2- (با رسوایی) اخراج کردن
(با لطایفالحیل) بیرون کردن، از سر باز کردن
حذف کردن (در هنگام ویرایش)، سترش، بریدن و دور انداختن (بخشی از متن یا فیلم و غیره)
(با مشاهده و کنایه و غیره) از عقیده یا گرایش کسی سر درآوردن
(عامیانه) 1- عدول کردن، زیر حرف خود زدن، جا زدن از زیر معامله (و غیره) در رفتن 2- شکست خوردن، ناموفق بودن
(پس از جستجو) پیدا کردن یا در آوردن
1- پهن کردن یا شدن، تخت کردن یا شدن 2- (هواپیمایی) موازی با زمین پرواز کردن (level off هم میگویند)
بهصورت جریان مداوم درآمدن از چیزی
(عامیانه) به خاطر نمرات بد اخراج کردن یا شدن
1- (با فشار آب) شستن 2- از نهانگاه راندن
(امریکا - بیسبال) از بازی بیرون شدن بازیکن
(بهخاطر چندبار خطا کردن) از مسابقه حذف یا اخراج شدن
1- (در اثر مواد مخدر) نشئه شدن، از خود بیخود شدن، مست و لایعقل شدن 2- (در اثر نمایش یا اثر هنری ولی بدون مصرف موادمخدر) از خود بیخود شدن، عنان از کف دادن
1- (گیاه و غیره) در اثر سرما مردن، از بین رفتن، یخ زدن، سرمازده شدن 2- (عامیانه- با سردی یا رفتار غیردوستانه و غیره) بیرونکردن، راه ندادن، اجازهی شرکت ندادن
(عامیانه) تازه تمامشده، تازهمصرف و تمامشده
با زحمت مداوم تولید کردن یا ارائه دادن، مثل خر کار کردن
(عامیانه) مشمئز کردن، (با حرف یا صحنه یا رفتار رکیک) آزردن
1- ناشی شدن از
2- بزرگ شدن برای
1- (با چکش کاری) شکل دادن به، ساختن 2- (باچکش زدن) صاف کردن 3- بیرون آوردن (باچکش) 4- به توافق رسیدن
(بین دیگران) پخش کردن، منتشر کردن، دادن
تا آخر گوش دادن
(در انجام کاری) کمک کردن
1- ضربهی متقابل زدن 2- مورد نکوهش قرار دادن، انتقاد کردن، کوبیدن (دشمنان)
(عامیانه) با سماجت یا پایداری خواستار بودن
(ورزش گلف) گوی را به درون سوراخ راندن
(ناگهان و بهطور عصبی) گفتن
(عامیانه) تو چشم زدن، چشمگیر بودن
از کوره دررفتن، (به کسی) توپیدن، پریدن، پرخاش کردن، قاطی کردن، عصبانی شدن
پول هدر دادن، پول حرام کردن
1- هموار کردن یا شدن، همسطح کردن، بیشیب کردن یا شدن 2- (مانند هواپیمای در حال پرواز) افقی شدن، کرانسوی شدن 3- ثابتماندن
با دقت گوش فرا دادن، گوش به زنگ بودن
(عامیانه) باختن، از فرصت استفاده نکردن، ناکام شدن
مرز یا حد تعیین کردن، (حدود چیزی را) معین کردن
برگزیدن برای (کاری)، کنار گذاشتن
روی زمین دراز به دراز افتادن یا پرت شدن، (با اندازهگیری) تقسیم یا تقسیط کردن
به خدمت نظام فراخواندن (یا از خدمت نظام مرخص کردن)
(عامیانه) از حال رفتن (در اثر استعمال مواد مخدر)، بیهوش شدن
1- با تفاوت کم شکست دادن 2- بوکشیدن و پیبردن
1- گسترده کردن یا شدن، بزرگتر کردن یا شدن 2- پیشرفت کردن، ترقی کردن
ترجیح ندادن، از انجام کاری صرفنظر کردن
از جمعیت پر کردن
(کاملاً یا سرتاسر) رنگ زدن، از رنگ پوشاندن، رنگپوش کردن
1- (کان زر) طلا داشتن، زر دادن
2- (عامیانه) نتیجهدادن، به نتیجه رسیدن، موفقیتآمیز بودن
1- پول دادن، سلفیدن، خرج کردن 2- (طناب و سیم و غیره) کمکم بیرون دادن
(با نوک یا منقار) درآوردن
جزئیات چیزی را در نظر گرفتن و از پیش نقشه کشیدن
1- خسته شدن، از رمق افتادن 2- از کار افتادن
غفلتاً آمدن یا رفتن
ناگهان درآمدن، بیرون پریدن
1- کوبیدن و صاف کردن، کوفتن و پهن کردن 2- (پیانو یا ماشین تحریر - با صدای زیاد و تقلا) زدن یا ماشین کردن
(احساسات و غیره) بیان کردن
press something out of something
با فشار چیزی را (مثلاً آب میوه) از چیزی بیرون آوردن
جوانه کاشتن، در گلدان کاشتن
به تجربه ثابت شدن، صحت چیزی را اثبات کردن، درستی چیزی را نشان دادن
1- ساعت خروج خود از محل کار را ثبت کردن (با قرار ددن کارت در منگنهی ساعتی) 2- (عامیانه) کتک زدن، مشت کاری کردن، سقلمه زدن
(با تفکر و تعمق) حل کردن، پی بردن
بهخاطر باران تعطیل کردن یا شدن
(تند و با عتاب) گفتن
(چیزی را) دراز کردن
از حزب یا انجمن اخراج کردن
از قرقره (یا بوبین و غیره) باز کردن
1- (کشتی- هنگام طوفان) بدون خسارت زیاد شناور ماندن 2- تاب آوردن، تحمل کردن، خم به ابرو نیاوردن
1- (با مهر زدن یا punch کردن) ورود یا خروج خود را ثبت کردن 2- (با سلام و صلوات) آوردن (یا بردن)
1- آشکار کردن، پدیدار کردن 2- رنده کردن، حک کردن، کنده کاری کردن 3- (کسی را از جایی) بیرون آوردن، وادار به خروج کردن
(آمریکا - عامیانه) به رختخواب رفتن، به بستر رفتن
با افزودن ملح محلول را تجزیه یا تهنشین کردن
scare somebody into (or out of) something
با ترس و تهدید کسی را وادار به کاری (یا منصرف از کاری) کردن
رفتن، ترک کردن، خارج شدن (به دلیل دست نیافتن به موفقیت و غیره)
ارسال کردن، فرستادن چیزی از جایی به جای دیگر، خارج کردن (کالا یا افراد از یک مکان)
رفتن، عازم شدن (ترک کردن جایی و رفتن به جای دیگر برای انجام امور نظامی)
screw something out of somebody
(با حیله یا تهدید) درکشیدن، به زور گرفتن
screw something out of something
باپیچاندن چیزی را از چیز دیگر درآوردن، چلاندن
scratch something out of something
(با مداد پاک کن یا خراشاندن) حذف کردن، پاک کردن، زدن
به داخل (یا خارج از محلی) راهنمایی کردن
هنگام آمدن (یا رفتن) دفتر را امضا کردن
(عامیانه) فریاد زدن، داد زدن
smell something (or somebody) out
(با بو کردن) پی بردن، کشف کردن
(از مسئولیت یا وظیفه یا کار و غیره) فرار کردن، شانه خالی کردن، گریختن
1- (شمع و غیره را) خاموش کردن، خفه کردن 2- (ناگهان) به پایان رساندن، نابود کردن
(با خیساندن) زدودن یا پاک کردن یا کندن
(واژه یا حروف یا سطر) دارای فاصلهی بیشتر کردن، فاصله دادن
(بهویژه پس از مدتی سکوت) زبان به اعتراض گشودن، (مخالف چیزی) حرف زدن
(پس از مشاهده و بررسی) کشف کردن، کاشف به عمل آوردن
(توسط پلیس و غیره - محل یا شخص را) تحت نظر قرار دادن، پاییدن
سرکوب کردن، فرونشاندن
(با بوی گند) از خود راندن، دور کردن، فرار دادن
1- ترک تحصیل کردن(برای کار و امرار معاش) 2- دور بخشی را که نباید چاپ یا نقاشی یا باسمه شود خط کشیدن
1- سامان دادن، مرتب و منظم کردن، رسیدگی کردن 2- به راه راست هدایت کردن، راهنمایی کردن، اصلاح کردن یا شدن
(عامیانه) 1- با عرقریزی از شر چیزی راحت شدن
2- (چیز ناخوشایند را) تحمل کردن 3- (با دلواپسی) پیشبینی کردن، انتظار کشیدن 4- نگران بودن
کاملاً مورد تفکر قرار دادن، تا پایان کار را سنجیدن، موردبررسی دقیق قرار دادن
(با بحث و مذاکرهی دقیق و کامل) حلوفصل کردن، به توافق رسیدن
بیرون زدن، برجسته بودن، بیرون دادن
خسته کردن، خسته شدن، فرسودن
رسیدن (به بالاترین سطح یا قیمت یا مقدار ممکن)، به حد غایی رسیدن، به حد نهایی رسیدن
لباس فاخر پوشیدن، خودآرایی کردن
(عامیانه) 1- به رخ دیگران کشیدن 2- به نمایش گذاشتن، عرضه کردن 3- تکرار کردن
1- (رادیو و تلویزیون - برای پرهیز از پارازیت) میزان کردن 2- (امریکا - عامیانه) توجه یا علاقهی خود را به چیز دیگری معطوفکردن
(انگلیس) دور انداختن، مرخص کردن، بیرون کردن
(با رأی دادن) کسی را از موقعیت قدرت، شغل و یا از سِمتی برکنار کردن
(به انتظار پایان چیزی) صبرکردن
خواستار یا مایل به خارج شدن (از جا یاشغل و غیره) بودن
weave (something) out of (something)
با در هم بافتن (چیزی) درست کردن یا ساختن
1- (نوشته و غیره) پاک کردن، محو کردن 2- کشتن، معدوم کردن، نابود کردن، از میان برداشتن
3- (بهشدت) شکست خوردن، ناکام شدن، زمین خوردن
از دادگاه حکم گرفتن
مثل گاو خوردن، حسابی خوردن
(تصویر تلویزیون و غیره) ناواضح، مبهم، ابر گرفته، (عدسی) نامیزان، ناکانونی
(عدسی و غیره) تنظیم نشده، نامیزان
1- غیرعمود، مایل، کمتر از 90 درجه 2- (عامیانه) ناجور، ناسازگار، نامتوافق، نامنظم
1- ناهمزمان(با) 2- ناهمساز، نامتوافق، ناهماهنگ، ناجور
بدون در نظر گرفتن همبافت یا متن، تحریف شده
از کارافتاده، خراب
تمام شدن مهمات، مصرف کردن همهی مهمات
از نفس افتادن، نفس نفس زدن
کاملاً سوخته، از کار افتاده، خراب، از پا درآمده، خسته و بیمار
(شرکت و مغازه و غیره) تعطیل شدن (برای همیشه)
(قدیمی) بیاندازه، به افراط
(در مورد ورزشکاری که مدتی تمرین نکرده) نامهیا، ناآماده، فاقد ورزیدگی، ناتوان
ناهماهنگ با، ناموافق با
put (something) out to contract
به مقاطعه دادن، (در مورد شرکت بزرگتر) کاری را طبق قرارداد قبول کردن و سپس به مقاطعه کاران کوچکتر تفویض کردن
لگام گسیخته، خارج از کنترل، خودسر
get out of debt (be out of debt)
از زیر بار قرض درآمدن
غیرمرسوم، ازمدافتاده، ناباب
مورد غضب، مغضوب، از چشمافتاده، نامحبوب
دنده خلاص، رها، غیر وصل به موتور
خارج از تیررس
1- در امان، دور از خطر، مصون 2- بیزیان
go out (or escape) with a hiss
هیسهیسکنان (یا با صدای فس) از چیزی خارج شدن (مثل باد از بادکنک سوراخ)
با صدای بلند، بهطور رسا
در ایمنداری (یا از ایمنداری درآمده)، بدون استفاده (یا مورد استفاده)
غیرشاغل، غیرمتصدی
1- درست (یا خراب) 2- خارج از ترتیب یا نوبت، مغشوش
3- خلاف مقررات و دستور جلسه
1- (در مرتع) چراندن، به چرا واداشتن 2- از کار برکنار کردن، کنارگذاشتن، وادار به استراحت کردن
دارای مراحل ناجور، ناهمگام، ناهماهنگ، ناهمزمان، ناهمفاز
(توپ بازی و غیره) قابلبازی کردن (یا نکردن)، داخل (یا خارج) زمین
غیر عمود، کج، ناراست، نا هچ
(کتاب) تمام شده، نایاب
out of proportion (to something)
نامتناسب (با چیزی)
غیرممکن
در (خارج از) دسترس
غیرعاقلانه، غیرمنطقی، بی حساب و کتاب
نیازمند به تعمیر
تلافی کردن، انتقام گرفتن
بهخاطر احترام نسبت به، به پاس گرامی داشت
غیرکروی، آنچه که کاملاً گرد نیست
بیتناسب، مخالف با مقیاس و نسبتهای معین
با کشتی حرکت کردن، (کشتی) به دریا رفتن
خارج از فصل، خارج از دوران ویژه برای هرچیز، نابههنگام
1- از شکل افتاده، بد ریخت 2- فاقد ورزیدگی، نیازمند به ورزش
دور از دید، خارج از میدان دید، ناپیدا، درجای دوردست
ناهمگام (با)، نا هماهنگ، نا متجانس با
درحال اعتصاب، مشغول اعتصاب
از مد افتاده، ناباب، از رواج افتاده
(موسیقی) ناموزون، نامتوافق با آهنگ یا ضرب مناسب
1- بیموقع، نابههنگام 2- ناموزون، بیآهنگ
(کشتی) نامتعادل، نامتوازن
ناجور، جانیفتاده، جانینداخته، (لنگهی در و غیره) تابدار
1- خارجازنوبت، بهطورغیرمرتب 2- نابههنگام، بیموقع، نسنجیده
پوشیده به یونیفورم ناقص یا خلاف مقررات
از میان رفتن، نابود شدن
از نظر ناپدید شدن، غیب شدن
از کار افتاده، بیمصرف، تعطیل
(عامیانه) درحال دشمنی، (در) شکرآب، قهر، خشم
بسیار زیاد، بهطور بارز، آشکارا
در جستوجوی، در پی، مترصد، دنبال (چیزی)
(عامیانه) فارغ از اشکال یا خطر، رها از گرفتاری
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
از دل برود هر آنچه از دیده رود
out of the frying pan into the fire
از چاله به چاه افتادن
(عامیانه) در همسایگی، در محلهی خود
1- (مثلاً مشتزن) گیج ولی هنوز برپا 2- کاملاً خسته، بیرمق
در پی، کوشا (برای چیزی)، مصمم
برو بابا، برو گم شو (برای بیان ناباوری)
ادامه دادن، دوام آوردن، تحمل کردن
(معمولاً غیرعمدی و ناخودآگاه) رازی را آشکار کردن، قضیهای را لو دادن، دهنلقی کردن، بند را به آب دادن، پتهی کسی را روی آب ریختن
(عامیانه) بسیار بسیار، خیلی زیاد
(امریکا - عامیانه) غیر محتمل، نامعقول
خیط کردن، باد غرور کسی را خواباندن، سرجای خود نشاندن
pissed as a newt (or pissed out of one's head)
(انگلیس، زننده) مست لایعقل، سیاه مست
با گرمی خوشآمد گفتن
غفلتاً و بهطور اسرارآمیزی ظاهر شدن
(عامیانه) تا نهایت درجهی ممکن، قابلتصور، فوقالعاده
بسیار کهنه و قدیمی بودن (به طور تمسخر آمیز)، مال عهد دقیانوس بودن
to throw the baby out with the bathwater
تر و خشک را با هم سوزاندن، خوب و بد را با هم از دست دادن
مساوی بودن، یکدیگر را خنثی کردن، سر به سر شدن
(از چیزی) لذت بردن
(عامیانه) با عجله درست کردن، سرهم بندی کردن
(عامیانه) خشمگین، آشفته
بهطور ناگهانی، یکهویی، بیمقدمه، بدون پیشبینی، غیرمنتظره، غیرمترقبه، برخلاف انتظار
پانسیون شدن یا کردن، (کسی را) به مدرسه شبانهروزی فرستادن
(بهویژه در مهمانی و جشن) ریختوپاش کردن، پول زیادی خرج کردن، بریزوبپاش کردن، ولخرجی کردن
اخراج شدن، با تیپا بیرون شدن
1- خارج (مثلاً خارج از زمین بازی)، اوت (out)
2- ممنوع
(با زدن ضربه به سر) کشتن
گلوله به مغز کسی زدن، مغز کسی را متلاشی کردن
make a case (or make out a case)
قویا استدلال کردن، دلیل و برهان آوردن
ناسازگار با الگوی رفتاری معمول، بهدور از شخصیت، ناسازگار با خلقوخو
pull someone's chestnuts out of the fire
(با زور یا حیله) کسی را وادار به انجام کار خطرناکی کردن (به ویژه اگر به سود وادارکننده باشد)
(انگلیس - عامیانه) اخراج شدن یا کردن، بیرون کردن
(انگلیس - عامیانه) کسی که اشخاص ناباب را از میخانه یا مهمانی و غیره بیرون میکند (در امریکا میگویند: bouncer)
تمایل جنسی خود را آشکار کردن
حذف کردن یا شدن، نبودن
put (or stare) out of countenance
از رو بردن، خیط کردن، شرمگین کردن
مفتضح کردن، از میدان بدر کردن
1- بدون مراجعه به دادگاه (و از طریق مصالحه یا کدخدا منشی) 2- کم اهمیت، ناچیز
از ته دل گریستن، از دیده خون باریدن
(عامیانه ـ حرف ندا حاکی از تعجب یا آزردگی) ای وای!
(عامیانه) ول کن!، بس کن!، دست بردار!
رو به بهبود، از خطر جسته
knock (or beat) the living daylights out of someone
(عامیانه) حسابی کتک زدن، لت و پار کردن
scare the living daylight out of someone
حسابی ترساندن، زهرهی کسی را آب کردن
کسی را بسیار ترساندن (زهره ترک کردن)
(عامیانه) بزرگ وانمود کردن
out of (or beyond) one's depth
1- در آبی که از قد آدم بیشتر است 2- بیرون از حد فهم یا دانش شخص
(امریکا - عامیانه) مورد حمله قرار دادن، خدمت (کسی) رسیدن
دچار فلاکت، آسوپاس، فلکزده، بدبخت، بیخانمان، مفلوک
ناگهان اخراج شدن، بیمقدمه مرخص شدن
گوش دادن ولی عمل نکردن، از یک گوش شنیدن و از گوش دیگر در کردن
ژندهپوش، فقیر و درمانده، مندرس
چشم به راه بودن، (از دور) پاییدن
برای فهمیدن نظر یا گرایش دیگران اقدام به عمل آوردن
تا شکست یک طرف به جنگ ادامه دادن
ناراحت، در جایی نامناسب، در محذور
با تمام سرعت، با سرعت هرچه تمامتر، با تمام قدرت، با تمام نیرو، با نهایت سعی و کوشش
رکوپوستکنده، رکوراست، بیرودربایستی، بیپرده، آشکارا، علناً، صراحتاً
to work (or scream) one's guts out
با تمام وجود کار کردن (یا فریاد کشیدن)
fall (or get) out of the habit (of)
عادتی را ترک کردن
1- کاملاً تحت تسلط کسی بودن 2- کاملاً از کسی پیروی کردن
خارج از کنترل، مهارنشدنی، غیرقابل کنترل، غیرقابل مهار
بدون فکر و تأمل، بیدرنگ، بلافاصله، بدون معطلی، فوراً
(از راه دعوا یا مذاکره) موضوعی را حل کردن
از چیزی به سود خود استفاده کردن، فرصت را غنیمت شمردن
(عامیانه) دیوانه، خل، یاوهسرا
سخت غصه خوردن یا دادن، جوش به دل (کسی) دادن
1- دارای کفش یا جوراب سوراخدار (در پاشنه) 2- قراضه، کهنه، مندرس، بهدردنخور
scare (or beat, etc.) the hell out of someone
کسی را سخت ترساندن (یا زدن و غیره)
امیدوار بودن، امید داشتن
اوقات تلخ، (موقتی) بدخلق، برزخ، بیدل و دماغ، ناشوخ
کاملاً، تماموکمال، زیروبم
به واسطهی (یا بهخاطر) علاقه یا دلبستگی به چیزی
(چیزهای خوب یابد) یا نمیآید یا سیل مانند میآید
1- (استخوان) دررفته 2- درهم و برهم، بلبشو
از چیزی (یا کسی) لذت بردن، خوش آمدن از، حظ بردن از، کیف کردن، حال کردن
نابهسامان، خراب، بههمخورده
وضع وخیم است، دو طرف آمادهی مشاجره و دعوا هستند، شمشیرها را کشیدهاند
سخت کوشیدن، جان کندن
(امریکا ـ بیسبال) با بردن مکرر موجب فراخوانی pitcher تیم حریف شدن
جدی نگرفتن، با تمسخر مردود شمردن
lie one's way into (or out of) something
با دروغگویی به جایی رسیدن (یا از مخمصهای خلاص شدن)
(عامیانه) در موقعیت خطرناک، در معرض خطر
1- کج، خارج از خط، لنگ، تابدار 2- ناسازگار، ناهمساز، نامتوافق 3- نافرمان، سرکش
عشق خود را از دست دادن (نسبت به کسی)
1- دیوانه، روانی 2- (از شدت نگرانی یا غصه و غیره) بیحواس
شیطنت نکردن، شر به پا نکردن
put someone (or some animal) out of his (its) misery
(از روی ترحم) کسی (یا جانوری) را که مردنی است کشتن، تیرخلاص زدن
بداقبال، دچار بدشانسی یا بدبیاری
make a mountain out of a molehill
از کاه کوه ساختن، چیزهای کم اهمیت را مهم شمردن
مضحکه کردن، اسباب خندهی دیگران کردن
هر ماه، ماههای آزگار، ماههای متوالی
1- دیر یا زود قاتل دستگیر میشود 2- هیچ عمل بدی برای همیشه نهفته نمیماند
جنایت دیر یا زود آشکار میشود.
گردن فرازی کردن، خود را در معرض تمسخر (یا ناکامی و غیره) احتمالی قراردادن
never tell tales out of school
امور و اسرار محل کار خودت را پیش دیگران مطرح نکن، دهان لق نباش
برزخ شدن، آزرده شدن، کلافه شدن
دخیل (یا نا دخیل)، وارد (یا ناوارد) در وضعیت
کسی را سخت نکوهش کردن
(انگلیس - عامیانه - زننده) مسخره کردن، (کسی را) دست انداختن
1- در جای معمولی خود (یا خارج از جای معمولی خود) 2- مناسب (یا نا مناسب)، بجا (یا بیجا)
1- تمام، پایانیافته 2- خسته 3- از مدافتاده
1- از پول موجود، از حساب نقدینه، از موجودی 2- ضرر، زیان
(عامیانه) توی بازی رفتن، (چیزی را بیش از حد) بزرگ کردن یا با آب و تاب شرح دادن
با شکوه تمام پذیرایی کردن
(فوتبال و بسکتبال و غیره - در اواخر مسابقه) توپ را کنترل کردن، وقت کشی کردن
در (یا حذف شده از) مسابقه، دارای (یا فاقد) شانس برد
خل، بیشعور
یا رفتارت را عوض کن یا از اینجا برو (به این معنی که شخص باید رفتار معقولانه یا مسئولانهتری داشته باشد، در غیر این صورت باید جایی را که در آن است ترک کند یا از کاری که انجام میدهد دست بکشد)
beat (or kick) the shit out of (someone)
(عامیانه) (کسی را) کتک جانانه زدن، له و لورده کردن
scare the shit out (of someone)
(عامیانه) کسی را سخت ترساندن، زهره ترک کردن
1- ناپیدا، ناپدید، خارج از میدان دید 2- دوردست، دورافتاده 3- (عامیانه - قیمت یا سطح زندگی و غیره) دست نیافتنی، خیلی بالا، سرسام آور 4- (عامیانه) عالی، معرکه
(عامیانه) احمق، بیشعور، بیمغز، بیکله
ناگهان، بیمقدمه، مثل برق
متوقف کردن، خارج شدن، خلاص شدن، از فکر چیزی درآمدن
چشمگیر و ناخوشایند بودن
1- خلق تنگ، بدخلق، عصبانی 2- کمی ناخوش، دارای کسالت 3- بیدلودماغ، بیحوصله
مغموم، غمگین، گرفته، بیدلودماغ
بدون تأمل حرف خود را زدن
وضعیت را ارزیابی کردن، جوانب را سنجیدن
1- غیرعمود، مایل، کمتر از 90 درجه 2- (عامیانه) ناجور، ناسازگار، نامتوافق، نامنظم
(کالای انبار یا فروشگاه و غیره) ناموجود، تمام (شده)
از هیچ اقدامی فروگذار نکردن
get something out of one's system
از شر وسواس یا وابستگی به چیزی رهاشدن، قید چیزی را زدن
think out loud (or think aloud)
افکار خود را آشکار کردن، بلند بلند فکر کردن
(عامیانه) در برابر سختیها و غیره مقاومت کردن، تحمل کردن، پایداری کردن
دیر یا زود حقیقت آشکار میشود، ماه پشت ابر نمیماند
(عامیانه) 1- دیر یا زود معلوم شدن 2- خود به خود معین یا حل شدن
بهعمد کاری را انجام دادن، کوشیدن، فعالیت فوقالعاده کردن
1- در شرف موت، درحال مرگ 2- روبهزوال، درحال از مد افتادن
هر هفته
از ته دل گریه و زاری کردن
(بهواسطهی زیاد ماندن یا سوءرفتار و غیره) مهمان ناخوانده شدن، مهمان ناخوشایند شدن
(عامیانه) نیازمند تعمیر (یا درمان)، خراب، نابهسامان
take the wind out of someone's sails
1- خیط کردن، باد غرور کسی را خالی کردن 2- دلزده کردن، دلسرد کردن
از خطر جسته، رها از گرفتاری یا بحران
come (or crawl) out of the woodwork
(عامیانه) از اختفا درآمدن، (ناگهان) ظاهر شدن، از در و دیوار سر درآوردن
take the words (right) out of one's mouth
آنچه را که کس دیگری میخواهد بگوید گفتن، در گفتن پیشدستی کردن
بیکار، بدون شغل
ناهماهنگ، متمایز، متفاوت (شخص یا چیزی که با دیگر اعضای یک گروه یا دسته متفاوت است)
گرایش جنسی خود را اعلام کردن
سریع انجام دادن کاری، زود باش، بجنب
تنگ شدن، کوچک شدن (لباس) (با افزایش سن)
ترک کردن، کنار گذاشتن (عادت و غیره) (با افزایش سن)
نشئت گرفتن، آغاز شدن، شکل گرفتن (ایده)
سال دوازده ماه، سالاسال، هرسال
(عامیانه) عالی، بسیار خوب، باورنکردنی، محشر
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «out» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/out